مقاله

اکثریت ناراضی!

همه فکر می‌کنند تخصص آنها سخت‌ترین و حساس‌ترین تخصص دنیاست و از قدرنشناسی مردم شاکی هستند
در جامعه ما همه احساس مغبونی و شکست دارند. همه معتقدند حق‌شان خورده شده و به اندازه لیاقت و شایستگی خود درآمد مالی نداشته و یا مورد تکریم قرار نمی‌گیرند. همه فکر می‌کنند شغل و تخصص آنها سخت‌ترین و حساس‌ترین شغل و تخصص دنیاست. همه از قدرنشناسی مردم کشور شاکی هستند. همه معتقدند اگر در کشور و سرزمین دیگری به دنیا می‌آمدند احترام و تکریم بیشتری داشته و ارزش و قدرشان بیشتر دانسته می‌شد.
کارمند ناراضی است که چرا مدیر از او کار می‌خواهد و قدرش را نمی‌داند. معلم ناراضی است که معاشش کم، شغلش دشوار و احترامش ناچیز است. استاد دانشگاه معتقد است دانشجوها کم‌شعور و حقوق و درآمد او کم است. راننده تکسی مدام در حال فحاشی است. نرس و پرستار معتقد است سخت‌ترین شغل دنیا را دارد و یک‌ درصد از ارزشش، احترام نمی‌بیند. انجنیر و داکتر که بماند.
خواننده و بازیگر همیشه عصبی‌اند. ورزشکاری که یک مدال گرفته معتقد است هر کشور دیگری به دنیا می‌آمد مردم مجسمه او را ساخته و مقابل خانه‌هایشان نصب می‌کردند. نظامی و پولیس همیشه ناراحت است و معتقد است کسی حق کوچک‌ترین انتقادی به آنها ندارد.
حتی معتاد معتقد است مردم نامرد این سرزمین او را فریب داده و به این شرایط کشانده‌اند. دزد و رشوه‌خوار معتقد است در حال فعالیت هنری و اقتصادی و فرهنگی و خدمت به مردم بوده که ملت نادان قدرش را ندانسته و او را زندانی کرده‌اند!
سیاست‌مدار و حاکم معتقد است احترام و تمجیدی که لیاقتش را دارد دریافت نمی‌کند. نماینده پارلمان ناراضی است که چرا دهان و دندان کارمندی که به خواست غیرقانونی او احترام نگذاشته را نشکسته و خلاصه همه و همه در هر جایگاه و شغلی احساس می کند که یک استعداد مافوق بشری داشته‌اند که در این سرزمین قدرشناخته نشده است.
در همه این نگاه‌ها کشور و جامعه به دو بخش تقسیم می شود. اول جامعه‌یی که «من» و اندک همکاران من در آن رشد یافته‌ایم که هیچ شباهتی به دیگران نداشته و پاک و منزه و درست‌کار هستیم؛ در سوی دیگر ملت عقب‌مانده، نادان، متحجر، نمک‌نشناس و زبان نفهمی قرار دارد که به ناچار مجبور به تحمل آنها هستیم.
نتیجه چنین نگاهی، پرورش شهروندانی حق به جانب و خودبین است که جز منافع «من والا» چیزی را نمی‌بیند و به رسمیت نمی‌شناسد. در چنین وضعیتی جامعه کم کم به محیطی خشن و غیرقابل تحمل که در آن هیچکس حقوق دیگری را به رسمیت نمی شناسد، تبدیل شده است.
اولین قدم برای توسعه و رشد یا جامعه داشتن نگاه خودانتقادی است. باید از راننده تکسی که همیشه در حال فحاشی است اما منتظر شب شلوغ و بارانی است تا چند برابر حق معمولش کرایه طلب کند، از استاد و معلمی که مدام از شرایط شکایت دارد اما یک شاگرد و محصل از عملکرد او راضی نیست و خود یک کتاب پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه مطالعه نکرده است، از پزشکی که درآمد روزانه‌اش چند برابر معاش ماهیانه یک کارگر است و حاضر به پرداخت مالیات نیست، از وکیل و انجنیر و کارمندی که با هزار فریب از بار مسوولیت خود شانه خالی می‌کند، از ورزشکار و رباتیک‌کاری که به خاطر یک بار صعود پول فراوان از بین المال می خورد، از خواننده موسیقی و بازیگر سینمای سطح پایینی که به نام فرهنگ بزرگ‌ترین آسیب‌های فرهنگی را وارد کرده است، از مسوول و حاکمی که توانایی اداره یک پارک را هم ندارد اما به ناحق بر صندلی وزارت و پارلمان و.. تکیه زده و حقوق چند لکی دریافت کرده و با سیاستگذاری‌های نادرست، کشتی شکسته این کشور را بیشتر در گل فرو می برد و همه و همه؛ مسوول و مقصر ایجاد این شرایط هستند و برای بهبود اوضاع به جای طلب‌کار بودن و فحاشی به دیگران؛ ابتدا باید نگاهی به عملکرد خود داشته و کمی هم نقش خود در ایجاد این وضعیت را مورد توجه قرار دهند وگرنه تا دنیا دنیاست این درب بر این پاشنه کج و معیوب چرخیده و خواهد چرخید.
فرهاد قنبری

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا