مقاله

از انقره تا کابل، در پرواز چه گذشت؟

احمد رامین ایاز

ساعت هفت شام است و ما در میدان هوایی انقره منتظر آغاز کار و روند اخذ بوردینگ پاس استیم تا بیک‌های خویش را تسلیم نموده و داخل ترمینل و انتظارگاه پرواز شویم.

پرواز انقره به کابل ساعت۱۲:۳۰ شب است، اما معمولا افغان‌‌ها در میدان‌های هوایی زودتر از همه می‌رسند و در تلاشند تا پرواز را از دست ندهند. دوستانی که بیشتر سفر داشته‌اند با من هم نظر خواهند بود.

میدان هوایی انقره نسبت به میدان هوایی کابل بزرگتر، اما نسبت به میدان هوایی استانبول بسیار کوچک است. همه افغان‌ها در یک بخش از میدان گرد هم آمده و باهم گفت‌وشنود دارند .

اکثریت مطلق منتظران، جوانان و نوجوانان هستند و تعداد خانم‌ها هم از تعداد انگشتان یک دست زیاد نمی‌شوند. طرز لباس پوشیدن شماری از افغان‌ها  به ویژه نوجوانان و جوانان که از اطراف افغانستان به ترکیه آمده‌اند به همه هویداست. شماری با لباس‌های نظامی و پلنگی و شماری هم با مو‌های چرب در انتظار اخذ بوردینگ پاس استند.

سرانجام کارمندان مؤظف می‌آیند و پروسه توزیع بوردینگ پاس آغاز می‌شود. قطار طولانی از افغان‌ها بیشتر شده و پس از سر و صدا‌‌ها و جنجال‌های اضافی به صالون انتظارگاه پرواز داخل می‌شویم. چون وضعیت کرونایی است تعداد پرواز‌‌ها و مسافران هم در میدان هوایی انقره هم کم است.

چشم‌‌ها به باند میدان (رنوی) دوخته شده است تا سرانجام طیاره آریانا معلوم می‌شود. تعدادی سروصدای خوشحالی سرمی‌دهند و تعدادی هم تیلفون‌های همراه خود را از جیب‌‌ها  بیرون کرده فلم و عکس می‌گیرند و می‌گویند: «اونه طیاره آمد…»

ما در رسانه‌های اجتماعی غرق استیم. همان لحظه جوبایدن؛ رییس‌جمهور امریکا اعلام خروج نیروهای امریکایی را از افغانستان داده و در رسانه‌های اجتماعی افغان‌ها  آن را نقد می‌کنند. نظریات موافق و مخالف با این تصمیم امریکا را می‌خوانیم که نا گه سروصدای بلند می‌آید. این صدا به ما نزدیکتر شده می‌رود و زمانی‌که در جستجوی منشا این صدا می‌شویم می‌بینیم که به تعداد ۱۰۰تن از جوانان و نوجوانان در حالی‌که توسط شماری زیادی از پولیس‌های مسلح ترکیه همراهی می‌شوند، وارد صالون می‌شوند.

تمام چشم‌‌ها به آن‌ها دوخته شده است. همه مسافران حاضر در میدان در حیرت می‌مانند که این‌ها  کی‌‌ها  استند؟ چرا با پولیس‌های مسلح داخل ترمینل می‌شوند؟ و سوال‌هایی که در ذهن هر یک از مسافران به شمول ما می‌آید.

با نزدیک شدن این گروه ۱۰۰نفری و از طرز لباس و سیمای‌شان می‌دانیم که این‌ها همه افغانهایی‌اند که به شکل غیرقانونی وارد خاک کشور ترکیه شده‌ و حالا دوباره به افغانستان برگردانیده (دیپورت) می‌شوند .

در حالی‌که همه چشم‌‌ها  با آن‌ها  دوخته شده؛ نزدیک دروازه پرواز به کابل می‌رسند. خارجیان با زمزمه‌ می‌گویند که این‌ها  کابل می‌روند…

وضعیت این چنینی هم‌وطنان ما به ویژه جوانان و نوجوانان دل هر آدمی را می‌آزارد و از همه بیشتر دل افغان‌ها را که شاهد حال هستند و تبصره‌‌ها را می‌شنوند و نگاه را می‌بینند و …

وضعیت بهداشتی خراب، برخی با لباس‌های نامناسب توأم با بوی و تعفن؛ چهره‌های خسته و آشفته در سیمای‌شان هویدا است. از همه بیشتر ما ناامید و مایوس شدیم که چرا باید افغان‌ها این گونه باشند. همیشه بی‌عزت شوند. همیشه اعمال و کردارشان خلاف قانون باشد و…

بالاخره به طیاره بالا شدیم. چند تن‌شان در اطراف چوکی‌های ما قرار داشتند. دو تن که در عقب چوکی ما قرار داشتند از احوال‌پرسی یکدیگر شروع کرده و چنین ادامه دادند:

-از کجا استی؟

-از بغلان

-خو ما از تخار استیم

-بسیار خوب…

-فردا بخیر یک کرولا را کرایه گرفته هر چهار ما می‌رویم.

-خوب گپ است، سگرتی‌‌ها را بخیر زده می‌رویم‌‌. ها‌هاها

-مه می‌فهمم از چشمهایت که اندیوال استی

-جواب استی…

-چند روز در کمپ بودی؟

-والله ۴۵ روز

-خو، چند وقت نان می‌داد؟

-نان اش خوب بود ۳ وقت نان می‌داد…

با آنکه شماری از آن‌ها برای اولین بار طیاره را دیده بودند و اولین پرواز‌شان بود، با بلند شدن طیاره از انقره با خود می‌گفتند، عجب جایی بوده انقره…

در جریان این پرواز چهار و نیم ساعته ذهنم درگیر آینده این جوانان و خانواده‌های‌شان بود که با دیدن اولاد‌شان چه حالتی خواهند داشت؟ آیا خوشحال می‌شوند و یا ناراحت؟

با دیدن این همه ماجرا از خودم می‌پرسیدم که تا کی این چنین ادامه خواهد داشت؟

اما حس ناخودآگاهم می‌گفت که روزنه امید هنوز باقی است و روزگاری بهتر از امروز خواهد داشتیم.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا