مقاله

در لندن خیر و خیریت است!

دیروز رفته بودیم گالری تیت‌مدرن، برای دیدن نقاشی‌های آلگری بویتی که ده‌سال در افغانستان زندگی کرده و از کنار پنجره‌یی در هوتل پارک سر زیر زمینی بخشی از مهم‌ترین نقاشی‌های قرن بیست را کشیده است. به‌خصوص تابلویی که با تکه‌های کهنه لباس زنانه افغانی از نقشه جهان ترسیم کرده است.

آقای جیم از همه زیبایی این تابلوها و سبک نقاشی خاص او که به‌نقاشی ارزان معروف است تنها همین مساله لباس زنان افغان برایش جدی بود که این مخالف غیرت افغانی است.

الف یک حمله جانانه به‌غیرت افغانی کرد که چطور همه‌جا مثل دیوار روبه‌روی ما می‌روید.

دال می‌گوید دیگر مردم فرهنگ و دانش و صنعت دارند ما غیرت. اگر غیرت داری چرا گدایی می‌کنی. البته که، گدایی با غیرت ربط ندارد. غیرت ما تنها مربوط به‌زنان است.

قاف از بچه‌های افغان دانشگاه در لندن قصه کرد که چطور یک بچه اسپانیایی را برای صحبت صمیمانه با یک‌دختر افغان لت کرده‌اند.

من اما هنوز به‌فکر تیت‌مدرن بودم که چطور یک کارخانه متروک تبدیل به‌مهم‌ترین گالری جهان شده است. این‌که چطور تاجران انگلیسی و تاجران ما ذوق لذت‌شان فرق می‌کند.

شب مهمان یکی از این تاجران بودیم که قصه می‌کرد، دختران خیلی نوجوان را فلان مقام حکومتی برای‌شان آورده که من همه وجودم به‌هم ریخت از نفرت و اندوه، که خجالت هم خوب چیزی است. تاجر هم فوری همنوا شد که بلی من هم در آن مهمانی برآشفته شدم.

با دل خون نگاهم را به‌تلویزیون انداختم که  قهرمانیِ منچستر سیتی را نشان می‌داد.

قاف گفت: می‌بینید چگوارای فوتبال منظورش پپ گواردیولا بود چطور فلسفه فوتبال را تغییر داده. فوتبال خشک انگلیسی را روحی شاعرانه داده و به‌جای توپ بلند، پاس‌کاری را از دفاع شروع می‌کند.

میم گفت این‌ها همه نتیجه انقلاب یوهان کرایوف در آکادمی بارسلوناست. آکادمی که فقط فوتبال نبود فرهنگ بود. به‌این‌ها ادبیات و فلسفه هم یاد می‌دادند. به‌این‌ها یاد می‌دادند که فوتبالیست جدا از فوتبال، آدمیت را هم یاد بگیرد. به‌مشکلات بشری هم فکر کند و شعور بازیکن هم رشد کند. نتیجه‌اش گواردیولا که یک گروه فوتبالیست ماشینی را انسان‌هایی باشعور ساخته که همه از قهرمانی‌شان خوشحال می‌شوند.

الف می‌گوید چرا در افغانستان هیچ‌کس از موفقیت دیگری خوشحال نمی شود. چرا همه زیر پای هم را خالی می‌کنند تا همه سقوط کنند.

جیم که قبلن دیپلمات ارشد بوده می‌گوید: شاید به‌خاطر فرهنگ فقدان است. سال‌ها حرمان و تبعیض همه را به‌تحقیر هم کشانده.

الف می‌گوید: فقط تحقیر نیست. یک تاریخ پر از خیانت این فضا را جور کرده. تو فکر کن برادر به‌برادر و پسر به‌پدر و رفیق به‌رفیق خیانت کرده‌اند. همین حالا آدم‌های نزدیک دکتور غنی به‌وی خیانت می کنند و وقایع را وارونه نشان می‌دهند.

عبدالله به‌عطا و رییس‌جمهور به‌معاونش و معاونش به‌یارانش و خلاصه همه به‌هم در حال خیانت‌اند اما این‌قدر طبیعی شده خیانت که گویی خود زندگی است. من به‌یاد شعری از نصرت رحمانی می‌افتم که:

این روزها با هر که دوست می‌شوم

احساس می‌کنم

آن‌قدر بوده‌ایم که دیگر وقت خیانت است.

به‌بچه‌ها می‌گویم شعرهای هارون بهیار را می‌خوانید چقدر این بشر خوب رشد کرده روان است.

الف می‌گوید: همین شعر آخری که بیل را به‌زبان تشبیه کرده و بیل‌زنی را زخم زبان به‌زمین، فوق‌العاده است.

دال می‌گوید: شما شاعران هم از همه بدترید. انترنت را باز می‌کنی فحش و افشاگری این شاعر علیه یکی دیگر و برعکس است. از قومندان‌ها هم بدترید. همه می‌خواهید در صنف خالی اول‌نمره شوید.

جوابی جز شرمندگی ندارم. می‌گویم بخیر خوب می‌شود. می‌گوید: بلی یکی آرسنال خوب می‌شود. یکی شما شاعران. می‌گویم چرا کج‌بحثی می‌کنی. چرا پای آرسنال را وسط می‌کشی. فدای سرش که به‌یک تیم ضعیف باخته. بازی آرسنال برای تماشاست و لذت تماشا نه‌برای سرپوش گذاشتن روی عقده محرومیت برد و باخت.

شب که خانه می‌آیم هنوز در فکر آن دخترکان معصوم نوجوانم که می‌توانند از خانواده هر کدام ما باشند.

سید رضا محمدی (۳)

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا