مقالات

ماه پیشانی بلند

نگاهی بر مجموعه شعر «نامه‌یی از لاله کوهی» سروده زهرا حسین‌زاده

«نامه‌یی از لاله کوهی» اولیــن مجموعه شــعری زهرا حسین‌زاده اســت که دربرگیرنده چهل‌وپنج قطعه غزل و یک مثنوی بلند اســت. همین آمار، خود نشانگر آن است که زهرا حسین‌زاده شــاعری غزل‌سرا است. حسین‌زاده به گفتــه خودش با داستان‌نویســی به دنیــای ادبیات روی آورد؛ اما ســپس به ســوی شعر تغییر مســیر داد. آنچه در طــول این مســیر آفریده اســت »نامهای از لاله کوهی« و »پلنگ در پرانتــز« بوده‌اند. او همچنین مجموعه دیگری را نیز زیر چاپ دارد. منظر ادبی مجموعــه «نامه‌یی از لاله کوهی» از لحاظ ســلامت و سلاســت وزنی، مجموعه‌یی خواندنی و ستودنی است. وزن شــعرها گاهی کوتاه و زمانــی بلندند، اما در هر دو دســته، وزنهایی روان و زیبایند. شاعر در به کار بستن قافیه و ردیف موفق عمل کرده است. زبان غزلهای این مجموعه نو و بهروز است. این نو بودن را می‌توان در تصویرها و تعبیرهای تازه‌یی مشــاهده کرد که شــاعر برای بیــان مقصودش بــه کار برده است؛ تصویرها و تعبیرهایی که بیشتر برخاسته از تجربه‌های زیستۀ خود شاعر بوده‌اند:

بروم دورتر از پخسۀ تکرار کبود

میچکد صاعقه بر سایۀ دیوار کبود

نیش افعی بزند حرف درختان عقیم

کی فراموش شود جنگل آزار کبود (ص۳۵)

چیــزی که به متــن، ادبیت می‌بخشــد و هنرمندانه‌اش می‌ســازد، آرایه‌های ادبی‌اند. آرایه‌های ادبــی در واقع بیان متفــاوت خلق می‌کند و پیام را نه به صورت صریح و آشــکار، بل غیرمســتقیم و هنرمندانه بــه مخاطب انتقال می‌دهد. آرایه‌های ادبی شــامل تمهیــدات بدیعی (تضاد، تناســب، ارســال‌المثل، مدعی‌المثل، …( و بیانی ) تشبیه، استعاره، کنایه، مجاز و جــاندار انگاری و… اســتند.

این آرایه‌ها در کنار اینکه متن و بیان را هنری و زیبا می‌سازند، تمایزبخش ِ و زیبایی‌آفرین نیز اســتند؛ ابداع و خلاقیــت در به کار بردن آرایه‌های ادبی، به شــعر هر شــاعری هویت می‌بخشد. این هویت زمانی پدید می‌آید که شاعر بنای کار خود را بر تجربه، دریافت و جهان‌بینی بگذارد.

بدیهی است که تجربه، دریافت و بینش هر فردی متفاوت از تجربه، دریافت و بینش دیگری است. از همین رو، تصویرها و تعبیرهای برخاسته از هر تجربه و بینشی نیز، متفاوت خواهد بود.

دعای موش کورم پلک ابری را نجنبانید

تأمل می‌کند باران، نمی‌شوید گناهش را )ص۷۲)

به طور مثــال، اینجا ضرب‌المثــل »از دعای کورموش باران نمی‌بارد« به شــکلی زیبا استفاده شده است که چنین اســتفاده‌یی در شــعر شــاعران دیگر کمتر دیده شده است.

بیان‌هایــی این چنیــن می‌تواند به شــعر، زیبایــی و هویت جداگانه و منحصربه‌فرد ببخشد.

به نامش فال می‌گیرم ولی هر بار می‌آید

زمستانی است اوقاتش، ندارد روزگار نیک )ص۶۰)

فال گرفتن یکی از ســنت‌های قدیمی و مردمی حوزۀ زبان فارسی است. وضعیت معشوق زمستانی است؛ زمستان نقطه مقابل بهار اســت و بدروز بودن و ناشاد بودن و گرفتار بدبختی بودن را می‌رســاند. برعکس، بهاری بودن به معنای شادمانی و طراوت و تازگی است.

همسایه تو را بهار می‌فهمید

»مریم« گل یادگار می‌فهمید

احساس شکوفه را خدا،

هر صبح بر شاخۀ انتظار می‌فهمید )ص۴۳)

در کلام ادبی، اشیا و پدیده‌های هستی جان می‌گیرند، درد را حس می‌کنند، هویت انســانی دارند و مانند انسان از فراز و فرود زندگی شاد و غمگین می‌شوند. این ویژگی در شعر حسین‌زاده با بســامد بالایی دیده می‌شود. شاعر همانطور که در نمونه بالا، به بهار و گل و شــکوفه، صفت فهمیدن و احساس کردن داده اســت، در اکثر شعرهایش به اشیا روح داده، حس بخشیده و شعور هدیه کرده است، تا مانند انسان درد، عاطفه، رنج، خوشحالی، اندوه و هیجان را حس کنند و در شعر حضوری انسانی داشته باشند.

قسمت، سبدش را سر این بام انداخت

بر دامن سرخم، گل بادام انداخت

قسمت حرکت کرد، در آیینه نشست

روشن شدم از ماه، که در جام انداخت )ص۷۹)

حسین‌زاده در این غزل نیز به قســمت، که یک مفهوم ذهنی اســت جســم و جــان بخشــیده اســت و همینطور ویژگی‌های انسانی. قســمت را گاهی به مردی تشبیه کرده اســت که »در اقلیم زنان دام انداخــت«، »به صغری نگرانی بخشــید« و »آتــش بــه دلــش ریخت و نــاکام انداخــت«؛ و زمانی به زنی تشــبیه کرده اســت »که خودش را شبی از بام انداخت«، زنی که مردم شهر گناهش را »بر گردن یحیی پسر خــام انداخت«؛ گاهی هم آن را به هیجانی تشــبیه می‌کند که شــبها برایش پیام می‌فرســتد و در وجودش آشوب به پا ساخته، و عاشق و دیوانه خویش می‌سازد:

قسمت هیجانی است که هر نیمۀ شب

بر تخت من از روزنه پیغام انداخت

در قلب من آشوب به پا کرد و نرفت

جز خود همه را پیش من از نام انداخت )ص۸۰)

شخصیت‌انگاری تنها آرایه‌یی نیست که شاعر در شعرش بــه کار برده باشــد، بل خواننــده با تشــبیه‌های زیبا و بکر و اســتعاره‌های زیــادی نیز روبه‌رو اســت، مثــل این بیت که شکارچی، استعاره از آدمهای بدطینت و فرصتطلب است و غزال، استعاره از دختران و آدمهای خوش‌باور و آسیبپذیر.

کمندها یله می‌چرخند، چه می‌دوی نگران در مه

شکارچی تله هم دارد، نشین غزال جوان در مه )ص۶۳)

البته باید یادآور شــد که شــاعر از آرایه‌های بدیعی کمتر استفاده کرده اســت و خواننده با کاربردهای خاصی روبه‌رو نمی‌شود که منجر به زیبایی‌آفرینی شده باشند.

منظر محتوایی

«نامه‌یی از لاله کوهی» از لحاظ محتوایــی نیز، یک مجموعۀ غنی و تأمل‌برانگیز است. غزل‌های این مجموعه را از لحاظ محتوایی می‌توان به دو دســته عمده تقسیم کرد: غزل‌های اجتماعی و غزل‌های عاشقانه.

غزل‌های اجتماعی

منظــور غزلهایی‌اند که به مســایلی چون غربــت و مهاجرت، جنگ و ناامنی، سنت و اجتماع، دشواریهای فراراه زندگی زنان و دختران، و… پرداخته‌اند. این مباحث بر سرنوشت، زندگی، و روح و روان شــاعر و دیگر افراد اجتماع تأثیر خود را گذاشته‌اند.

زهرا حسین‌زاده در شــعرهایش، تافتۀ جدابافته از اجتماع، تاریخ، همسرنوشتان و همنسلانش نیست؛ بل در برابر تاریخ و همتبارانش احساس مسوولیت می‌کند و با آنها اشک می‌ریزد، همدردی می‌کند و برایشان دادخواهی می‌کند:

چه می‌کنی غم بودا را؟ ببین! دو پنجره می‌لرزند

دوباره صاعقه می‌افتد به جان دهکده‌مان در مه (ص۶۳)

هزار قرن خواب رفت استخوان سنگ‌ها

نفس برید، برنیامد از دهان سنگ‌ها (ص۶۷)

حسین‌زاده در این شــعرش بــه دوران جاهلیت عرب و حادثۀ به دنیا آمدن محمد و مبعوث شــدنش به پیامبری، اشــاره دارد؛ دورانی که خدایان ســنگی رایــج بود و عرب‌ها در برابر ســنگ‌های بی‌زبان و بی‌نفــس کرنش می‌کردند. به گفتۀ حسین‌زاده: نفس‌ها در عبادت و کرنش آنها برآمد، اما از دهان این سنگها چیزی برنیامد و شنیده نشد.

غربت

دوری از وطــن رنــج مضاعفی اســت بر دوش شــاعر در غربت نشسته و مترصد اوضاع نابسامان و جنگ‌های ویرانگر زادگاهــش. عصــارۀ همۀ حرف‌هــای حسین‌زاده در این‌باره، در این شعر بازتاب یافته است:

زندگی در مهد غربت مردن است

هموطن نوزاد بی‌مادر مشو! )ص۱۶)

به باور حسین‌زاده زندگی به دور از وطن، در واقع مردن تکراری اســت. کسی که از زادگاهش دور است و در غربت به ســر می‌برد، مانند نوزادی است که از دامن گرم و پرمهر مادر محروم شده است.

درد تاریخی

حادثه‌ها و واقعه‌های تاریخی نیز در شعرهای حسین‌زاده حضور پررنگ دارند. شــاعر هم به واقعه‌های گذشــته توجه دارد و هــم به ماجراها و حادثه‌های کنونی. در هر دو صورت، در کنار مردم ســتم‌دیده و آســیب‌دیده ایستاده است و علیه ستمگر و ظالم سخن می‌گوید.

شهید شهر شریفم ـ مزار طوفانی ـ

سرود ریشۀ ما، شرح ماجرا بودی

رفیق سرو قدیمی که در گرفتی سبز

قسم به ماه! سپیدار چشم ما بودی )ص۴۰)

شاعر علاوه بر اینکه نظری به اوضاع کلی کشور دارد، به تاریخ پر از درد مردمش نیز نگاه ویژه‌یی دارد. اوج این نگاه را در مثنوی انتهایی مجموعه می‌توان مشاهده کرد. مثنویای که پنجاه‌وســه بیت دارد و در آن نگاه پرشتابی به تاریخ مردم هزاره انداخته اســت؛ اینکه آنان در گذشته با چه شکوهی زندگی می‌کرده‌اند، کدام مناطق و سرزمین‌ها از آنشان بوده اســت، در مقطعی از تاریخ بر آنها چه ستم‌هایی رفته است و چگونه سرزمین‌هایشــان مصادره و خودشان قلع‌وقمع و آواره شــده‌اند. اینکه چطور این وضعیت ادامه پیدا نکرده، و روزبــه‌روز وضعیت بهتر شــده، تا اینکه ققنوســی از ‌میان خاکســتر نیاکان ســوختۀ این ایل قد برافراشــته و پرده‌های ضخیمی که روشنایی را از ایلش قاپیده بودند، کنار زده است تا صبح روشن بر چهره‌های خسته از ستم و تبعیض و نابرابری بتابد.

بیــان در این مثنوی کاملا غیرصریح اســت و خواننده با چندبار خوانــدن و با اطلاع از حادثه‌هــای تاریخی نیم قرن اخیر کشور، به مقصود شاعر دست می‌یابد و می‌فهمد که او از چه کسانی حرف می‌زند:

ناگهان وحشت رسید از هر طرف

لشکر طوفان وزید از هر طرف

پیچ و تابی داده شد شلاق و بید

سینه‌ها زد بید، آه از دل کشید

و در ادامه می‌گوید:

مردی از کاشانه‌های دوردست

کوله‌بارش را شبی آهسته بست

روبه‌روی دیو محکم ایستاد

مطمئن با نفس رستم ایستاد )ص۱۰۰)

غزل‌های عاشقانه

بیست‌وســه غــزل این مجموعــه مضمون بــا آنکــه تقریبا عاشــقانه دارند؛ امــا باید گفت که مخاطــب در این غزل‌ها با عشــق و تب‌وتاب سوزندۀ آن روبه‌رو نیست، بل عشق در آن حضــوری آرام دارد. غزل‌هــای عاشــقانۀ مجموعه »نامهای از لاله کوهی« به سه دسته تقسیم‌شدنی‌اند:

اول: غزل‌هایی که در آن عاشق زن است و معشوق مرد.

در ایــن غزل‌هــا، توصیف‌هایــی هم که صــورت گرفته‌اند برخاســته از حــس زنانــه و زیبایی‌شناســی زنانه اســت. تصویری که از معشــوق ارایه شــده، تصویری زنانه از یک مرد است:

برایم از هبوط آدم و حوا نمی‌خوانی؟ ِ

بگو باز از گل گندم فراوان، هرچه می‌دانی

غرور صخره‌ها را می‌شکست امواج دستانت

شکوهی داشتی ای روح دریا، رعد نورانی )ص۷۳)

یا:

بلرزان اندکی در خواب بودا را که برخیزد

هیاهو می‌کند برپا تکان دست طوفانت

شکسته شانه‌های پیر بابا، هندوکش تنهاست

تمنا می‌کنم مهمان! بمان با کوه ایمانت )ص۴۲)

دوم؛ غزل‌هایی که در آنها عاشق مرد است و معشوق زن.  در این غزل‌ها، توصیف‌ها و تصویرهایی که از یار یا معشــوق داده شده‌اند، توصیف‌ها و تصویرهای مردانه از یک زن‌اند:

اخم را بشکن، بفرما! چای و قند

نوش جانت، ماه پیشانی‌بلند!

می‌خرم فانوس چشمت را، پری!

جذبه‌هایت قیمتش چند است چند؟ )ص۷۵)

یا:

گم است نیمرخش زیر نقش انگشتان

عجیب، مقنعۀ راه راه پوشیده است

تکان هر مژه‌اش بندی‌ام کند یک عمر

ستاره جان، رخ ماه از نگاه پوشیده است )ص ۶۶)

سوم؛ غزل‌هایی که هویت عاشــق به طور باید و شاید برملا نشده اســت و خواننده نمی‌داند عاشــق و معشوق کی‌اند.

ضمیر »تو« برای معشــوق به کار رفته است، اما هیچ نشانه و علامتــی برای درک زن یا مرد بودن او به دســت داده نشــده است.

قلب دریا زده را یکسره از بیخ بکش

ماهی‌ام را لب حوضی به تن سیخ بکش

چه کبود است نفسه‌ای رها در قفسم

استخوان‌های زمان را شب توبیخ بکش )ص۶۹)

یا:

شکار من، گریختن چه سود؟ آخرش تو را

نشانده روبه‌روی خود به گفتگو درآورم

کلاغ نفرت تو را میان حوض دوستی

تکان دهم، تکان دهم، به شکل قو در آورم )ص۷۴)

بــاری، زهــرا حسین‌زاده یکــی از شــاعران توانمنــد افغانستان در عالم مهاجرت است که در مشهد ایران زندگی می‌کند و آنگونه که از تاریخ شــعرهایش دانسته می‌شود، از دهه هفتاد به سرودن شعر آغاز کرده است. حسین‌زاده به خوبی نشان داده اســت که به اوزان شعری کلاسیک دسترسی کامل دارد و چقدر در به کاربردن آنها مهارت دارد.

همچنین، از نگاه کاربرد آرایه‌های ادبی، تکیۀ اصلی شاعر بر به کاربردن تشــبیه، اســتعاره و تشخیص بوده است که در این زمینه نوآوری‌هایی هم داشته است؛ اما بازی‌های هنری چندانی با آرایه‌های بدیعی صورت نگرفته است؛ بازی‌هایی که هم هنرمندانه و زیبایی‌آفرین باشــند و هــم از این طریق بتواند توجه خواننده را جلب کند.

عصمت الطاف

نوشته‌های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا