مقاله

گزارندۀ گیت‌آنجلی

نویسنده:‌عزیزالله ایما

سرود نیایشِ تاگور به همه زبان‌های زندۀ جهان برگردان شده‌است. روان فرهادی نخستین گزارندۀ منظومِ سرود نیایش به زبان پارسی دری است که در تجلیل از صدُمین سالگرد تولد رابیندرانات تاگور در شهر کابل کارِ نشر سرودها را در روزنامه‌های انیس و اصلاحِ سال ۱۳۴۰ خورشیدی آغاز می‌کند. گفتنی‌ست که سدۀ سالگرد تاگور را از امریکا و اروپا گرفته، تا نویسند‌گان سوسیالیست اتحاد جماهیر شوروی، چین، جهان عرب و افریقا با شکوه ویژه برگزار می‌کنند.

پیش از نشر پاره‌هایی از سرود نیایش در شماره‌های روزنامه‌های انیس و اصلاح، عبدالرؤوف بینوا در ماه حوت سال۱۳۳۶ خورشیدی گیت‌آنجلی را به زبان پشتو از روی ترجمۀ اردوی مولانا نیاز فتح‌پوری در کابل چاپ و منتشر کرده‌بود. البته نخستین برگردانِ کامل و منثور گیتانجلی از سوی یک افغانستان‌شناس ایرانی؛ دکتور محمدتقی مقتدری از روی متن انگلیسی آن انجام شده‌است.

برگردان شاعرانۀ گیت‌آنجلی یا سرود نیایش به زبان پارسی دری از سوی روان فرهادی منبع و سرچشمۀ معتبری‌ست برای همه تاگورشناسانِ پارسی‌زبان. در میان برگردان‌های بسیاری که از گیت‌آنجلی شده‌اند، بسیار کم‌اند کسانی که با رویکرد به متنِ اصلی بنگالی سرود نیایش، گزارندۀ آن به زبان‌های دیگر باشند. از این نگاه کار دکتور روان فرهادی اهمیت خاصی دارد. تسلط روان فرهادی به زبان‌های بنگالی، سانسکریت، انگلیسی، فرانسه‌یی و پارسی، او را وامی‌دارد که متن برگردان‌شده از بنگالی را با ترجمه‌های دیگر زبان‌ها از جمله اردو، هندی و ترجمۀ فرانسه‌یی نویسندۀ نامدار جهان آندره ژید مقایسۀ تطبیقی کند. شرح و هم مقارنه با عرفان پارسی و به‌ویژه مولانای بلخی از ویژ‌گی‌های کار روان فرهادی ا‌ست.

هرچند تاگور بیشتر -گاه در بیانِ حال هم- نگاهی بر روایت‌های پیشینۀ هندی‌ دارد، با کارهای تلفیقی موسیقی وعرفان خراسانی و هندی از سوی امیرخسرو بلخی دهلوی و پیروان او به‌خوبی آشناست. این آشنایی تاگور از شناختِ روشن‌اندیشانی چون رام آنند که سده‌ها پیش از او در برابر تبعیض و نگاه طبقاتی موضع انسانی می‌گرفت و کسانی چون کبیر که رها از بندِ تعلقات هندو و مسلمان می‌اندیشید، می‌گذرد.

تاگور سرودهای مقدسِ باستانی هندوان، وِداها و اوپانیشادها را با دیدِ ویژه و انتقادی خود می‌خواند و به عنوان نخستین تیره‌پوست و آسیاییِ برندۀ جایزۀ نوبلِ سالِ۱۹۱۳ سخنرانی‌های او در دانشگاه‌های معتبر امریکا و اروپا به استقبالِ گرم مخاطبان آگاهِ مغرب‌زمین مواجه می‌شوند.

 تاگور آن‌گونه که پول جایزۀ نوبل را صرف هوس و تجمل شخصی نمی‌کند و در راه بنیادگذاری مکتب، مدرسه و بالند‌گی هنرِ رقص، موسیقی، تیاتر و نقاشی خرج می‌کند، چون عارفانِ عزلت‌گزیده تماشاگرِ خاموشِ رویدادهای جهان نیست. او در سال۱۹۳۷ سرودهایی بر ضدِ فاشیزم هتلری می‌سراید و در حمایت از حقوق سیاهان افریقا علیه استعمارگران سخن می‌گوید و می‌نویسد و صدای اعتراض علیه ناتوانیِ دموکراسی‌های غربی را بلند می‌کند.

 رابیندرانات تاگور که پس از سال۱۹۱۹ گزارش‌های استقلال افغانستان را نیز دنبال می‌کند، بعدها در تماس با یکی از استادانِ بنگالی لیسۀ حبیبه که تعطیلات زمستانی را در هند به‌سر می‌برده‌است، از آرزومندی دیدارِ افغانستان سخن می‌گوید و این سخن به گوش مقامات حکومتی در کابل می‌رسد. وزیر معارف وقت فیض محمد زکریا -پدرِ آهنگ‌ساز و موسیقی‌دان مشهور افغانستان فضل احمد زکریا نینواز- آمادۀ دعوت و استقبال تاگور می‌شود که سقوط سلطنت امانی و پادشاه‌گردشی مانع دیدارِ شاعر جهاندیدۀ هند از افغانستان می‌شود.

 انگیزۀ برگردانِ گیت‌آنجلی از سوی روان فرهادی روایت جالبی‌ دارد که در مقدمۀ سرود نیایش آمده‌است و رابطۀ حضوری گزارنده را با یکی از نویسنده‌گانِ دیگرِ برندۀ جایزۀ نوبل نشان می‌دهد.

در سال۱۹۵۰ و در هنگام تحصیل در دانشگاه سوربن، روان فرهادی عضو کانون کوچکی از دانشجویانِ روشنفکرِ چندملیتی می‌شود که بیشتر به فعالیت‌های فرهنگی روی می‌آورند. کانون از نویسندۀ بزرگ فرانسه آندره ژید که ترجمۀ گیت‌آنجلی را نیز در کارنامه دارد، دعوت می‌کند، تا دربارۀ گیت‌آنجلی سخنرانی کند.

آندره ژید می‌پذیرد، اما بیمار می‌شود و بیماری او را از آمدن نزد دانشجویان بازمی‌دارد. سپس با پوزش از دانشجویان پیامی می‌فرستد و شماری از آن‌ها را نزد خود به خانه فرامی‌خواند. روان فرهادی همراه با جمع کوچکِ شش-هفت نفری به خانۀ آندره ژید می‌روند. آن‌گاه که روان فرهادی علاقه‌مندی آندره ژید را نسبت به ترجمه و تأثیر آن می‌داند، از خواندن شماری از سروده‌های تاگور به زبان بنگالی سخن می‌گوید. آندره ژید با شادمانی رو به روان فرهادی می‌گوید: «اگر به جای شما چنین جوان می‌بودم، نیت می‌کردم که اشعار را از زبان بنگالی به زبان خود ترجمه کنم، زیرا شعر یک زبان شرقی در دیگر زبان شرقی بهتر به شعر می‌آید.»

وقتی روان فرهادی رو به آندره ژید از اقتضای شاعر بودن در ترجمۀ شعر و داشتن استعداد خاص سخن می‌گوید و این‌که در زبان پارسی دری فاصلۀ شعر و نثر زیاد است، آندره ژید می‌گوید: «در زبان شما از هزار سال به این‌سو شعر گفته‌اند و هرکس که دلاور باشد می‌تواند در این راه گامی بردارد.»

و سپس می‌افزاید: «اگر شعر را دوست دارید، شعرهای زیبا را بسیار بخوانید. سرانجام خود شاعر می‌شوید … چرا نشوید!»

جوانان همراهِ روان فرهادی که همه فرانسوی‌اند، خندیده فی‌المجلس به فرهادی می‌گویند: «دلاور باش! دلاور باش!»

روان فرهادی با دیدِ مقایسه‌یی درمی‌یابد که ترجمۀ متن انگلیسی گیتانجلی فاقدِ زیبایی‌های سجع و سحرانگیزی زبان بنگالی است. در متن پارسی گیت‌آنجلی با تکیه به اشارۀ ظریف و معنادار آندره ژید و هم روان فرهادی که به گونه‌یی توانایی شاعری را برای گزارندۀ شعر لازم می‌دانند، با نگاهی به زبان سرود نیایش به دریافت‌هایی می‌رسم که شش دهه پس از نخستین نشر سرودها به زبان پارسی دری ناگفته مانده‌اند. اگر شعر هجایی لاهوتی را که الهام‌بخشِ شعر نوِ کوردی است، آغازین جرقۀ دیگرگون در شعر پارسی بدانیم و اگر «مارش حُریت» صدرالدین عینی را انگیزۀ سرایش «افسانه» که هردو دارای وزن همگون‌اند، نیما یوشیج آغازگرِ بااندیشه و روشمندِ جهش و جنبش شعر نو پارسی است. در افغانستان هفده سال پس از سرایش «افسانه» فقط یک پارچه شعر نو سروده می‌شود به‌نام «سرود کُهسار» که سرایندۀ آن خلیل‌الله خلیلی است:

سرود کهسار

شب اندر دامن کوه

درختان سبز و انبوه

ستاره روشن و مهتاب در پرتوفشانی

شب عشق و جوانی

میان سبزه و گل

نشیمنگاه بلبل

ز دور آید صدایی چون سرود آسمانی

ز نی‌های شبانی

فراز کوهساران

قدمگاهِ غزالان

قدمگاهِ غزالان را کنم گوهر فشان

ز اشک ارغوانی

ببارد ابر نم نم

بلرزد شاخ کم کم

نباشد جز طبیعت هیچ‌کس را حکمرانی

به‌غیر از شادمانی

من و تو هردو باهم

نشسته شاد و خــرم

من از دل با تو اندر گفتگوهای نهانی

تو گرم مهـربانی

بچینم گل برایت

بریزم پیش پایت

حمایل سازمت از لاله‌های ارغـوانی

چو یاقوت رُمانی.

پس از آن و پس از سکوت چهارده‌ساله‌ شعرِ نوِ دیگری از رضا مایل هروی می‌خوانیم:

شبنم است این که شده از رخ گل بوسه‌طلب

یا عرق کرده گل روی تو از شدت تب

از تب است این که چنین رُخ برافروخته‌ای

یا که داری به منی سوخته‌جان

سر پرخاش و غضب

دوستان از دل مجروح من است

یا دو تب‌خال که جا کرده بر آن گوشۀ لب.

همزمان شعری هم از یوسف آیینه منتشر می‌شود:

می‌نشیند روی دریا

سبزه‌ها از خاک رسته

لاله‌ها بیرون زده از کوهساران

باغ و صحرا سرخ و زرد و ارغوانی

ژاله‌ها مانند مروارید رخشان

قطره‌ها غلطان به زلف بید مشکین

از نسیم صبحگاهی آب پر چین.

از یوسف آیینه چند تصنیف، ترانه و شعرهای دیگری هم با گرایشِ نو منتشر می‌شوند.

پیش‌ از رسیدن به نمونه‌های بیشتر و انتشارِ دفترهای شعر نو -حدود شش دهه پس از «افسانه» در بهترین نمونۀ منتشرشدۀ جُنگِ شعر، برگردان از کارنامۀ سرایشی شاعر سوا دانسته نشده‌است- در متنِ پارسیِ سرود نیایش نمونه‌هایی از نوگرایی دیده می‌شود که بدون شک بر تحول شعر نو پارسی افغانستان اثرگذار بوده‌است.

زبانِ روان فرهادی در بازآفرینی پارسیِ سرود نیایش شکوهِ زمانیِ شعر نوِ قلمروِ پارسی را دارد. فرهادی در برگردان از قید و بند کلیشه‌های سنتی حاکم بر ادبیات آن روز افغانستان فراتر می‌رود و مطابق به زبان گیت‌آنجلی در پارسی دست به ابتکار می‌زند. از گونه‌هایی چهارپاره، مثنوی و تلفیق‌هایی از مثنوی، پارچه‌هایی با ترجیع‌‌ها که موسیقی خاصی را به تکرارِ خواستنی آورده‌اند، گاه گونه‌یی شعر آزاد را نیز درمی‌یابیم.

یادآوری نویسنده در مقدمۀ سرود نیایش نشان می‌دهد که چگونه سرکشی از خطِ سنت حاکمِ آن روز بر شعر کار سهل و ساده‌یی نبوده‌است. آن‌جا که سخن محمد عثمان صدقی مسوول روزنامۀ انیس را پس از نشر چند سرودِ پارسیِ گیت‌آنجلی در روزنامه آورده‌است. محمدعثمان صدقی که خود عضو انجمن ادبی کابل، شاعر و روزنامه‌نگارِ مشهورِ دارای تحصلات عالی در امریکاست -هنگام صدارت و نخست‌وزیری میوندوال که روان فرهادی منشی مجلسِ وزیران است، وزیر فرهنگ می‌شود- از روان فرهادی می‌خواهد که به ضوابط لفظی شعر پارسی دری پابند بماند و جز از سرِ ناگزیری دست به دامنِ شعر نو نزند. و هم آن‌گاه که یکی از سابقه‌داران شعر و ادبیات در کابل که گزارندۀ گیت‌آنجلی از گفتنِ نام او گذشته‌است -به احتمال زیاد ملک‌الشعرای آن زمان- از روان فرهادی با نارضایتی می‌پرسد: «این ترجمه چیست؟ نظم است یا نثر است؟» و روان فرهادی با پاسخ کوتاهی که «نثر است!» خود را از شرِ بیشتر می‌رهاند.

رابیندرانات تاگور که به هیچ آیین و مذهبی باور نداشت، در سرود نیایش خدا برای او مخاطب مرموزی‌ست که با هستی پیوند تنگاتنگی دارد. بیداری جاودان است که ستایش برمی‌انگیزد و فراتر از حقیقت و اسرارِ آن نیست و در لحظه‌هایی از گوناگونیِ جلوه‌های هستی نمادِ نمودنِ راه‌های رهایی‌ست، چون آوازهای رازی که بی‌صدا با جانی سخن می‌گویند، آن‌گاه که تو از آنی و با آنی سخن می‌گویی. نمونه‌هایی از برگردان را در زیر می‌خوانیم:

سرود سیزدهم

بایدم یک سرودِ خوش خواندن

نغمه‌ام تا کنون نخاست هنوز!

عمرِ من در عیار کردنِ تار

بگذشت و نگشت تار، عیار

بی‌ثمر بود کوششِ این کار

وه که این تار بی‌صداست هنوز!

قافیه بهر شعر می‌جویید

بیهُده، هرقدر دلم بتپید

هرقدر بادِ صبح ناله کشید

ناشگفته‌گلی به جاست هنوز!

نرم‌نرمک گذاشت گرچه قدم

روی او را به چشم نادیدم

سخن او به گوش نشنیدم

عطرِ او اندرین هواست هنوز

بهر او فرش را بِگُستردم

روز بگذشت اندرین کارم

نشد آن‌که چراغ بفروزم

منتظر بهرش این سراست هنوز

زنده ام با امیدِ دیدارش

لیک دیدار او کجاست هنوز!

سرود هفدهم

چشمم به ره عشق است

تا بود و نبودِ خود

جمله به کفش ریزم

آری که دگر حیف است

کز دست رودم روزم!

خواهند شوم پابند

در رسم و رواجِ شان

کوشند بسی هرچند

خود را ندهم در بند

چشمم به رهِ عشق است

تا بود و نبودِ خود

یک‌دم به رهش ریزم

هرکس که مرا بیند

اندرز دهد بسیار

کوته‌نظرم خواند

من گشته ملامت‌سار

این است شعار شان

بیهوده چه بستیزم!

شام است و نمانده کار

داد و ستدِ بازار

آنان‌که پیم بودند

بیهوده مرا جستند

از غصه برآشفتند

دیگر نروم بازار

چشمم به رهِ عشق است

تا بود و نبود خود

یک‌دم به کفش ریزم.

سرود بیست‌وششم

آمد و اندر کنارِ من نشست

وای بر خوابم،

که بودم خواب و از پیشم برفت!

آمد و بنشست و رفت!

نرم‌نرمک چنگ را بنواخته

آمد آن‌وقتی که شب آرام بود

چون‌که آهنگش شنودم

گشت لرزان خوابِ من

خواب بودم

آمد و بنشست و رفت!

وای بر خوابم

که بس بیهوده شب‌هایم گذشت!

چون گذر افتاده این‌جا یار را

خانه‌ام سرشارِ خوشبویی شده‌ست

برگ گل‌ها روی این بستر فتاد

زان حمایل که‌او به گردن بسته‌است

می‌ندیدم آن‌که پیشم آمده

عطرِ انفاسش به رویم آمده

چشم من رویش ندیده،

آمد و بنشست و رفت!

سرود چهل‌وپنجم

این سرود را هنگام روزه‌داری گاندی، تاگور پس از پیمودنِ راه درازی سال۱۹۳۲ بر بالین گاندی می‌خواند. برای گاندی که پیوسته شعرهای میهنی و آزادی‌خواهانۀ تاگور را در نشست‌های کنگره و در میان مردم می‌خواند، هدیۀ بس ارجمندی بود. باری هم تاگور هنگام گپ‌زدن با گاندی از راه‌های دیگرِ آزادی سخن می‌گوید و هردو چون آوازهای دیگرگون پاس سخنانی را می‌دارند که به آماج‌های انسانی بهتری می‌اندیشند:

آواز پایش بی‌صدا

اندر صباح و در مسا

در لمحه‌ها و قرن‌ها

بشنو که هردم می‌رسد

هرچند بسرایم اگر

این نغمه را دل کرده سر

در شادمانی‌ها و غم

آوازِ سازم گویدم،

بشنو که هردم می‌رسد

اندر بهارِ سبزپوش

از بیشه و طرفِ چمن

از عطر گل‌ها و سمن

از انبُهِ جنگل خموش،

بشنو که هردم می‌رسد

هنگام اندوه و الم

بی‌مهری‌اش آزاردم

آواز پایش بشنوم

در شادی و خورسندی‌ام

مهرش، همی بنوازدم

بر جان چو بگذارد قدم

گویم همی بهر دلم:

بشنو که هر دم می‌رسد.

سرود هفتادوچهارم

پایانِ روز آمد

سایه فتاده هرسو

باید روم لبِ آب

تا پُر کنم سبوبم

*

هوای شامگاهان

بیتابِ سازِ آب است

اینک همی ندایش

آید همی به سویم

اینک همی وزد باد

لرزد بسی از آن آب

تنهاستم نبینم

دیگر کسی به کویم

*

آیا که بازگردم

یا آن‌که بازنایم

آیا که‌را بیابم

در راه، روبه‌رویم؟

*

در زورقی نشسته

ملاح ناشناسی

خوش تار می‌نوازد

آهنگِ وی بجویم!

تاگور در سرودها گاه از زبان زنی دلداده و گاه مردی در حالات متفاوت زند‌گی سخن می‌گوید و گاه از هستی و هستندۀ درگیر با تناهی و لایتناهی، ورا و ماورا.

در سرودهای سیزدهم، بیست‌وششم و هفتادوچهارم که در بالا آمده‌اند، گونه‌یی نشان از داستان کرشناست. کرشنا تناسخ والاترین معبود هندوان یعنی ویشنو هم است، جوانی‌ست که گاوان را می‌چراند و نی می‌نوازد. شبی در روشنایی ماه چنان نایی سوزناک و شورانگیز می‌نوازد که دلِ دختران و زنان دهکده را به تپش و هیجانِ سحرانگیزی می‌آورد. چنان‌که دختران و زنان کار و بار و حتا کودکان شیرخوار را رها می‌کنند و خود را خوب می‌آرایند و دیوانه‌وار به‌سوی صدا و کرشنا می‌روند. بی‌خیال از افتادن زیورهای‌شان به زمین و از فریادِ نهی شوهران و پدران. آن دخترانی که نمی‌توانند از خانه بیرون برآیند، در خیال قربتِ کرشنا را می‌جویند و همه قید و بند زنده‌گی را فراموش می‌کنند. سرحلقۀ خیل عاشقان کرشنا رادها نام دارد که کرشنا گاه بر او مهربان است و گاه هم  از ناز او را در هجران خود می‌سوزاند. عقیده بر این است که کرشنا نه‌تنها رادها که همه دختران را دوست دارد. آن‌سان که همه، شب‌ها آواز پای کرشنا را می‌شنوند و اگر چون رادها هنگام آمدن کرشنا در خواب باشند، بامداد گلی را و یا حمایلی از گلبرگ‌ها را در کلبه و یا در حویلی و چهارسوی آن می‌یابند.

پی‌نوشت

*این نوشته گونه‌یی بازگویی گزینشی پس از بازخوانی سرود نیایش است، فقط یک منبع دارد که همان برگردان پارسیِ گیت‌آنجلی با پیش‌نویس، شرح و مقارنۀ حاشیه‌های متن  از سوی دکتور روان فرهادی است. سوای سه نمونۀ شعر نو افغانستان که از گزارشِ شمس‌الحق آریانفر «یوسف آیینه نخستین شاعر نوگرا و آخرین کاکۀ کابل» ویراسته آمده‌اند.

نوشته‌های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا