تحلیل

گفتمان انحرافی بحث فدرالیسم در وضعیت فعلی

نویسنده: *هادی میران
برای اولین بار بحث فدرالیسم را در زمستان سال1363 هجری شمسی از زبان مرحوم شیخ عیسی غرجستانی شنیدم که از کویته پاکستان در لندن رفته بود و در یک مصاحبه با رادیو بی‌بی‌سی از تحقق سیستم فدرالی به عنوان ساختار سیاسی آینده در افغانستان سخن گفت.
من کودک بودم و معنای فدرالیسم را نمی‌فهمیدم و مدتی گذشت تا اینکه با معنای فدرالیسم اندکی آشنا شدم. بعدتر در اول دهه هفتاد خورشیدی مرحوم عبدالعلی مزاری؛ رهبر حزب وحدت اسلامی از تحقق سیستم فدرالی به عنوان ضامن توزیع عدالت در افغانستان سخن گفت.
از آن زمان تا این زمان سه دهه می‌گذرد و در گذر این سه دهه علاوه بر تولید یک نسل سی‌ساله فراز و فرود بسیار در ساختار نگرش غالب بر جامعه و متغیرهای سیاسی- اجتماعی نیز به وجود آمده است.
پس از یازده سپتامبر که توجه جامعه بین‌المللی در افغانستان متمرکز شد، خبری از فدرال نبود و یکی از کسانی که برای تصویب سیستم متمرکز فداکاری‌ فراوان کرد مرحوم مارشال فهیم بود.
پس از فروپاشی جمهوریت که کثیری از اهل فرهنگ، رسانه و قلم افغانستان مجبور به ترک کشور شده‌اند، بحث ضرورت سیستم فدرال به عنوان راه حل مشکلات افغانستان در شبکه‌های مجازی جان تازه گرفته و اکنون شمار زیادی از روشنفکران تاجیک و تعدادی هم هزاره و اوزبیک پیشگام تحقق این آرزوی شیرین و شاعرانه قرار گرفته‌اند.
صاحب این قلم اشارات مختصر اما مستمر پیرامون این بحث داشته است و فهم این قلم از ظرفیت فکری و ماهیت الگوهای رفتار جمعی و فرایند تکثیر و ترویج آموزه‌های افراطی دینی در افغانستان به اضافه وضعیت موجود در آن کشور، چنین می‌نماید که بحث فدرالیسم در چنین وضعیت، یک طرح کاملا انحرافی برای انحراف افکار و اذهان نیروی کنشگر فرهنگی جامعه قومی تاجیک و اوزبیک از فرایند رشد بی‌رویه افراط‌گرایی در افغانستان می‌باشد که در پشت آن افغانستان‌شناسان و رفتارشناسان زبردست قرار گرفته‌اند. تعدادی از هزاره‌ها نیز به دلیل بی‌خبری از بازی‌های استخباراتی با این بحث هنموایی می‌کنند که به این غفلت سیاسی عمق و پهنای بیشتر می‌بخشند.
تا آنجا که من با ساختار الگوهای فکری در جامعه چندقومی افغانستان آشنایی دارم، یکی از مشکلات اساسی جامعه فرهنگی تاجیک و اوزبیک، فقدان بی‌خبری آن از فراز و فرود تاریخ افغانستان می‌باشد. دوستان فرهنگی و روشنفکر تاجیک‌تبار ما حتی با رخدادهای چهار دهه اخیر نیز رابطه تحلیلی ندارند. چه برسد به ایجاد یک رابطه معنادار با تاریخ دوصدسال افغانستان.
به همین دلیل به جای فهم تحلیلی و دیالکتیکی از تاریخ، به تفسیر و تاویل مبتنی بر احساسات و عواطف شاعرانه اکتفا می‌کنند که ماحصل آن چیزی بیشتر تولید دردسر نیست. باری من از دکتور لطیف پدرام خواهش کرده بودم که سراج‌التواریخ را بخواند و بدون مطالعه این کتاب منازعه تاریخی افغانستان قابل فهم نیست. وی آن کتاب را خرید اما تردید دارم که خوانده باشد؛ چون هفت‌هزار صفحه است و زبان سخت‌فهم دارد و به همین دلیل برای ‌خیلی‌ها دلنشین نیست.
اکنون که امارت اسلامی برای بار دوم در افغانستان مسلط شده است، بخشی از دلایل این پیروزی را اگر در بازی‌های استخباراتی کشورهای دور و نزدیک جستجو کنیم، اما بدون تردید یک بخش دیگر آن در درون فرهنگ، سنت، الگوهای فکری و اعتقادی مردم افغانستان در درون مرزهای این کشور قابل تحلیل و ارزیابی می‌باشد.
در چهل سال پسین، یکی از مصیبت‌های سنگین و عظیمی که به تدریج بر زندگی و مناسبات اجتماعی مردم افغانستان چیره شد، افراط‌گرایی دینی یا خوانش یک‌بعدی و جهادمحور از آموزه‌های دینی است که خود پس از تکامل به عنوان یک نرم‌افزار نیرومند در تحولات سیاسی به کار می‌رود و همچنان به واقعیت سیاسی شکل و اعتبار می‌بخشد.
پس از سقوط امارت اول طالبان، کمک‌های میلیارددالری جامعه بین‌المللی و دموکراسی وارادتی نه تنها که نتوانست این نرم‌افزار را از کنترول طالبان خارج نماید، بل در اشکال و ابعاد مختلف به تقویت و تسری آن کمک کرد.
از همین رو بیست سال پسین را اگر مناسب‌ترین بستر رشد و تکثیر اطراف‌گرایی دینی در افغانستان بخوانیم، به خطا نرفته‌ایم. این فرایند الهیاتی به دو شکل سازمانی و غیرسازمانی از شهرهای بزرگ گرفته تا دور افتاده‌ترین قریه‌ها ترویج و تسری یافت که شکل سازمانی آن را می‌توانید در هویت و ماهیت حزب‌التحریر، جمعیت اصلاح و چندین گروه سلفی دیگر شناسایی کنید.

تسری غیرسازمانی آن اما در یک روند رو به رشد مدارس دینی‌ در مناطق دوردست بود که ولایات شمال افغانستان بیشترین سهم را از این مدارس دارند. تولیدات این مدارس اکنون جوانان بی‌خبر از دنیا و عاشق آموزه‌های افراط‌گرایی دینی‌اند که چشم‌انداز اعتقادی آن‌ها همراه با هنجارهای غالب دینی- مذهبی در افغانستان، پشتبند الهیاتی طالبان و تمامی نیروهای افراط‌گرای دینی در کشور قرار گرفته‌اند. برایند این وضعیت، امکان استقرار یک نظام سکولار را در افغانستان غیر ممکن می‌سازد و در استمرار حیات نظام دینی- مذهبی زمینه‌ای برای بالندگی و شکوفایی استعداد جامعه معطوف به امنیت روانی جمعی و رفاه اجتماعی فراهم نیست. طالبان از نرم‌افزار آموزه‌های دینی بهینه‌ترین استفاده را انجام داد و حالا که بر اریکه قدرت نشسته‌اند، هیچ روایت بدیلی در برابر روایت غالب دینی-مذهبی آنها وجود ندارد که بتوان آن را جایگزین روایت طالبان کرد.

حالا در چنین وضعیت مصرف کردن انرژی ذهنی برای تحقق فدرالیسم در افغانستان یک تلاش کاملا انحرافی دانسته می‌شود که به منظور اغفال اذهان پرسشگر جماعت روشن‌اندیش جامعه قومی افغانستان از تکثیر و رشد بی‌رویه افراط‌گرایی دینی در افغانستان طراحی گردیده است.
نگارنده این سطور مخالف دین و مذهب نیست و از میان مذاهب اسلامی اگر قرار باشد که به میل و فهم خود مذهبی را انتخاب کند، بدون شک آن مذهب حنفی خواهد بود.
معضلات تاریخی افغانستان درست از این واقعیت سرچشمه می‌گیرد که دین و مذهب به عنوان ابزار سرکوب و دوام حیات سیاسی برای حاکمان سیاسی قرار گرفته و در مراحل مختلف و در ابعاد و اشکال مختلف فرایند ستمگری را در افغانستان تسهیل و تمدید کرده و امکان بالندگی و سعادت‌جویی جمعی را به صفر تقرب بخشیده است.
جامعه قومی تاجیک و اوزبیک قبل از همه چیز تا فرق در گرداب استعمار مذهبی فرو رفته‌اند که روشن‌اندیشان متعلق به این جامعه یا از فهم آن عاجزند و یا تا هنوز نتوانسته‌اند شهامت نقد و تحلیل آن را بر خود هموار نمایند. فراموش نکنیم که افق باورهای دینی استاد ربانی و ملا عمر تفاوت چندان از همدیگر نداشتند و آنچه این دو مرحوم را در برابر همدیگر قرار داده بود، غرایض سیاسی یا همان دلبستگی قدرت بود که تاریخ افغانستان سرشار از این حوادث‌اند.
از این رو با توجه به آنچه اشاره رفت و به ویژه با توجه به شاخص‌های فهم گراف عقل و اندیشه در افغانستان، نخست اولویت افغانستان و دوم اولویت جامعه قومی تاجیک، هزاره و اوزبیک، مصرف کردن انرژی برای تحقق فدرالیسم نیست.
در نخست که طالبان پشتبند دینی- مذهبی دارند و با توجه به ظرفیت ابزاروارگی روایت دینی -مذهبی، آنها به این زودی رفتنی نیستند. دوم، در موجودیت نظام سیاسی طالبان، تحقق فدرالیسم به همان اندازه خیالی است که پیوستن افغانستان به اتحادیه اروپا! بنابراین خیلی خوب خواهد بود که انرژی روشن‌اندیشان این جامعه قومی برای تعریف و تدوین راهکارهای موثر و مناسب در جهت جلوگیری از تکثیر بی‌رویه و ویرانگر افراط‌گرایی دینی به مصرف برسد تا عوارض سنگینی که از این ناحیه سلامت روح و روان جمعی می‌رسد، قابل کنترول اگر نگردد، حداقل کمتر گردد.
سیستم فدرالی اگر روزی در افغانستان عملی شود شاید بتواند جغرافیای قدرت را تقسیم کند، اما کلیت باورهای اعتقادی و چشم‌انداز دینی-مذهبی که در اثر تکثیر و ترویج بنیادگرایی دینی به وجود می‌آید قابل تقسیم نیست.
یادداشت: دیدگاه نویسنده، بیانگر دیدگاه روزنامه نیست.

نوشته‌های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. نوشته خوب اما نفهمیدم که چرا در تک مذهبی و بر فرض افراط رو به ازدیاد بین تاجیک و اقوام دیگر ربط به فدرالیسم دارد؟ یعنی فدرالیسم باید به این معنی باشد که مردم ایالت های مختلف باور های مختلف داشته باشد آنگاه فدرالیسم یک راه حل است و در غیر این صورت نیست؟ به نظرم خود این بحث و این نوشته قصد و یا سهوا به بیراهه کشاندن بحث روی یک سیستم کارا که بتواند مشکلات چند ملیتی افغان ها را حل نماید می باشد. ضرورت رفع افراط گرایی را خوب درک می کنم، یک واقعیت خطرناک است، کمتر بین هزاره ها اما در حد افراط بین ازبک ها و تاجیک ها. ولی قاطی کردن بحث فدرالیسم در این میان واقعا یک مغلطه بیش نیست.

  2. متن جالب روزنامه نگارانه، تلاش بسیار زیاد در طرز «زیبا» بیان (احتمالا با شاعر بودن نویسنده رابطه دارد)، و متن که خاصیت «متن سیاسی» را دارد، یعنی اظهار نظر از خاطرات: قصه گویی وطنی. ارزش علمی متن کم است. این متن روزنامه نگارانه هیچ معلومات تازه به شناخت معضل٫ موضوع یا پدیده اضافه نمی کند. نویسنده متن ارتباط احساسی، غریزی و عاطفی با موضوع دارد. از ماهیت مقوله نفهمیده و از محتوای واژه درک خاص ندارد. نویسنده این متن روزنامه نگارانه سه مشکل دارد: طرح کلی از مسله ندارد، بافت معنایی واژه را در علوم اجتماعی آشنا نیست و محتوای سیاسی (اصل سیاسی) معضل را نمی داند. شعر بنویسد، خوب تر است و غم انگیز است که این شاعر با «احساس» زیاد نویس کاملا در حاشیه موضوع موقعیت دارد. ممنون.

دکمه بازگشت به بالا