گزارش

افغانستان و منطقه؛ آیا تحول دیگری در راه است؟

دورنمای صلح و ثبات در افغانستان همچنان تاریک به نظر می‌رسد. مولوی محمد داود مزمل والی امارت طالبان در ولایت بلخ صبح پنج‌شنبه 18حوت/اسفند در یک حمله انتحاری در مقر ولایت کشته شد. این رویداد توسط منابع رسمی طالبان تایید شد، اما از جزییات این حمله هنوز چیزی گفته نشده و تا کنون هیچ گروهی هم مسوولیت این حمله را به عهده نگرفته است.
طالبان از ابتدای سازمان‌دهی مجدد و گسترش جنگ علیه نظام جمهوریت و نیروهای خارجی در افغانستان از دو شاخه عمده تشکیل شده بود. شاخه ملاعمر که عمدتا از پشتون‌های حوزه جنوب ولایت‌های قندهار و ارزگان تشکیل شده است و شاخه حقانی که پایگاه مردمی‌اش در شرق افغانستان در میان پشتون‌های ولایت‌های خوست، پکتیا و پکتیکا متمرکز است.
گفته می‌شود شبکه حقانی در میان پشتون‌های نوار مرزی وزیرستان شمالی نیز طرفداران زیادی دارد و بخش بزرگ لشکر این شبکه توسط پشتون‌های تندرو وزیرستان شمالی تامین می‌شود.
در جنگ و جنایت‌های هجده‌ساله علیه نظام‌های قبلی و مردم افغانستان هر دو شاخه سهم به‌سزایی داشتند. اما سراج‌الدین حقانی با اعتراف به 10هزار حمله انتحاری موفق در افغانستان در آن جنگ، در واقع سهم‌اش را بالا‌ برد.
وی با اعتراف این موضوع سنگین در واقع خواست به شاخه جنوب بفهماند که سهم شبکه حقانی اکنون در حکومت طالبانی باید بیشتر از شاخه جنوب باشد و ممکن است این بیان صریح و گرفتن چنین موضعی با تایید منابع خارجی نیز صورت گرفته باشد.
هدف از این پیش‌درامد این است که دورنمای صلح و ثبات در افغانستان، هم‌چنان تاریک به‌نظر می‌رسد و جنگ میان‌گروهی میان دو شاخه طالبان از هم اکنون به شکل‌های مختلف هویدا گشته است.
با گرفتن قدرت دوباره توسط گروه طالبان در آگوست 2021 دیدگاه غالب میان سیاسیون و تحلیل‌گران سیاسی این بود که افغانستان با استحکام قدرت طالبانی دست‌کم شانس برگشت به صلح و ثبات را خواهد داشت و این گروه می‌تواند از جنگ‌های داخلی و بی‌ثباتی اجتماعی جلوگیری کند.
این تنها دیدگاه غالب محلی نبوده است که خارجیان و امریکایی‌ها نیز روی همین نظر پافشاری می‌کنند و کشورهای همسایه نیز در ظاهر امر، از طالبان به این بهانه تا کنون استقبال کرده‌اند.
اما با توجه به موقعیت جیوپولتیکی، جغرافیایی و ساختار جمعیتی افغانستان؛ متاسفانه یک مشت نظامی بدوی بی‌برنامه و بی‌پلان چون گروه طالبان که جز تفنگ و شلاق چیز دیگری را نمی‌شناسد، نوش‌داروی این درد شده نمی‌تواند.
گروه طالبان در هجده ماه گذشته ثابت ساخته‌اند که نمی‌توانند از پس یک نظام سیاسی دست‌کم مسنجم و نسبتا قابل قبول برای مردم افغانستان و جهان بر بیایند.
این ضعف طالبان از همان آغاز آشکار بود و اینک به سرحد حذف فزیکی رسیده است و ممکن است جنگ داخلی دیگری را سبب شود. و اگر هنوز هم جناح قندهار هم‌چنان بر دیدگاه بدوی خود در حکومت‌داری، مردم‌داری و سیاست تاکید کنند، چیزی جز این، در انتظار این گروه نخواهد بود.
طالبان را به‌طور کلی سه ضعف تهدید می‌کند.
اول؛ این گروه نه‌تنها به لحاظ تشکیلات نظامی و پایگاه مردمی دو گونه‌اند که دیدگاه دوگانه به قدرت نیز دارند و مهم‌تر اینکه جناح حقانی اکنون خود را محروم‌تر از حق مسلم خود فکر می‌کنند. یک‌سال‌ونیم گذشته و اظهارات برخی از چهره‌های طالبانی نشان داد که شکاف عمیقی میان این گروه در امور خورد و کلان سیاسی وجود دارد. پر کردن این شکاف نیاز به تفاهم و گفتگو دارند، اما سلوک و رفتار طالبانی اجازه نمی‌دهد این مشکل با گفتگو حل شود، بل هر کدام بر موضع خود پافشاری دارند و در نهایت پاسخ را با میل تفنگ به یک‌دیگر خواهند گفت.
مشکل دوم این گروه این است که خلاف تعهدهای دوحه و روحیه سیاسی اجتماعی، دو کتله بزرگ را در جامعه افغانستان نادیده انگاشته و یا عملا دور انداخته‌اند. این دو کتله بدنه دولت قبلی و مردم افغانستان‌اند. طالبان با گرفتن قدرت به این باور رسیدند که دیگر کار تمام شده و از این به بعد نوبت حکومت کردن رسیده است. آن‌ها با نهادهای دولتی چون غنیمت برخورد کردند و بدنه نظام را از ماموران حکومت قبلی پاک‌سازی کردند و بخش بزرگ این پاک‌سازی به گفته اکثر آگاهان به هدف پاک‌سازی قومی هم انجام شد.
در عین زمان این گروه قدم به قدم به عقب برگشت و دشمنی صریح با مردم افغانستان از سر گرفت. کارگزاران بدوی طالبان با محدود کردن زنان از تمام امور شخصی و اجتماعی در واقع رو در روی مردم قرار گرفت.
قول معروفی است که با نوک نیزه و شمشیر می‌توان قدرت را به‌دست آورد ولی با زور شمشیر نگه‌داشتن قدرت ممکن و میسر نیست.

سوم؛ سیاست خارجی این گروه به شدت اشکال دارد. در واقع این گروه با چیزی به‌نام سیاست خارجی بیگانه است و به قول خودشان آن را به رسمیت نمی‌شناسد.

درست است که کشورهای همسایه به‌خصوص پاکستان نیز دچار بحران بی‌سابقه سیاسی و اقتصادی است، ولی در نیم قرن گذشته بحران‌های افغانستان همیشه از همین کشور آبیاری شده است. خود همین طالبان برای دومین بار است که توسط پاکستان به قدرت می‌رسند.
تقویت تی.تی‌پی و قرار گسترش فعالیت‌های آن گروه در پاکستان به این زودی به‌نفع طالبان نیست. طالبان باید دست‌کم برای ده‌سال دیگر تی.تی‌پی را خنثا نگه می‌داشت تا دست‌کم برای خودشان کاری انجام می‌دادند. جای هیچ تردیدی باقی نیست که در عقب این حملات درون‌گروهی و برخی حملات دیگر که توسط برخی گروه‌های چریکی دیگر ادعا می‌شود دست پاکستان نباشد.
ملا هبت‌الله فکر می‌کند که با تبانی پیروزی بر اشرف غنی به کمک زلمی خلیل‌زاد اکنون مرجعیت سیاسی و مذهبی هم با وی به قندهار کوچیده و پاکستانی‌ها باید تا حد زیادی این مرجعیت را لحاظ کند. این فکر به شدت اشتباه است. همان‌طور که آی.اس.آی در دو نوبت توانست فرزند ناحلالی چون طالبان را برای تامین منافع خود بزرگ کند، نابود هم می‌تواند. جریان طالبان با همه خودبزرگ‌بینی که دارد، در برابر ماموران کارکشته آی‌اس.آی بچه‌های دوره ابتدایی‌ای بیش نیستند.
با آنچه گفته شد، جنگ میان‌گروهی طالبان با کشته شدن ملا داود مزمل والی بلخ در واقع کلید خورده است. حالا فرق نمی‌کند فردا یا پس فردا این حمله را چه کسی به عهده می‌گیرد. واقعیت اما این است که این حمله کار درون‌گروهی خود طالبان است و دقیقا کارد به استخوان سراج‌الدین حقانی رسیده است.
می‌گویند که بدحکومتی از بی‌حکومتی بهتر است، طالبان اما ثابت کرد که حتا مرد میدان بدحکومتی هم نیستند.
نکته مهم‌تر این است که آغاز جنگ داخلی درون‌گروهی طالبان، که احتمال آن خیلی زیاد است، بیانگر یک تحول کلان در سطح منطقه و افغانستان خواهد بود.
همه چیز را زمان به خوبی پاسخ خواهد داد، زیرا زمان داور صریح و روشن است.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا