تحلیل

معمای دوستم/ جای جنرال را کسی گرفته می‌تواند؟

جنرال دوستم در طی چند دهه گذشته تنها چهره اوزبیک‌ها یا ترک‌تباران در قدرت بوده است. اگر روزی بنا به هر دلیلی جنرال پنج ستاره در شمال نباشد چه اتفاقی می‌افتد؟ اولین پاسخ که به ذهن رقبای جنرال می‌رسد، یافتن جانشین‌هایی از قوم خود اوست. کسانی که در این سال‌ها زیر سایۀ خود او رشد کرده‌اند. این همان نظریه بود که نه نفر از کلان‌مانندهای اوزبیک، اسپ خود را زین کردند و با عده‌یی از یاران خود به دیدار رییس‌جمهور شتافتند. رییس‌جمهور که دیدنش به طور عادی غیر ممکن است، در چنین وقتی اما همه آنان را در کمترین وقت به حضور پذیرفت، اما واقعیت این بود که در هیچ کدام آنان سیمای رهبری کاریزماتیک چون جنرال پنج‌ستاره‌یی نیافت که با او عیارانه یاری کرده بود.

گزینه دوم اما که باعث خوش‌بینی بعضی از همراهان والی پرقدرت بلخ شده بود، قدرت بلامنازع او بود. نکته‌یی که خود استاد عطا با هوشی که در این سال‌ها از سیاست اندوخته بود، می‌دانست اشتباه است.

گزینه سوم، میدان‌داری جوانانی بود که در سال‌های اخیر سودای رقابت با جنرال را در سر می‌پروراندند، جوانانی که هیچ کدام سرد و گرم روزگار را نچشیده بودند، اما هوس خامی از پادشاهی را در دل پخته بودند.

اما واقعیت، چیز دیگری است. در سال‌های گذشته، جنبش اسلام‌گرای ازبکستان، در شمال به شدت قدرتمند شده است. البته که آقای کرزی و جناب امرالله صالح هر دو در نموی آن‌ها نقش داشتند. جنبش اسلام‌گرایی که در افغانستان، چهره‌یی چون حافظ سعید را مطرح کرده بود، نه با طالبان پشتون‌تبار، همراه بودند و نه با عرب‌های القاعده. وظیفۀ او، پروردن سودای ترکستان اسلامی در دل ترک‌تباران بود. قهرمانی که مرگش را مشاور شورای امنیت ملی کشور چندی قبل اعلام کرد.

از سویی دیگر، وضعیت عمومی ترکمن‌ها و اوزبیک‌ها در شمال افغانستان، پرده از واقعیت تلخ‌تری بر می‌دارد. محرومیت عمومی مناطق ترک‌نشین شمال که حتا از داشتن آب، سرک و مکتب محرومند، حقیقت اندوه‌باری است که هیچ وقت به آن توجه نشده است.

تمام منطقه تاریخی و نخبه‌پرور اندخوی و ولسوالی‌های پنج‌گانه آقچه، حتا آب آشامیدنی ندارند. از میلیاردها پولی که به افغانستان سرازیر شده، حتا یک میلیاردم آن نیز به مناطق ترک‌نشین نرسیده است. ترکمن‌ها، در واکنش به این تبعیض، بلااستثنا به جنبش‌های مخالف مسلح دولت پیوسته‌اند و اوزبیک‌ها، تنها وجود جنرالی اسطوره‌یی به نام دوستم، آن‌ها را با دولت نگاه داشته است؛ آخرین روزنه امید قومی که هزار سال، افغانستان را تحت سیطره داشته است.

اوزبیک‌ها، همه جان و جهان‌شان را در وجود این جنرال اثیری، خلاصه کرده بودند. با این که در دوره معاونت اول او، کمترین چوکی‌های ممکن دولتی به آن‌ها رسیده بود، با این که هیچ کدام از فرزندان شایسته آن‌ها به جایی در حکومت نرسید.

با این حال، تنها وجود جنرال برای تحقق همه آرزوهای دور آنان کافی بود. و اگر جنرال نباشد، بلااستثنا همه آنان، جذب جنبش‌های طاغی ضد حکومت خواهند شد.

تمامی آنان، با هزینه بنیادگرایان ترکیه، نیروی جدیدی از داعش در شمال افغانستان خواهند شد. شاید همین نکته امریکایی‌ها را به حذف او، ترغیب می‌کرد، نیروی داعش بالقوه‌یی که شمال و مرزهای روسیه پر اقمار را به آشوب می‌کشید. داعش شدن اوزبیک‌ها، نه فقط مرزهای روسیه که چون خشمی سرباز کرده از پس قرن‌ها همه افغانستان را در آتش می‌کشد.

از طرفی، برای والی زیرک بلخ نیز، این نبود چندان خوش‌یمن نخواهد بود. در تیوری ریالیستی قدرت کنت والتز، و حتا مورگنشاور و بدتر از آن شهریار مدرن گرامشی، و بت سیاسی امریکایی‌ها، ساموییل هانتیگتینتون، همه یک نتیجه واحد دارد که سسیاست‌بازان داخلی نیز از آن غافل نیستند؛ یعنی بالانس یا توازن قدرت. در توازن قدرت، استاد عطا تنها در صورتی ارزش حمایت دارد که رقیبی چون دوستم داشته باشد، نبود یا ضعف هر کدام موجودیت دیگری را به خطر می‌اندازد و این نکته‌یی نیست که والی هوشمند بلخ از آن چشم بپوشد. برای این، نظریه دوم نیز منتفی است، چون عدم جنرال دوستم با خود، عدم استاد عطا و دیگر قدرتمندان رقیب او نیز در پی خواهد داشت.

اما در نظریه سوم، که سیاسست‌گران اوزبیک را، چند تکه کرده بود و خنجر خیانت را در غلاف بسیاری از آنان تیز کرده بود نیز منتفی است، چون این سرکشی‌ها به نوعی خانه‌جنگی تلخ می‌انجامید. هر کدام از این جوانان خام‌طمع، قوم و خویش خود را در قمار قدرت به لیلام می‌گذاشتند و نتیجه جز جوی‌هایی از خون در شمال افغانستان نبود و البته که نیروی بالفطره مذهب‌گرای رادیکال داعش، بالاخره همه آن‌ها را می‌بلعید. هیچ کس نمی‌تواند از قدرت ذاتی رادیکالیزم در میان توده‌های محروم و نفوذ روزافزون آن‌ها بهتر از جنرال دوستم، ممناعت کند. جنرالی که اهل فرهنگ را همواره زیر سایه گرفته بود و مدارای مذهبی و سیاسی را مشی خود می‌دانست، طبیعی هم بود که هنرمندان و فرهنگی‌ها پشت سرش بایستند.

حکومت نیز، از این مدارا بهترین سود را برده بود. از یک طرف، این فقط او بود که وزرایی را که رییس‌جمهور پیشنهاد کرده بود، به عنوان نماینده‌های خود قبول کند و بعد این، او بود که منش سکولار و مبتنی بر دموکراسی‌خواهی و رفرم‌های لیبرال مد نظر رییس‌جمهور کتاب‌دان را بیش از همه اشاعه دهد.

نتیجه این که، نه رییس‌جمهور، نه شورای امنیت، نه قدرتمندان محلی و نه مردم، هیچ کدام در چنین شرایطی راضی به نبود او نیستند. پس لاجرم او می‌ماند و لازم نیست به جانشین او کسی فکر کند. فقط این که زمستان می‌رود و روسیاهی برای زغال باقی می‌ماند.

سید رضا محمدی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا