مقالات

حق هویت

بحث هویت از دو بعد قابل بررسی است: بُعد فردی و بعد اجتماعی. نظریۀ هویت اجتماعی به‌طور ریشه‌یی در نیمۀ دوم دهۀ1970 توسط هنری تاجفل و همکارانش در دانشگاه بریستول توسعه یافته است.

در این نظریه، فرضیۀ اساسی این است که جامعه به‌صورت سلسلۀ مراتب شکل گرفته که در آن گروه‌های اجتماعی در مسایل قدرت و پایگاه‌هی مختلف باهم روابط دارند.

 مانوئل کاستلز؛ جامعه‌شناس اسپانیوی و نویسنده سه‌گانه مهم عصر اطلاعات باورمند است که هویت سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است .

برداشت کاستلز از اصطلاح هویت عبارت از فرآیند معناسازی براساس یک ویژگی فرهنگی و یا هم مجموعۀ به‌هم‌پیوستۀ ارزش‌های فرهنگی می‌باشد. با توجه به این نظریات عوامل و پیش‌زمینه‌های گوناگون‌اند که در شکل‌گیری هویت فردی و جمعی با درنظرداشت پیشینۀ تاریخی، فرهنگی و جغرافیایی نقش برازنده‌یی دارد.

 یکی از عوامل پیدایش هویت، تعلق خاطر به یک تاریخ، تمدن، فرهنگ و ملیت خاص می‌باشد. این بدان معناست که جامعه نیز به‌سان فرد در رشد و تکامل خود به فرهنگ و عناصر فرهنگی چون ارزش‌ها، آداب، رسوم، سنن و منش‌های خاص خود پایبند بوده تا باشد از منظر ملیت، نژاد و آثار کنونی خود از سایر جوامع متمایز باشد. در این مرحله است که فرد می‌تواند خویشتن را به لحاظ هویتی در یکی از این جغرافیا دیده و احساس تعلق کند.

اما بحث هویت فردی که در یک مجموعۀ کلان در ساختار اجتماعی به شکل جمعی آن تبلور می‌یابد همواره در افغانستان بحث‌برانگیز و چالش‌آفرین بوده است.

افغانستان از منظر جغرافیای سیاسی، اقتصادی و موقعیت مهم استراتژیک که در این حوزۀ تمدنی و فرهنگی داشته در ادوار مختلف از تاریخ که امپراتوری‌ها لشکرکشی نمودند متاثر شده و اثرهای آن در حوزۀ فرهنگی به گونۀ بوده که ارزش‌های فرهنگی و باورهای نمادین این امپراتوری‌ها در خصوص بافت هویتی افراد این سرزمین به گونه‌یی به‌جا مانده است.

وجود چنین ارزش‌ها و باورها شاخصه و عامل اصلی منازعات پسا استعماری در حوزۀ سیاسی، فرهنگی و سرحدی گردیده به‌ویژه در هر مرحلۀ تاریخی یا برهۀ زمانی که خواستند یک اتفاق نظر و تعریف از هویت فردی و همین‌طور هویت اجتماعی در یک قرارداد و مناسبات حقوقی و رسمی داشته باشند؛ مانند این زمان فصل تازه‌یی از اختلاف دیدگاه‌ها باز شده و این امر در واقع مانع تحقق تعریف هویت‌های فردی و اجتماعی در جوامع سیاسی افغانستان گردیده است.

ساختار اجتماعی کشور ما مشتت و پراکنده است و تا هنوز نتوانسته که میان گروه‌های مختلف خود پیوند ارگانیک ایجاد کند و مفهموم هویت را که گذار به ملت شدن است پدید آورد.

 تعلقات قبیله‌یی، منطقه‌یی و مذهبی به تمام شدت خود بر روابط و مناسبات اجتماعی مردم کشور حاکم بوده و شکاف‌های عمیق را به‌وجود آورده است. این تعلقات باشندگان کشور را به هویت‌های جداگانه تقسیم نموده که این هویت‌های منقسم‌شده نتوانسته‌اند فرآیند همدیگرپذیری را در خصوص هویت واحد زیر نام هویت سیاسی و ملی به‌وجود بیاورند.

تاریخ رسمی افغانستان یک تاریخ قومی بوده و صبغۀ فانوس‌کُش برای قبیلۀ حاکم داشته است. این روند تاریخی و حاکمیت سیاسی سازگاری با هویت ملی ندارد. پدیده‌های چون سرزمین سیاسی مشترک، خاطرات سیاسی مشترک، سلسله آداب، ادبیات و هنرهای مشترک، مجموعه‌یی از مفاهیم‌اند که هویت و یا شناس‌نامۀ ملی را پدید می‌آورد و یا هویت ملی یک گروه انسانی را واقعیت می‌بخشد. در واقعیت امر به لحاظ فرهنگی-تاریخی، اجماع عمومی در میان همه اقوام کشور وجود ندارد.

تحولات و رخدادهای قرن بیست‌ویکم نشان داد که دیدگاه برخی از دانشمندان مبتنی بر کم‌رنگ شدن عناصر محلی و ملی در جهانِ دهکده‌سان از پشتوانه‌های علمی برخوردار نبوده و یکی از شاخصه‌های بارز ملت‌ها در عصر کنونی شاخصۀ ملی هویت فردی و هویت ملی است.

تعریف جنبش‌های مذهبی و افکار ناسیونالیستی در جهان به‌خوبی نشانگر همین امر است. در حقیقت هم هیچ ملت نتوانسته و نمی‌تواند بدون هویت‌های تاریخی خویش زنده بماند و با اعتماد به نفس پیشرفت کند .

با توجه به این همه دیدگاه‌ها چگونه می‌توان در افغانستان هویت ملی را شکل داد؟

پلورالیزم (کثرات‌گرایی) در حوزه‌های مختلف بخشی از حیات مهم اجتماعی سیاسی و فرهنگی جوامع مدرن‌اند که وجود تنوع و فرهنگ‌های متعدد و همین‌طور هویت‌های چندگانه که نماد و ترکیبی از ساختار جامعه دموکراتیک و مدرن‌اند حقوق اقلیت‌ها و کنوانسیون‌های حقوق بشری نیز در خصوص جوامع متکثر به لحاظ فرهنگی یک اصل پذیرفته‌شده جهانی است.

آیزیا برلین؛ نظریه‌پرداز و فیلسوف سیاسی باورمند است که همگونی کشنده است و باعث رکود می‌شود. از آنجا که جوامع بشری به لحاظ روند تاریخی و طبیعی آن متکثرند همسان‌سازی در ذات خود منازعه‌برانگیز است و منجر به بی‌ثباتی اجتماعی و سیاسی می‌شود.

 روی این دلایل ارزش‌های دینی نیز به نوبۀ خود در مورد شناخت و هویت انسان‌ها تذکراتی داشته است. اینکه انسان‌ها به طایفه‌های مختلف آفریده شده، به اصل تنوع جوامع انسانی ارج نهاده است؛ تنوع فرهنگی قومی در بستر تاریخی جوامع بشری یک اصل مرسوم و پذیرفته‌شده است.

روی این اصل است که استفاده و کاربرد هر نوع ابزار نمی‌تواند افراد یک اجتماع را به لحاظ اصل طبیعی و مرسوم بودنش در حوزۀ تکثر فرهنگی تغییر دهد و منجر به عقده‌گشایی و بی‌ثباتی بیشتر شود.

ما نمی‌توانم حتا اقلیت‌های کوچک قومی را نیز با استفاده از زور و استعمال قوه قهریه وادار به همسان‌سازی و  تغییر هویت‌شان کنیم. جوامع بشری به‌لحاظ تاریخی در حال تغییر است و بخواهیم یا نخواهیم جز هم‌دیگرپذیری و احترام به تاریخ و فرهنگ یک‌دیگر راه و بدیل دیگری نداریم.

در واقع گذار از مرحله تشنج و منازع، زمانی امکان‌پذیر است که دستگاه حاکم سیاسی در افغانستان تفکر بسط و تحمیل همسان‌سازی با استفاده از خشونت و قوه اجبار را شکسته و به تمام اقوام و خُرده‌فرهنگ‌های جوامع کشور به اساس ارزش‌های تاریخی و فرهنگی‌شان ارج نهاده، آمادۀ پذیرش یک جامعه کثرات‌گرا در حوزه تاریخی، فرهنگی، سیاسی و قومی بوده، این مناسبات تاریخی را در چهارچوب و مناسبات حقوقی و رسمی آن تعریف و شامل نظام سیاسی افغانستان نموده و نافذ نماید تا تمام اقوام کشور نظام سیاسی را آیینۀ تمام‌نمای هویت‌های تاریخی، فرهنگی و سیاسی خویش بپندارند.

نوید تاج‌زاده

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا