مقاله

رویای خوشبختی در اروپا!

«هر کجای دنیا که بروی، آسمانش همان رنگ است»

شمیم فروتن

همان‌گونه که فصل‌ها رنگ عوض می‌کند، اندیشه و تفکر آدم‌ها نیز در حال تغییر است.

با سوسن یکی از دختران جذاب دانشکده ادبیات انگلیسی قدم می‌زنم و از عقایدش در مورد ازدواج پرس‌وجو می‌کنم.

سوسن با شوخ‌طبعی بلند بلند می‌خندد و می‌پرسد: نکند برایم خواستگار پیدا کرده‌ای!؟

و بعد با جدیت می‌گوید:

«با آنکه فعلا تصمیمی برای ازدواج ندارم؛ اما اگر روزی پسری که اقامت یکی از کشورهای خارجی را داشته باشد و به خواستگاری‌ام بیاید، حتما می‌پذیرم.

من از اینجا خسته‌ام، فقط می‌خواهم از این سرزمین نفرین‌شده خودم را رهایی ببخشم، چون نه به بورسیه‌های تحصیلی امیدی است و نه به خانواده‌ام.

فقط ازدواج می‌تواند در این زمینه کمک‌ام کند و گزینه نجاتم باشد.

او حتی به شوخی می‌گوید:

«حتی حاضرم با پیرمردی که در یکی از کشور‌های اروپایی زندگی می‌کند کنار بیایم و ازدواج کنم، اما نه با پسران اینجا.»

زنان به عنوان نیمی از پیکر اجتماع، سال‌هاست از متن جامعه به واسطه سلطه و نگرش‌های مردانه به حاشیه رانده شده‌اند، همین ناهنجاری‌ها و جبر جغرافیایی سبب شده که اکثریت دختران مجرد خوشبختی را در گرو زندگی در کشور‌های خارجی دانسته؛ بیشتر به خواستگاران خارجی فکر کنند.

به باور جامعه‌شناس مرتضی درخشانی، اکثریت دختران که به نو شدن و مدرن بودن علاقه‌مند هستند و خواهان تجدد در جامعه خویش می‌باشند؛ وقتی می‌بینند که شرایط برای تجددطلبی در جامعه افغانی مساعد نیست، این فرصت را در ازدواج با کسانی می‌بینند که بیرون از افغانستان زندگی می‌کنند و در تلاش یافتن راه بیرون رفتن از قید و بند مکانی می‌شوند. اکثریت این دختران تصامیم و انتخاب‌شان را بر اساس توهم و خیالات غیر واقع‌بینانه اخذ می‌کنند که این عمل‌کرد‌ به آینده‌شان زیان رسانده و پیامدهای ناگواری را به همراه خواهد داشت.

نرگس که ۲۷سال دارد و فعلا در یکی از مکاتب خصوصی تدریس می‌کند، سه ماه از نامزدی‌اش می‌گذرد.

او با خشنودی عکس نامزادش را از روی صفحه گوشی‌‌اش نشان می‌دهد و با خوشحالی که در تُن صدایش موج می‌زند، می‌گوید:

«این نامزادم است وارث، مدت شش سال است که در سویدن زندگی می‌کند.»

او خوشبختی‌اش را در پیوند به این نامزدی، در بودن نامزدش به کشور سویدن می‌داند و می‌گوید:

«مه خواستگار داخلی خیلی زیاد داشتم؛ چون منتظر یک خواستگار خارجی بودم، به همین دلیل به همه آن‌ها را جواب رد می‌دادم. مادرم همیشه نگرانی می‌کرد و می‌گفت دخترجان وقتت می‌گذره یکی ره انتخاب کو؛ اما صبر کردم و بلاخره خداوند به آرزویم رساند و در اولین اقدام خانواده وارث جواب مثبت دادم.»

استاد درخشانی در ارتباط به این موضوع می‌افزاید:

«به‌خاطر تامین و فراهم شدن شرایط که نمی‌شود در افغانستان به آن دست یافت، اکثریت دختران سعی می‌کند تا این فرصت را در خارج از کشور پیدا کنند.

در حقیقت با این‌گونه تفکرات آن‌ها با پسر مورد نظر خود ازدواج نمی‌کنند؛ بل آن‌ها با رویاهایی که بر سر می‌پرورانند، ازدواج می‌کنند. چون سطح نابه‌هنجار زندگی در افغانستان سبب شده که برای رسیدن به امکانات رفاهی، آن‌ها پسرانی را گزینش کنند که در خارج از افغانستان اقامت دارند.»

با آنکه رفتن به خارج از کشور می‌تواند دختران را از محدودیت جغرافیایی برهاند و به آزادی برساند؛ اما عده زیادی از دختران به امید رفتن به خارج از کشور در حالت تعلیق و بلاتکلیفی به سر می‌برند.

از ازدواج مرضیه و نصیر احمد شش سال می‌گذرد. مرضیه که در نبود شوهرش سال‌های زیادی را در کنار فامیل او سپری کرده‌ در این اواخر از تنهایی، به‌شدت رنج می‌برد. در حالی‌که چهره افسرده‌اش گواه این ماجرا است، با چشم‌های اشک‌آلود می‌گوید:

«من از اقوام دور و نزدیک خواستگاران زیادی داشتم؛ اما نصیر احمد را صرف به‌خاطر اینکه در خارج از کشور بود قبول کردم. رفتن از افغانستان را جبران همه غم‌هایم می‌دیدم و فکر می‌کردم که اگر بعد از ازدواج بچه‌دار شوم، خودم روزگاری خوشی را تجربه نکرده‌ام، حداقل آن‌‌ها در شرایط بهتر بزرگ شوند که متاسفانه اشتباه بوده.

فعلا حالت روحی خوبی ندارم و در بلاتکلیفی عمیقی به سر می‌برم؛ چون نه از آمدن نصیر خبری است و نه از رفتن من.

هر وقت که زنگ می‌زند در ارتباط به این موضوع همیشه برایم امروز و فردا می‌کند.»

سیما ۳۱سال دارد و ده سال از عروسی‌اش می‌گذرد.

سال‌هاست انتظار آمدن شوهرش را می‌کشد.

شوهرش تا هنوز نتوانسته او را با خودش به کشور آسترلیا ببرد، سیما با تأثر می‌گوید:

«اگر شوهرم واقعا نیت بُردنم را داشته باشد، ده سال دیگر هم می‌توانم در انتظارش بمانم، اما اگر نتواند کارهایم را درست کند و یا قصد فریبم را داشته باشد، برایم قابل درک نیست و تمام بدبختی‌هایی که در طول این چند سال کشیده‌ام، زند‌گی‌ام را به خاک سیاه یکسان خواهد کرد.»

اما ریحانه بعد از سپری کردن راه‌های دشواری‌ و‌ پُر خم و پیچ که توانسته به آرزوهایش دست بیاید، می‌گوید:

«هر کجای دنیا که بروی، آسمانش همان رنگ است.

از آمدنم به فنلند پنج سال می‌گذرد و من تا هنوز به زندگی در اینجا درست عادت نکرده‌ام.»

او دوسال اول زند‌گی در فنلند را بدترین سال‌های زندگی‌اش تعریف می‌کند و می‌گوید:

«به‌خاطر که زبان نمی‌دانستم و بیشترین اوقاتم را در خانه تنهایی سپری می‌کردم، دوری از خانواده و دوستان رنجم می‌داد.

از بس حس بیزاری برایم دست می‌داد با خودم می‌گفتم: ای کاش هیچ‌گاه هوس آمدن به اینجا را نمی‌کردم؛ اما فعلا در کنار فرزندانم زند‌گی‌ام‌ بهتر شده و مدت یک سال می‌شود که به حیث گارسون در یکی از رستورانت‌ها نیز کار می‌کنم؛ با آن‌هم گاهی به‌شدت از پس دورهمی‌های دوستانه و دورهمی‌های فامیلی دلم‌تنگ می‌شوم.»

به روایت عده‌یی، بیشتر مردانی که در خارج از کشور زندگی می‌کنند، حدود چهل یا چهل و‌ پنج سال از زندگی‌شان را در عیاشی سپری کرده، در سن میان‌سالی اقدام به ازدواج می‌کنند و دختر نوجوانی را از داخل کشور انتخاب کرده می‌خواهند بقیه زندگی‌شان را در کنار او سپری‌کنند.

این نوع پیوند‌ها همیشه مشکل‌زا بوده و زند‌گی هر دو طرف را به تلخی می‌کشاند؛ اما به قول امینه رحیمی، برادرش جاوید در سن ۴۲سالگی از کشور آلمان قبولی‌اش را می‌گیرد.

خانواده‌اش که احساس می‌کند بودن در کشور اروپایی بزرگترین امتیاز برای پسرشان هست، زیباترین دختر را که می‌شناسند، برایش خواستگاری می‌کنند.

خانواده دختر بعد از دانستن اینکه جاوید در کشور آلمان اقامت دایمی دارد، بدون دیدن عکس و یا گرفتن معلومات جواب مثبت می‌دهد.

جاوید بعد از شنیدن این خبر خوش به زودترین فرصت به کابل می‌آید و با گرفتن یک شرینی خوری مجلل همه را از دیدن خودش و گرفتن دست دختر زیبای ١٩ساله حیرت‌زده می‌کند.

بعد از رفتن دوباره جاوید به کشور آلمان که او با نامزدش ارتباط تلیفونی خوبی دارد، دلگرمی‌اش بیشتر شده، کوشش می‌کند که کارهای نامزادش را هر چی زودتر راه اندازی کند.

بعد از دوسال کوشش و تلاش و تجلیل یک عروسی پرشکوه با خانمش راهی آلمان می‌شود.

نامزادش به محض رسیدن به آلمان حال و هوایش عوض می‌شود، درخواست طلاق می‌کند.

در حالی‌که پسر کاملا به‌هم می‌ریزد و راضی به این جدایی نیست، خلاف خواسته‌ خودش مجبور می‌شود از همسرش جدا شود.

روان‌شناسان به این عقیده‌اند که وجه شناخت همیشه در هر رابطه حتمی و ضروری است، خصوصا در پیوند به ازدواج.

در ازدواج باید همیشه تحقیق جامع‌ و کامل قبل از پیوند صورت گیرد؛ زیرا با ازدواج سرنوشت زندگی رقم می‌خورد. اگر این رابطه از روی سرخوردگی و بدون آگاهی باشد، خسارات جبران‌ناپذیر را در پی خواهد داشت.

 

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا