مقالات

زندگی و پیچ‌وخم‌هایش

مروری بر رمان «چار گرد قلا گشتم…» نوشتۀ رهنورد زریاب

بدون‌ شک«رهنورد زریاب » از معدود نویسندگان کهنه‌کار و ژر ف‌نگر، در دنیای ادبیات داستانی افغانستان بود.

اگرچه زندگی شخصی‌اش، دردسرهای زیادی را برایش پیش کشیده بود، با این حال چنین می‌نماید که اراده و قلم این نویسندۀ کارکشته، به‌ سادگی عذر نیاورده و عقب ننشسته بود. سوای آنکه یک نویسنده  چقدر می‌تواند در دنیای داستانی خود خلاق باشد و پیام داستانی خود را هنرمندانه به‌ذهن خواننده منتقل کند، قلمش در نهایت مسیری را پیش می‌گیرد که دانش، تجربه و فضای زندگی صاحب قلمآن را می‌طلبد.

تاثیر این قاعده در حدی است که به‌سادگی،هم ساختار و هم محتوای متن را متاثر خواهد ساخت. قلم «زریاب » نیز در بیشتر رمان‌هایش به‌نحوی تابع این اصل است و خواننده می‌تواند، حتی با یک خوانش سطحی، این نکته را در بیشتر نوشته‌های وی به‌سادگی مشاهده کند، مانند رمان‌های «کاکه شش‌پر و دختر شاه پریان »، «گلنار و آیینه »، « درویش پنجم » و در نهایت هم «چارگرد قلاگشتم… .» رمان«چارگرد قلاگشتم…» یکی از کارهای مشهور زریاب نیز به‌حساب می‌آید که نوشته‌یی ژرف و جالب می‌باشد.

با در نظر داشت اینکه هر متن یا اثر، می‌تواند به‌تعداد خوانندگانش حامل معنا و پیام باشد، جنبۀ تربیتی- اجتماعی این رمان، بیشتر از سایر پیام‌ها و معانی مدنظر خالق آن، مورد پسند و تمجید واقع شده است.  نویسنده از

همان آغاز، دردی را روایت می‌کند که تک تک من و شما بیش از چهل سال با آن زندگی کرده‌ایم: جنگ ما را به‌جان هم  ‌می‌اندازد، از هم دورمان  می‌کند و در نهایت لباس هیچ به تن‌مان می‌پوشاند و در این زمینه، هیچ فرقی بین ملیت‌ها و قومیت‌های مختلف، بین یک مادر و خواهر افغان با سایر

مادران و خوهران، وجود ندارد. درد، درد است و همیشه و برای همه زجرآور.

در بخشی از داستان که نشستن چند کودک را بر بلندترین بام خانۀ یک محله، در یک غروب خزانی به‌تصویر می‌کشد، صحنۀ به‌شدت روا ن‌شناختی طراحی شده است.

تک تک آن کودکان نشسته در آن غروب زیبا، در خانواده‌های متفاوت با سطح اقتصاد متفاوت و با زندگی نسبتا متفاوت بزرگ شده‌اند، از همین روست که هر یک نگرش خاص خود

را در تحلیل و بررسی قضایا دارند؛ هر یک چون حکیمی از حکیمان زمانه، به‌نحوی به قضایا  ‌می‌نگرند که اقتصاد، خانواده و در نهایت جریان تربیتی‌شان اقتضا می‌کند.

و دست آخر هم مسالۀ عشق است که عمق آن، می‌تواند به‌سادگی فاصله‌ها و تفاوت‌ها را محو کند.  فردی افغان، در یک رابطۀ عاشقانه با دختر «روسی» قرار می‌گیرد، وسعت عشق مرزها را به رسمیت نمی‌شناسد  و عشق هم‌چنان پایدار است؛ حتی اگر در نهایت و در ظاهر،

طرح جدایی و سوختن به خود بگیرد، شاید هم جدایی برای آن است که به ماندگاری عشق کمک کند. در این میان، اما چه می‌شود، اگر با وصف آگاهی از نهایت عشق، باز هم عشق بورزیم و زندگی کنیم؟ مگر زندگی چیزی جز عشق و امید است؟

حکیم رشیدی

نوشته‌های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا