ترجمه

نوع تفکر درباره آسیب روانی بر نحوه رهایی از آن تأثیر دارد

جهان از چگونگی تأثیر گذشته بر حال ما آگاهی یافته است. من اما می‌دانم برچسب «آسیب دیده» بر خود زدن، مانع التیام است.
منبع: گاردین
تروما یا «آسیب روحی» پدیده‌یی پزشکی است که در اواخر قرن نوزدهم شناخته شد. این بیماری که به «خط راه آهن» معروف شد، زمانی مورد توجه قرار گرفت که بازماندگان حوادث ریلی (پدیده‌یی جدید در آن زمان) به آن دچار شدند و و باور بر این بود که دلیل آن زخم‌های بسیار ناچیز در بدن باشد.
این بیماری هم‌زمان با صنعت بیمه مطرح شد. افرادی که به دنبال جبران خسارت بودند، برای تأیید ادعاهای خود به شواهدی نیاز داشتند، به ویژه اگر دچار آسیبی که به چشم بیاید نشده باشند. در طول جنگ جهانی اول، این آسیب شناخته شد اما کسی با بیماران همدردی نکرد: برای سربازان آسیب دیده تعبیر مردانی عاری از حس وطن دوستی، ترسو و تنبل به کار برده می‌شد.
تنها در دهه ۱۹۷۰ بود که اصطلاح «اختلال استرس پس از سانحه» رواج یافت، اما در آغاز، فقط محدود به جانبازان نظامی می‌شد. سرانجام، مفهوم تروما گسترش یافت و شامل قربانیان خشونت جنسی، آزار خانوادگی و سایر خشونت‌ها نیز شد که پیشرفتی مثبت به حساب می‌آید.
امروزه، از «تروما» برای توضیح تقریباً هر آسیبی استفاده می‌شود: شبح‌زدگی، فریب در عشق، خیانت در دوستی؛ در واقع، تقریباً تمام جزییات دردناک در ارتباط با افراد دیگر.
این مفهوم به چارچوب غالب پرداختن به ناراحتی تبدیل شده است. دلایل خوبی برای این امر وجود دارد: به‌عنوان مثال، تجربه‌های آسیب‌زا در دوران کودکی، عامل مهمی در اساساً هر معضل اجتماعی‌ است که می‌توان از آن نام برد، از جمله اعتیاد، بیماری روانی و بی خانمانی. در سطح فردی، تأثیر آن می تواند عمیق باشد. همانطور که دکتر بسل وندر کُلک در کتاب «بدن حساب همه چیز را نگه می‌دارد» نوشت: «تروما تغییرات فیزیولوژیکی واقعی ایجاد می کند، از جمله تنظیم مجدد سیستم هشدار مغز، افزایش فعالیت هورمون استرس و تغییراتی در سیستمی که اطلاعات مربوطه را از موارد غیرمرتبط فیلتر می‌کند.»
وقتی روایت تروما به شرح اصلی ناراحتی تبدیل شود، می‌تواند ذهن ما را از عواملی که اکنون باعث شکست‌مان شده‌است، منحرف کند.
در دهه گذشته، تروما به موضوعی رایج در فرهنگ عامه تبدیل شده است. به نمایش‌های تلویزیونی مانند «فلی‌بَگ»، «شاید تو و دختران را نابود کنم»، رمان‌هایی مانند «مردم عادی» اثر سالی رونی، «روی زمین ما برای مدت کوتاهی باشکوه هستیم» اثر آوشن وونگ و «پایان ادی» اثر ادوارد لوییس، آلبوم‌هایی مانند «لیموناد» بیانسه، «شیرین کننده» آریانا گراند و حتی «کروماتیکا»ی لیدی گاگا فکر کنید. همه این آثار تا حدی به دلیل روش برخورد ظریف و حساس‌شان با موضوع آسیب روحی، مورد تحسین قرار گرفتند.
در موارد دیگرناشیانه‌تر به این موضوع پرداخته شده است: من اخیراً فیلم «تسخیر خانه هیل» را در نتفلیکس تماشا کرده‌ام که برای پرداختن به مساله روانشناختی ظریف رمان شرلی جکسون روش سخت و نامناسبی اتخاذ کرده، و ایده «تحت تعقیب» گذشته‌ قرار گرفتن را تبدیل به ایده‌یی به معنای واقعی ملال‌آور کرده‌است. تروما، اغلب اوقات می‌تواند میانبری کاهلانه برای پرداختن به معانی ژرف باشد.
در گذشته، انتقادها از تروما بیشتر جنبه‌ مرتجعانه داشته، اما اکنون با بحث‌های آشنای جنبش‌های عدالت اجتماعی گره خورده و سبب برانگیختن هشدار و ایجاد فضاهای امن شده است. استدلال آنها همچنان ادامه دارد و بر این باورند که نمی‌توانید ادعا کنید واقعا صدمه دیده‌اید، مگر اینکه در میدان نبرد جنگیده باشید. درغیر آن، با این ادعاها نشان می‌دهید که بچه‌یی بهانه‌جو هستید.
نسخه‌هایی ملایم‌تر از همان استدلال وجود دارد؛ بر این اساس که ما درک عینی از ضربه (چیزی واقعاً بد برای شما اتفاق افتاده است) را به یک تفسیر ذهنی تغییر داده‌ایم (چیزی برای شما اتفاق افتاده است که احساس می کنید موجب ایجاد زیانی ماندگار در شما شده است). چنین سردرگمی‌هایی باعث می شود تشخیص و صحبت در مورد ترومای «واقعی» سخت‌تر شود، یا حداقل این استدلال به همین ترتیب ادامه یابد.
گرچه مهم است که درک کنیم همه تجربه‌های دردناک آسیب‌زا نیستند، اما من متقاعد نشده‌ام که باید به این گونه استدلال‌ها اهمیت بدهیم. اگر کسی تصور می‌کند آسیب دیده است، احتمالاً دچار نوعی پریشانی شده و مستحق کمک و همدردی است، حتی اگر فکر کنید دلیل ارایه شده کمی بی‌اساس به‌نظر می‌رسد.
علاوه بر این، مردم می‌توانند از موقعیت‌های وحشتناک فرار کنند و ضربه نخورند، و سپس در جایی دیگر هنگام روبرو شدن با حوادثی ظاهرا ناچیز، شدیداً تحت تأثیر قرار بگیرند. من هیچ ضرری نمی‌بینم که کسی از زبان تروما برای بیان طعنه‌آمیز یا مبالغه‌آمیز مطلبی استفاده کند، به‌عنوان مثال، پایان ناجور رابطه با همسرسابق یا خیس کردن خود در اتوبوس شب، مگر این‌که این حرف‌ها از زبان پزشکی متخصص بیان شود.
اما نگرانی من از این است که فرهنگ استفاده از «روایت آسیب روحی» برای تمام جوانب زندگی، تأثیری فرساینده بر ما داشته باشد. اوایل دهه سوم زندگی‌ام، چندین سال فکر می‌کردم دچار تروما و آسیبی جبران‌ناپذیر شده‌ام (دلایلی داشتم که چنین فکری می‌کردم.)
روایت تروما تقریباً توضیحی بود برای هر کاری که من انجام داده بودم، به ویژه روابطم با افراد دیگر. من انگیزه چندانی برای تغییر رفتار در خود احساس نمی‌کردم (حتی اگرمساله به بی اهمیتی تصمیم گیری فرستادن پیامی به شخصی بود) زیرا، براساس درک خودم از زندگی، من فردی آسیب دیده بودم و این حالت طبیعی من بود. تروما یک نفرین و تبرئه بود: سرنوشت زندگی من وحشتناک بود و مسوولیتی متوجه من نبود.
در این مدت ، من با قرارداد «ساعت صفر» (قراردادی که به موجب آن کارفرما ملزم به ارایه حداقل ساعت کاری به کارگر نیست و در انگلستان رواج دارد) با حداقل دستمزد کار می کردم و در یک آپارتمان بدون اتاق نشیمن و مکان خاصی به عنوان حمام زندگی می‌کردم.
سرانجام ، بدون تلاش خاصی از طرف من، شرایط مادی و اجتماعی من بهتر شد. همراه با این تغییرات، من کمتر احساس می‌کردم که محکومم به ناراحتی و احساس آسیب دیدگی نیز در من کمتر شد. سرانجام با شخصی درست و مهربان رابطه برقرار کردم. دوستان بیشتری پیدا کردم و در نهایت به شبکه حمایتی بزرگتری نسبت به گذشته دست یافتم.
کار در بارها را متوقف کردم و برای نوشتن دستمزد گرفتم که اگرچه در نوع خود استرس زا بود، اما به من اجازه می داد کنترل بیشتری روی زمانی که صرف می‌کنم داشته باشم. معلوم شد، حتی وقتی اثرات تروما رو به خاموشی بود، من آنچنان که در خیال خود مجسم می‌کردم محکوم نبودم زندگی را با فلاکت بگذرانم.
فهمیدم که روایت تروما ابهامی ایجاد می‌کند که روی منابع مادی‌تر که درلحظه اکنون زندگی، موجب ناراحتی‌مان می شود، پرده‌یی می کشد. همانطور که روانشناس بالینی، دیوید اسمیل در کتاب «سرچشمه ناخوشی» می‌نویسد: روانشناسی «روابط بین فردی» نشان می‌دهد که واکنش به مشکلات اجتماعی ما در جایی از قلب و ذهن ما نهفته است.
این مساله «به نفع کسانی است که در راس هرم اجتماعی ما قرار دارند و کسانی که – آگاهانه یا ناآگاهانه – احساس رضایت وافری دارند از اینکه روش‌هایشان تحت بررسی اجتماعی قرار نمی‌گیرد.»
امروزه، مردم امنیت شغلی و درآمد قابل استفاده کمتری دارند، از حمایت کمتری (از هر نوعی) از سوی دولت برخوردارند، نسبت به ۱۰ سال پیش کمتر معاشرت و ساعات بیشتری کار می‌کنند. مطالعات پی در پی نشان داده است که استفاده از شبکه‌های اجتماعی با ناراحتی رابطه همبستگی دارد. واقعیت‌های زندگی ما از بسیاری جهات بسیار ناخوشایند است. روایت تروما به نوعی تبدیل این عوامل محیطی به آسیب شناسی‌های فردی است.
در عین حال، دوگانگی قایل شدن بین تروما و عوامل محیطی منطقی نیست. تروما یک فاکتور محیطی است، فقط عاملی است مربوط به گذشته. این مساله از اهمیت آن نمی‌کاهد. اگر به تاریخچه روانپزشکی نگاهی بیاندازید متوجه می‌شوید همین که مشخص شده بیماری روانی ریشه در تروما دارد، نه در بیماری مغزی یا نقص شخصیت، قدم مهمی به جلو برداشته شده‌است.
تروما، هرچند غیرمستقیم، معمولاً به دلیل مشکلات ساختاری که راه‌های حل‌ اجتماعی دارند پدید می‌آید. به روش‌هایی می‌توان به آن فکر کرد که فردگرا نیست و می تواند برای توانمند سازی به کار گرفته شود، اما تبدیل شدن روایت تروما به شرح اصلی ناراحتی، می‌تواند ذهن را از آنچه اینجا و اکنون ما را به فلاکت می‌کشاند، منحرف کند.
تغییر شرایط فردی ما همیشه ممکن نیست: بیشتر ما قدرت انتخاب شرایط مالی بهتر، محیط کاری با استرس کمتر، زندگی درآپارتمانی زیبا تر از آنچه که در حال حاضر زندگی می کنیم، نداریم، اما می توان برای بهبود آنها به نوعی به صورت جمعی تلاش کرد. حتی اگر تلاش‌هایمان به این زودی‌ها جواب ندهد، احساس امکان حرکتی جمعی در نوع خود می‌تواند سودمند باشد، می‌تواند شما را ازیک «قربانی گذشته» به یک «عامل حال» تبدیل کند. بازنگری در روایت تروما، و درک اینکه منابع ناراحتی ما فراتر از منابع فردی است، می‌تواند به ما توان بدهد که حس کنیم واقعا می‌توانیم برای رفع ناراحتی‌هایمان کاری انجام دهیم. توان و ارزش ما از مجموع اتفاقات بدی که برایمان رخ داده‌است، بیشتر است.
نویسنده: جیمز گریگ
ترجمه: شریفه عرفانی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا