مقاله

در لندن خیر و خیریت است!

این دفعه جمع قلندر ما کمتر شد که بنشینیم. اول این‌که بعد از روزهای مدید آفتاب به انگلیس آمده بود و این مملکت همیشه در ابر، شعاع آفتاب را به ندرت لمس می‌کند. برای این، هر کس دنبال پیتوی بود که حمام آفتاب بگیرد تا باز رخت برنبندد.

الف می‌گوید آدم حالی، قدر افغانستان را با آفتاب سخاوت‌مند همیشه‌اش می‌شناسد.

یادم آمد از کتاب بزرگ‌شدن با سایه‌ها که قصه واقعی یک خبرنگار انگلیسی در افغانستان است. او در افغانستان برای یک‌ماه رفته بود، اما همان جا عاشق شد و عروسی کرد و هشت سال ماند.

وقتی گفتند چی چیزی در افغانستان گرفتارت کرد، گفته بود آسمانی که همیشه آبی است و آفتابی که بی‌دریغ می‌تابد.

الف می‌گوید بلی بر همه یک‌سان می‌تابد؛ بر پشتون، هزاره، ترک، تاجیک و ….

جیم می‌گوید همین نام‌ها خو در کل دروغ‌اند. از همین قرن ما که بگذری، همین نام‌ها در هیچ کتابی نیست. نه پشتون، نه تاجیک، نه هزاره و نه …. اوزبیک هم نام یک طایفه کوچک شیبانی خان در آسیای میانه بوده.

قاف می‌گوید یعنی چی که ما تاجیک‌ها هم نبوده‌ایم. تاجیک به آدم‌های شهری می‌گفتند. هر کسی از ذهنیت قوم و قبیله خارج می‌شده به او تاجیک می‌گفتند. مثلن محمدزایی‌ها، ایماق‌ها، قزلباش‌ها، قرلق‌ها، نورزی‌ها و …. مثلن از یک خانواده دو برادر است. یکی شیرزاد نام دارد و  یکی شیرزوی. دومی پشتون متعصب است، اما اولی هیچ قومی ندارد. برای این تاجیک است.‌

میم که نیم محمدزی است نیم نورزی می‌گوید راستی هم مثلن در تذکره ما نوشته قوم تاجیک، اما نیم قوم ما که زمان ظاهر شاه کابل نیامدند و در فراه ماندند، پشتون هستند.

الف که کلن بدبین است می‌گوید کار کار انگلیس است.‌ این پدرلعنت‌ها ما را به صد گروه تقسیم کردند. ملک ما را هم در زمان شاه شجاع، افغانستان ماندند.

 قاف می‌گوید جالب‌ترش این‌که همین‌هایی که از قبیله و قوم گریختند حالا خودشان یک قوم شده‌اند. مثل این‌هایی که از مسیحیت خارج شدند حالی بی‌دینی برایشان یک دین شده.

من یادم از کتاب بی‌نظیر داکتر مهدی می‌آید که همه اقوام را به واحدهای کوچک‌تر تقسیم کرده و ثابت کرده که همه یکی‌اند. مثلن جمشیدی، تیموری، ابدالی، قرلق، ایماق، عرب، سادات، بخارایی، گجور، سغدی، غلجی، ساکایی و ده‌ها گروه دیگر که اگر فارسی‌زبان شیعه‌اند هزاره شدند، اگر فارسی‎‌زبان سنی تاجیک و اگر پشتو زبان، پشتون و اگر ترک‌زبان اوزبیک و ترکمن.

کتاب داکتر مهدی واقعن باید رویش کار شود. حتی در مکاتب تدریس شود که اثبات می‌کند بر سر هیچ میان دو برادر جنگ است.

به قول عفیف باختری، عفیف که می‌گویم الف، ‌یاد خاطراتش با عفیف و غربت عفیف می‌افتد. اینکه شاعر تا زنده می‌باشد خوار و زار است و وقتی مرد، همه به او افتخار می‌کنند.

جیم می‌گوید همین است. وقتی نگهبانان روح و رویای یک جامعه این گونه برخورد ببینند، وضع جامعه بهتر از این نمی‌شود.

من یاد شعر دیگر عفیف می‌افتم که مطابق حال این روزهای ماست. این‌که می‌گوید ما یک جامعه مرده‌ایم و خبر نداریم و به مرده‌های قرن‌ها قبل فخر می‌کنیم:

مردیم و من هنوز خیالم که زنده‌ام

آن‌قدر زنده‌ام که گرفته است خنده‌ام

سید رضا محمدی (۵)

نوشته‌های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا