مقالات

2014 از راه رسیده بود …

یکی بود یکی نبود، سینمایی بود به‌نام سینمای پیش‌رو در افغانستان که به‌خوبی و خوشی داشت زندگی می‌کرد. بچه‌هایش چندتا سینما و جشن‌واره و جلسه نقد فلم داشتند و با آن زندگی می‌کردند؛ تعدادی در داخل و تعدادی در دیار غربت. پول‌شان زیاد نبود، ولی ناشکر هم نبودند. چرخ سینمای پیش‌رو و تاحدودی مستقل آن زمان آرام آرام می‌چرخید.

چرخه سینمای پیش‌رو افتان و خیزان ادامه یافت تا این‌که سینمای ما دیجیتالی شد. در همسایگی خانه کوچک سینمای پیش‌رو، یک خانه بزرگ و مجلل ساخته شد که سینمای تجاری/بازاری در آن مسکن گزید. سینمای تجاری/بازاری به‌زودی جا افتاد. فلم‌هایش در سینماها روزها می‌فروخت و شب‌ها صدای پول شمردن‌اش گوش سینمای پیشرو را اذیت می‌کرد، اما او شکایت نداشت و به‌همان چند تا نمایش و اکران محدودش در سینماهای داخلی و جشنواره‌های بین‌المللی راضی بود.

بعضی وقت‌ها سینمای تجاری/بازاری از سر شوخی می‌پرسید: «وضع مالی‌ات چطور است آقای پیش‌رو؟!» و او هم با خون‌سردی تمام جواب می‌داد: «خدا را شکر راضی هستیم. از شما چه خبر؟ نقد مثبتی؟ جایزه‌یی چیزی نگرفتید؟!»

 سینمای تجاری/بازاری هم وقتی این را می‌شنید، ابروانش به‌هم پیوند می‌خورد، پیشانی‌اش چین می‌انداخت و می‌رفت در آن خانه بزرگ و مجلل‌اش، اما هردو در همسایگی هم، با آ‌ن‌که هم را هرازگاهی اذیت می‌کردند اما سال‌ها به‌خوبی و خوشی کنار هم زندگی می‌کردند.

یک روز سینمای تجاری/بازاری بسیار ناراحت به نظر می‌رسید، آمد و گفت: «تماشاگرها نمی‌آیند و لم‌های ما را نمی‌بینند.» سینمای پیش‌رو کلی او را نصیحت کرد و گفت: «بیادر مردم عوض شده‌، سلیقه‌های مردم بالا رفته، انترنت آمده و مردم فلم‌های خوبی را به‌راحتی رایگان دانلود می‌کنند و در کمپیوتر/موبایل خود می‌بینند، با مصرف کم. چیزهای جدیدی بسازید که در خور سلیقه مردم باشد.»

 سینمای تجاری/بازاری حرف‌هایش را قطع کرد و گفت: «شما که نام خدا این‌همه لالایی بلدید چرا خودتان خواب‌تان نمی‌برد؟!» و رفت خانه‌اش و در را هم محکم بست.

چند روز بعد سینمای تجاری/بازاری رفت که پیش خانه‌اش را آب و جارو کند، دید که همسایه جدید آمده! همسایه جدید با او حرفی نمی‌زد (انگار از او بدش هم می‌آمد) و سرش گرم اسباب آوردن بود. سینمای تجاری/بازاری در حالی‌که داشت باعجله سبیل‌های ناشسته‌اش را می‌خواباند و کلاه پلنگی‌اش را پشتش قایم می‌کرد و یخن بازش را می‌بست گفت: «ایشان تازه کار استن» و بعد قه‌قه کنان به‌سوی خانه‌اش رفت و در را محکم بست.

سینمای پیش‌رو و سینمای تازه‌کار با هم رفیق شده بودند. سینمای پیش‌رو برای همسایه جدید خرید می‌کرد، برق خانه‌اش را وصل می‌کرد، لباس‌هایش را اتو می‌کشید، با بچه‌هایش فوتبال بازی می‌کرد. یک روز هردو رفته بودند گشتی بزنند، وقتی برگشتند با سینمای تجاری/بازاری مواجه شدند. سینمای تجاری/بازاری رو به سینمای پیش‌رو کرد و گفت: «پیش‌رو جان، این همسایه جدید ما حکم تخلیه خانه‌های ما را گرفته انگار‌! سلام نمیته چه که جواب سلام ما راهم نمیته. اما ما مردم ره نمی‌شناسه! کور خوانده!» و یک چشمک به سینمای پیش‌رو زد که سینمای پیش‌رو چیزی نفهمید و بعد ادامه داد: «این‌جا خانه ماست و کسی هم نمی‌تواند بیاید داخلش و به‌راحتی از ما بگیردش!»

خلاصه دیری نگذشته بود که سینمای تازه‌کار با فلم‌های کوتاه و نیمه‌بلندش سروصدا کرده بود و خانه‌ نوساختش را سروسامان داده بود. اما دیری نپایید و از هم پاشید. می‌دانید چرا؟ 2014 از راه رسیده بود.

نویسنده: محمدآغا ذکی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا