تحلیل

خروج نظامی، خروج سیاسی هم است؟

سید آقا حسین سانچارکی

در پی اعلام خروج قوای ایالات متحدۀ امریکا و ناتو از افغانستان و برچیدن برخی پایگاه‌های آنان از کشور، اکنون این پرسش در ذهن‌ها مطرح می‌گردد که آیا این خروج به‌معنای گریز کامل و قطعی امریکا از افغانستان است؟! به عبارت دیگر، آیا خروج نظامی امریکا به این معناست که این کشور از لحاظ سیاسی نیز با افغانستان وداع می‌کند و دیگر نقش اساسی در تحول‌ها و فعل‌وانفعال‌های سیاسی کشور ما بازی نخواهد کرد؟

از ابراز نظر مقام‌های رهبری امریکا استنباط می‌شود که این کشور، نسبت به حل سیاسی منازعه افغانستان در کوتاه‌مدت دچار تردید شده است. سختی مذاکره با طالبان از یک‌سو و پراکندگی سیاسی داخلی از جانب دیگر، سبب تضعیف تلاش امریکا از ایفای نقش موثرتر در زمینۀ حل سیاسی قضیۀ افغانستان گردیده است.

آقای بایدن رییس‌جمهور امریکا با صراحت اعلان کرد که «افغان‌ها هیچ‌گاه متحد، یک‌پارچه و یک ملت واحد نبوده‌اند و ما نمی‌توانیم آن‌ها را متحد بسازیم.» این سخن به‌معنای آن است که امریکا نه‌تنها در ساحۀ نظامی افغانستان؛ بل در ساحۀ سیاسی نیز خود را ناکام و دوام حضور نظامی و سیاسی‌اش در این کشور را مستلزم هزینه‌های سنگین اما بی‌نتیجه می‌داند. اگرچه امریکا با وعده و وعیدهایی به نیروهای امنیتی در زمینۀ حمایت مالی، پرداخت معاش و تامین تجهیزات مورد نیاز داده است، اما به‌نظر می‌رسد این وعده‌ها یک آرام‌بخش مقطعی است تا از سقوط کامل مورال نیروها و دولت‌مردان افغان پیش‌گیری کند.

وقتی امریکا با یک‌صد و سی‌هزار نیروی نظامی و میلیاردها دالر نتوانست در افغانستان پیروزی به‌دست آورد، چگونه می‌تواند با حمایت‌های محدود مالی و لوژستیکی از راه دور، مانع از پیش‌روی گروه‌های هراس‌افگن شود؟

در گذشته البته حضور فیزیکی نیروهای خارجی حداقل این حسن را داشت که در هنگامه‌های سخت فشار نظامی طالبان و در معرض سقوط قرار گرفتن برخی ولایت‌ها، کمک‌های هوایی و استخباراتی به نیروهای افغان می‌رساند و ورق جنگ را به‌سود نیروهای امنیتی ما تغییر می‌داد، اما پس از این نیروهای امنیتی ما از چنین امکانات و حمایت‌های اطلاعاتی و کوردنیشن برخوردار نخواهند شد. آن‌ها باید فقط و فقط به توانایی‌ها و امکانات خود متکی باشند.

از لحاظ نظامی حالا تردیدی باقی نمانده که قوای بین‌المللی به‌خصوص امریکا هیچ نقشی در تحول‌های نظامی و عرصه‌های دفاعی کشور ما بازی نخواهند کرد، اما در عرصۀ سیاسی و سهم‌گیری در روند مصالحه با گروه طالبان چطور؟

از برخی نشانه‌ها استنباط می‌شود که در عرصۀ سیاسی نیز ایالات متحده، اندک‌اندک عقب‌نشینی می‌کند و نقش خود را از متن به‌حاشیه می‌برد. درخواست امریکا از سازمان ملل متحد برای گرفتن نقش هماهنگی و رهبری‌کنندۀ مذاکرات میان‌افغانی در قضیۀ افغانستان و نیز دعوت از کشورهای منطقه مبنی بر سهم‌گیری و نقش‌آفرینی فعال‌شان در پروسۀ صلح، نشانه‌های همین عقب‌نشینی امریکا از متن به حاشیه است.

به‌نظر می‌رسد آقای زلمی خلیل‌زاد که پیش از این، در رأس و محور روند صلح و کشاندن طالبان به‌پای مذاکره عمل می‌کرد، جای خود را به‌نمایندۀ ملل متحد و یا بازیگران دیگر بدهد؛ چراکه با خروج نظامی امریکا و ناتو از افغانستان، او دیگر پشتوانه و اهرم فشار لازم بر طالبان را در دست ندارد.

در دو سال گذشته، امریکا در یک روند پیچیده، سخت، نفس‌گیر و پر پیچ‌وخم با طالبان به تفاهم‌نامه‌یی دست یافت که پلۀ سنگین آن به‌سود طالبان بود و تنها آنچه نصیب امریکا شد، گرفتن خط امان خروج مصون قوت‌های خود از افغانستان بود.

در این مذاکرات، سرنوشت آیندۀ  کشور ما در هاله‌یی از ابهام گذاشته شد. گروه طالبان در جریان این مذاکرات نفس‌سوز، نه‌تنها مشروعیت سیاسی به‌دست آورد و امکانات سفر و گشت‌وگذار در کشورهای مختلف دنیا به‌رغم درج نام‌شان در لیست سیاه شورای امنیت یافتند؛ بل امکانات رسانه‌یی، تبلیغاتی و تریبون‌های زیادی به‌دست آوردند و تا توانستند در جهت اعتباربخشی و قدرت‌نمایی خود استفاده کردند.

همچنین بیش از پنج‌هزار اسیرشان آزاد شد؛ بدون آنکه از موج خشونت‌ها و حملات انفجاری و انتحاری‌شان علیه حکومت و مردم افغانستان ذره‌یی کاسته شود.

معلوم می‌شود که خلیل‌زاد به‌دستور رهبران کشورش فقط برای امریکا و اخذ تضمین خروج امن قوت‌های‌شان از افغانستان با این گروه مذاکره کرده بوده و امتیاز فراوانی که به طالبان بخشیده، همه از جیب مردم افغانستان و به هزینۀ قربانی‌های آنان بوده است.

یکی از دلایل عمدۀ درک نومیدانۀ امریکا و دنیا از افغانستان این بوده است که سوگ‌مندانه مشکل بنیادی افغانستان، تنها طالبان و گروه‌های هراس‌افگن دیگر نیست؛ بل مشکل اساسی این کشور خصلت نهادی‌شدۀ واگرایی، گسست و تفرق سیاسی و اجتماعی است که به گفتۀ جو بایدن هیچ نیروی خارجی قادر نیست آن را به وفاق و هم‌گرایی تبدیل کند.

از این منظر، معضل واقعی کشور، نه نظامی؛ بل سیاسی و فرهنگی است و حل معضل سیاسی، به فهم عمیق درونی و مسوولیت‌شناسی متعهدانۀ همگانی اجتماعی ضرورت دارد و هیچ‌گاه این معضل با شیوۀ مکانیکی و فشار بیرونی قابل حل نیست.

اگر در جبهه‌های جنگ و شکار تروریستان هزار ضربه هم بر آنان وارد شود؛ اما باز هم هراس‌افگنان از هزار درز اجتماعی و هزار رخنه و سوراخ نفاق سیاسی و بی‌شمار روزنه‌ها، عصبیت‌ها و کینه‌های قومی داخل می‌شوند و ضربه‌ها و خنجرهای خود را از قفا وارد می‌کنند.

امریکا، ناتو و دنیا نمی‌توانند این درزها و سوراخ‌ها را ببندند و نقش عامل هم‌جوشی اجتماعی، استحکام، قوت و هم‌پذیری ملی را در میان ما بازی کنند؛ مگر اینکه رهبران و نخبگان کشور واقعا بر سر عقل بیایند و از هوس‌های خام، عصبیت‎ها و اجنداهای شخصی خود بگذرند و گامی در راستای مصالح علیای کشور و ملت بردارند.

اکنون به‌نظر می‌رسد دنیا در حاشیۀ معضل افغانستان می‌نشیند، بر نحوۀ عملکرد ما نظارت می‌کند و توانایی‌های داخلی ما را محک می‌زند. آیا ما با اجماع، هم‌بستگی ملی و وفاق اجتماعی از این گردونۀ مرگ‌بار و پرخطر می‌توانیم به‌سلامت بگذریم یا با خام‌اندیشی و خودخواهی، فرصت‌های اندک موجود را بر باد داده، کشور را در اعماق بحران سیاه و درازدامن دیگر فرو می‌اندازیم.

عملکرد و اقدام‌های نسنجیدۀ هر روزۀ رهبران سیاسی نشان می‌دهد که آنان یا درک روشنی از اوضاع شکننده و بافت اجتماعی کشور ندارند و یا پشت‌شان به جاهایی گرم است که از دید بسیاری از ناظران و مردم افغانستان پوشیده است وگرنه در این شرایط حساس، چشم‌بسته و بی‌پروا، رکاب زدن بر موج اقدام‌های یک‌جانبه و بحران‌ساز و راندن بر هوس‌های خام و پندارهای بی‌پایه که جز تیز کردن حساسیت‌ها و برانگیختن کین‌ها و نفرت‌ها نتیجه‌یی در برندارد، کار درست و عاقلانه به‌نظر نمی‌رسد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا