مقاله

مقصر کیست؟

روایت زنی که از سوی پنج مرد زندگی خود مورد خشونت قرار گرفت.

نویسنده این متن بخاطر حفظ هویت قربانی اسم مستعار سونیا را برایش انتخاب کرده است.

سونیا از زمانی‌ که به یاد می‌آورد با مادرکلانش زندگی کرده است. مادرکلان و سونیا بیشتر اوقات در تابستان‌ها به‌خاطر مراقبت از باغ به قریه می‌رفتند. در یکی از همین روزهای تابستانی که در ده بودند؛ سونیای کوچک و بی‌‌دفاع، پنهان از چشم مادرکلان مورد تجاوز پسر کاکایش قرار می‌گیرد. سونیا آشفته و پریشان، بر اثر ترسی که به جانش افتاده، در مورد این اتفاق با هیچ کس صحبت نمی‌کند…

من سونیا را وقتی پانزده ساله بود و تازه نامزد شده بود؛ در یک محفل عروسی ملاقات کردم. رفتارش نارمل نبود. بسیار خشن و لجباز بود. وقتی دختران همسن وسالش نامزدی‌اش را برایش تبریک گفتند، او چند مشت نثار دختران کرد. شاید خاطرات بدی که ذهنش را اشغال کرده بودند و همچنین سن و سال کمی که داشت او را مضطرب کرده بود. کسی هم نمی‌فهمید که در دل کوچک سونیا چه می‌گذرد که او را این‌همه تلخ و عبوس کرده است. دوران طالبان بود. سونیا با دنیای کودکی وداع و به جمع زنان پیوست. شاید او هرگز در مورد بکارت و شب عروسی چیزی نمی‌دانست.

شوهر سونیا در شب عروسی بعد از اینکه فهمید سونیا باکره نیست تا سرحد مرگ او را لت وکوپ کرد و بعد به خانه پدرش برد. از نظر همه رسوایی بزرگی اتفاق افتاده بود. پدر و برادران خشمگین سونیا چندین روز او را شکنجه کردند تا بگوید که در کجا و چطور این اتفاق برایش رخ داده است.

سونیا در آن موقع به مشکل به‌یاد می‌آورد که سال‌ها قبل پسر کاکایش در حقش این خشونت را روا داشته است. تعجبی هم ندارد چون او تمام این مدت طولانی را سخت کوشیده بود تا این خاطره وحشتناک را از ذهن خود پاک کند و آن را فراموش نماید.

چند روز بعد ا زاین اتفاق پدر سونیا کلاه خود را به رسم عذر در مقابل دامادش می‌گذارد و از او می‌خواهد تا برای حفظ آبرویش دخترش را به عنوان یک نوکر در خانه‌اش نگه دارد. اینچنین می‌شود که سونیا دو سال در خانه همسرش، به‌حیث یک برده جنسی زندگی می‌کند. وقتی دومین فرزند سونیا متولد می‌شود، شوهرش او را طلاق داده و به خانه پدرش می‌فرستد. البته که یک مرد افغان هرگز حاضر نمی‌شود فرزندان زنی که طلاق می‌دهد را به او بسپارد پس‌ هردو فرزندش را از او می‌گیرد. سونیا از درد دوری دو طفل افسردگی شدید می‌گیرد؛ به حدی که خود را از انظار همه مردم پنهان می‌کند.

برای بار دوم، وقتی سونیا را ملاقات کردم دیگر آن دخترک لجباز پنج سال قبل اثری نبود. او یک زن افسرده و اجتماع‌گریز بود که به سختی گپ می‌زد.  دو سال بعد سونیا زن مردی مسن شد که سال‌ها قبل ازدواج کرده اما فرزنددار نشده بود. سونیا به‌خاطر فراموش کردن جگرگوشه‌های خود و به امید اینکه فرزند دیگری به‌دنیا بیاورد تا درد دوری دو جگرگوشه خود را فراموش کند با این مرد همسردار ازدواج کرد تا شاید صفحه جدید زندگی به رویش باز شود، اما باز هم بخت با سونیا یار نبود. این بار معلوم شد که همسر او خودش عقیم بوده و سونیا هم هرگز مادر نشد.

شاید این داستان را با روایت‌های دیگری شنیده باشید. شاید این داستان پررنج تکراری‌ و در عین حال دردآور و ناامیدکننده داستان زندگی بسیاری از زنان و دختران این سرزمین باشد که از روزی که متولد می‌شوند تا وقتی این دنیا را ترک می‌کنند زندگی برایشان چیزی جز درد و ناکامی ندارد. زنان قربانی تجاوز  تاوان گناهی را می‌پردازند که خودشان هرگز مرتکب نشده‌اند.

داکتر نظیفه فقیریار

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا