مقاله

آسیب‌های اجتماعی؛ دلایل و عوامل

دکتورعلی نوری؛ جامعه‌شناس، استاد دانشگاه و پژوهشگر
آسیب اجتماعی به‌معنای آسیب‌دیدن بخش‌هایی از جامعه است؛ همان گونه وقتی قسمتی از بدن یک فرد دچار عارضه می‌شود کارایی فرد را کاهش می‌دهد؛ در جامعه نیز زمانی که عده‌یی از افراد درگیر آسیب‌هایی مانند اعتیاد، طلاق، حاشیه‌نشینی، بی‌اعتمادی، پرخاشگری، فساد، خودکشی و بی‌خانمانی می‌شوند، آن جامعه به آسیب اجتماعی دچار شده و کارایی خود را برای توسعه مادی و معنوی و رفاه شهروندان از دست می‌دهد. آنچه اهمیت دارد بررسی دلایل و عوامل به وجود آورنده این آسیب‌ها و شناخت آنهاست، زیرا تنها در این صورت است که می‌توان برای از بین بردن آنها برنامه‌ریزی و اقدام کرد.
جامعه دارای اجزای مختلفی است و هر جز به‌دنبال برآورده کردن بخشی از نیازهای جمعی است. جامعه را می‌توان به چهارخرده نظام اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی تقسیم کرد. درباره نظام اقتصادی می‌توان گفت: عملکرد اقتصاد باید چنان باشد که همه افراد و گروه‌های اجتماعی از سطح مطلوب مادی برخوردار باشند و برخوردار نبودن گروه‌های زیادی از جامعه از مایحتاج زندگی نشانه اختلال و ناکارآمدی نظام اقتصادی است.
زمانی که بسترهای معمول و مشروع اقتصادی که اساساً مبتی بر کسب درآمد از طریق انجام کار است، برای برآوردن نیازهای مادی اعضا جامعه کافی و کارآمد نیست آن دسته از افراد که امکان استفاده از رویه‌های نامشروع را ندارند و یا اخلاق‌مدار هستند، ناگزیر به فقر دچار می‌شوند. پیامد فقر نیز معمولا دزدی، خشونت، زورگیری، اعتیاد و قاچاق است و خود سبب افزایش ثروت‌های نامشروع، اختلاس، ربا و فساد مالی و اداری می‌شود.
نظام بعدی مورد بررسی، نظام اجتماعی است. این نظام به روابط، تعاملات، کنش‌های متقابل، نهادها و گروه‌های اجتماعی می‌پردازد. هدف نظام اجتماعی، حفظ انسجام، همبستگی و روحیه جمعی است. افراد هر جامعه‌یی نیازمند احساس تعلق جمعی هستند و این احساس به شکل‌گیری شخصیت فرد کمک می‌کند، فقدان حس تعلق جمعی ممکن است فرد را به انواع آسیب‌های اجتماعی دچار نماید.
امروزه، پیوندها و تعلقات قدیمی رو به نابودی است، احساس تعلق به محله، قوم، قبیله و نظایر آن به شدت کمرنگ و تعاملات اجتماعی تضعیف شده است. مساجد، زورخانه‌ها، قهوه‌خانه‌ها و سایر فضاهای سنتی اجتماعات محلی که نیاز انسان را به روابط اجتماعی برآورده می‌کردند، دیگر این کارکرد را ندارند. مردم دچار تنهایی و انزوا هستند و نهادهای اجتماعی را به عنوان یک دشمن مقابل خود تصور می‌کنند.
فشارهای اقتصادی و آشفتگی فرهنگی شکل‌گیری گروه‌های اجتماعی را ناممکن کرده است، افراد صرف محدود به روابط خانوادگی شده‌اند، انسان امروزی اتمیزه است؛ یعنی نسبت به جامعه و گروه اجتماعی خاصی احساس تعلق ندارد، تنها خودش را در نظر می‌گیرد و خودمدار و به دنبال منافع شخصی است. این وضعیت ایجادکننده زمینه پدید آمدن بسیاری از آسیب‌های اجتماعی است. آسیب‌هایی همچون ضعف فرهنگ کار جمعی، رعایت نکردن حقوق افراد در رسانه‌ها، رعایت نکردن حقوق متقابل در روابط اجتماعی و عدم رعایت الزامات آپارتما‌ نشینی از جمله این موارد است.
در شرایط آشفتگی اجتماعی، شکل‌گیری گروه‌های محدود نیز بر حجم مشکلات می‌افزاید. زمانی که تعاملات اجتماعی محدود و گفتگوهای متقابل مخدوش است، گروه‌های جدا از هم شکل می‌گیرند که به سبب عدم تعامل با یکدیگر، دچار تضاد و تخاصم می‌شوند. هر گروه خود را حق مطلق و دیگری را ناحق می‌داند و نزاع گسترش می‌یابد. در واقع، شکل‌گیری گروه‌های اجتماعی در چنین جامعه‌یی، به‌معنای بازتولید الگوی خودمداری در قالب گروه‌مداری و فرقه‌مداری است. تضاد پنهان و آشکار میان خرده فرهنگ‌ها، نسل‌ها و طبقات اجتماعی در جوامع کنونی در همین راستا قابل تحلیل و تأمل است.
از ویژگی‌های دیگر نظام اجتماعی، ضعف اعتماد اجتماعی است. به ویژه شهرهای بزرگ که در آنها امکان آشنایی نزدیک با همگان وجود ندارد، ضروت دارد تعاملات بر پایه حداقلی از اعتماد اجتماعی انجام شوند.
ما در زندگی روزمره با افراد زیادی مواجه می‌شویم که آنها را نمی‌شناسیم و با آنها در قالب نقشی که دارند روبه‌رو می‌شویم؛ از قبیل راننده تکسی، فروشند، کارمند اداره و سایر افرادی که به‌دلیل رفع احتیاجات روزمره ناچار به مواجهه با آنها هستیم.
لازم است به راننده تکسی اعتماد داشته باشیم که ما را به مقصدی که می‌خواهیم خواهد برد و کرایه عادلانه از ما خواهد گرفت، به فروشنده اعتماد داشته باشیم که کالای سالم را به قیمت عادلانه به ما تحویل می‌دهد و کارمند دولتی کارش را درست انجام خواهد داد. نزاع‌ها و درگیری‌هایی که در موارد بالا به طور روزمره مشاهده می‌کنیم نشان از تزلزل جدی بنیان‌های اعتماد اجتماعی است و تنش‌های روانی و اجتماعی را در بین شهروندان افزایش می‌دهد. در ادامه خرده نظام‌های فرهنگی و سیاسی مطرح خواهند شد.
فرهنگ به وجه نمادین و معنایی پدیده‌های اجتماعی اشاره دارد؛ بنابراین ارزش‌ها، الگوهای رفتاری، گرایش‌ها و نگرش‌های افراد یک جامعه تشکیل‌دهنده خرده نظام فرهنگی آن هستند. فرهنگ به پدیده‌های اجتماعی و زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها معنا می‌بخشد. درست یا نادرست و خوب و بد را فرهنگ معین می‌کند. اصول مشترک فرهنگی همان ارزش‌های مشترک بین افراد یک جامعه است که آنها را به هم پیوند می‌دهد.
ارزش‌های فرهنگی، راهنمای افراد جامعه برای فکر و عمل مشترک و تفسیر مشترک آنها از زندگی و جهان است. هر جامعه باید از فرهنگ با ویژگی‌هایی که مطرح شد، برخوردار باشد. در غیر این صورت اجتماعی از افراد متفرق است، اگر اصول فرهنگی مشترک در جامعه وجود نداشته باشد امکان تعامل و گفتگو میان کنش‌گران فردی و جمعی از بین می‌رود؛ زیرا لازمه گفتگو، دریافت ذهنی مشترک از مفاهیم و پدیده‌هاست. لازم است یک هسته فرهنگی مشترک این تنوعات را زیر چتر خود گرد آورد. فقدان این محور کانونی، جامعه را به سمت گسست فرهنگی و اجتماعی و تعارض و نزاع بین خرده فرهنگ‌ها سوق می‌دهد.
نشانه‌های چندپارگی فرهنگی را می‌توان در مناقشات خرده فرهنگ‌ها در مسایل مختلف مشاهده کرد؛ از آنجا که محیط اجتماعی مستعد گفتگوی بین فرهنگ‌ها نیست، شکاف میان این خرده فرهنگ‌ها عمیق‌تر و وسیع‌تر می‌شود.
تعاملات اعضای متعلق به هر خرده فرهنگ، به تعاملات درون گروهی و ارتباط بیشتر با خودی‌ها محدود شده است و راه‌های ارتباطی میان خرده فرهنگ‌ها تنگ‌تر شده به سوی مسدود شدن پیش می‌رود. این چندپارگی فرهنگی، اثرهای مستقیم و غیرمستقیم بر گسترش آسیب‌های اجتماعی دارد.
در نبود الگوهای مشترک اندیشه و عمل و فقدان هسته فرهنگی مشترک بین آحاد جامعه، معیارهای درست و غلط، خوب و بد، اخلاقی و غیراخلاقی، رفته رفته مبهم و بی‌اعتبار می‌شود. از این رو خرده فرهنگ‌های مختلف معیارهای فرهنگی خود را مبنا قرار می‌دهند و آشفتگی فرهنگی ایجاد می‌شود.
پرسش‌هایی مانند: آیا خیانت به همسر در هر موقعیت و شرایط، کاری نادرست است؟ آیا مصرف مواد مخدر امری نادرست است؟ آیا باید راستگو باشیم؟ با رجوع به اصول فرهنگ مشترک جامعه پاسخ داده می‌شوند.
فقدان این اشتراک فرهنگی، موجب آسیب دیدن اصل اخلاق اجتماعی می‌شود و با ادامه درگیری و فرسایش ارزش‌های مشترک، سامان اخلاقی جامعه فرو می‌پاشد و در این حالت، همه چیز مجاز خواهد بود. تأکید شعاری و تبلیغاتی بر اصول فرهنگی مشکل را حل نمی‌کند؛ بل لازم است بین خرده فرهنگ‌های متکثر گفتگوی آزاد اتفاق بیفتد.
خرده نظام سیاسی که وظیفه آن اداره جامعه، تخصیص منابع، برقراری و حفظ امنیت است، نماینده مردم برای دست‌یابی به اهداف جمعی است.
در برخی مقاطع تاریخی، دولت از سوی مردم شر یا دیگری دانسته می‌شد که باید از آن دوری کرد. این تخاصم و دوگانگی سبب مخالفت با قوانین دولتی شده و آسیب‌های اجتماعی را افزایش می‌دهد. نمونه این موارد را می‌توان در قانون‌گریزی، مصرف مواد مخدر و … مشاهده کرد.
نکته حایز اهمیت درباره نظام سیاسی آن است که این نظام باید در تعامل با سه خرده نظام دیگر و در دادوستد با آنها قرار گیرد.
سلطه نظام سیاسی بر همه شئون و ابعاد زندگی اجتماعی موجب افزایش آسیب‌های اجتماعی گردیده است؛ زیرا در این حالت افراد برای دست‌یابی به موفقیت مادی باید به حکومت و امکانات دولتی متصل باشند. در سطح خرده نظام اجتماعی دولت تمایل دارد گروه‌ها، نهادها و تعاملات اجتماعی را کنترول کند. در سطح فرهنگی، تنها آن دسته از نهادهای فرهنگی امکان بروز و ظهور دارند که دولت اجازه می‌دهد. در این حالت کل جامعه و اجزا آن درگیر سیاست می‌شود و از عملکرد بهینه و کارکردهای خود دور می‌ماند. این امر سبب فرسودگی و عقب‌ماندگی نهادهای فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی می‌شود و زمینه شکل‌گیری آسیب‌های اجتماعی را فراهم می‌کند.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا