مقالات

عاشقانه‌هایی از یک شیخ عرب برای ایوانکا

ایوانکا! ایوانکای عزیز، امروز هم در میان هاله‌های عشق و جنون چه زود با بی‌تو بودن گذشت و چه سخت است فراق از لبخندهایی که حتا دمشق را سوزاند.
ایوانکا! وقتی به مکه آمدی محو جادوی نگاهت شدم که لات و عزّی و منات را بر سر تمام نرسیدن‌هایم فرو ریختاند و جرعه‌های آتشین چشمان خمارت را با حس قشنگی از شراب سرخ تا حجاز و نیویارک لاجرعه سر کشیدم.
اصلا می‌دانی که چقدر دلم به وسعت «صحرای ربع الخالی» برایت تنگ شده است و شراره‌های مهربانی‌های قلبت را به وسعت خلیج عقبه می‌پرستم. ای کاش می‌شد لحظه‌یی با تو بودن را با میلیون‌ها بشکۀ نفت خرید و آهنگ زندگی را در میانۀ لبانت گزید و با تمام وجود حلقۀ چشمانت را طواف دیگری کرد.
آه ایوانکای عزیز! وقتی نام جرد کوشنر را به‌عنوان شوهرت شنیدم؛ بمب سهمگین چون بمب مادر در اچین ننگرهار بر قلبم فرود آمد، افتادم، زانو زدم و خسته و مجنون خاموش شدن شعله‌های آتشین عشق را می‌دیدم؛ اما نه… نه… این محال است که ابروهای سیاهت را که چون لشکر داعش بر آسیای مرکزی کمین و کمان می‌زنند فراموش کنم.
وه چه منظرۀ دلپذیری از تمام استوانه‌های اندام بلورینت که مرا دیوانه‌وار خراب و ویران می‌کند و چون رمی جمرات؛ سنگ بر قندیل‌های پر فروغ احساسم فرود می‌آید.
من از عشق نگاهت موصل را به آتش می‌کشم؛ قندوز را بر باد می‌کنم، بدخشان را تاریک و تار و خجند را به ویرانه تبدیل می‌کنم تا تو باشی و من و پیک‌های مستانه‌یی که تا جویباران درد مشترک بر گلوهای طلایی‌مان جاری شوند.
ایوانکا! تو تکرار نمی‌شوی. ستبر اندامت چون «الطعم ابراج» سایه بر آسمان دلم افکنده است و موهایت چون ریزش آبشار نیاگاراست؛ آن گیسوان زیبا را در میان انگشتانم بده تا در لابه‌لای بحران خاورمیانه و در میانۀ جنگ‌های سوریه و عراق نوازشش کنم.
ایوانکا! صد میلیون دالر نه بلکه صدها میلیارد دالر را فدای غمزۀ یک نگاهت می‌کنم و تمام احساسم را چون مدینه‌یی متجلّی بر سر راهت فرش می‌کنم.
مراقب گرمای دلت در انفجارهای منچستر و پاریس و استکهلم باش تا با عبور واژه‌های عاشقانۀ لیبرالیزم از گوشۀ لب‌هایت؛ ابوبکر البغدادی فنا شود، در بگیرد و اسد و مالکی و روحانی قربان ضربان‌های نازک قلب مهربانت شوند.
عزیزم! در آغوش توام، در این نهانخانۀ دل زایران زیادی جای گرفتند، اما با حضور تو حتا قلبم را با شعله‌های آتشین عشق تو به آتش می‌کشم .
ایوانکا! بیا تا عربستان را فدای یک نگاه شوخ و مستانه‌ات کنم.
گزنه/ طنز روز/ مهدی ثاقب

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا