مقاله

بررسی خشونت اجتماعی و روانی بر زنان زیر چتر «محو خشونت علیه زنان»

در دهۀ اخیر با افول امپراطوری خفقان و نیستی حاکمیت طالبان و ظهور فضای تازه با حمایت گستردۀ جهان غرب، خشونت علیه زن، رنگ‌وبویی دیگر یافت. رنگ‌وبویی که منجر به بیداری و آگاهی طبقه زنان و حامیان این قشر از جامعه نسبت به جایگاه و نقش حقیقی‌شان در قوانین حقوقی افغانستان شد. همزمان حرکت‌های مدنی نیز زیر چتر و خط‌مشی گروه‌های غربی با طرح‌ریزی‌های کلان، شکل تازه‌یی از مبارزه و پرسش را در فضای این خاک جنگ‌زده و دچار فقر و محرومیت از حضور سبز زنان را معرفی کرد.

زنانی که در تمام سال‌های قدرت‌ورزی، فصل‌های سرد زمستان، روزهای سخت جنگ‌های مردانه، دوشادوش مردان خود و خانواده‌شان قهرمانانه با تمام کم‌انگاری‌ها ونادیده شدن‌ها ایستادند و در مبارزه‌ها شرکت کردند، با این که همچنان در پستوهای تاریک خانه‌ها جایگاه‌شان بود.

تغییر نگرش و بینش نسبت به یکی از مهمترین پیکرهای این سرزمین، یعنی زنان باعث شد موج بیداری به شکل‌های درست و گاهی نادرست دربارۀ حقیقت وجودی زن در این خاک، ظلم‌ها و تعرض‌های روانی، اخلاقی، اجتماعی و اقتصادی بر زنان ایجاد گردد و همین‌ها در تقویت حضور دسته‌های دختران و زنان برای اتصال به بدنۀ حاکمیت و گردانیدن چرخ‌های اجتماعی و سیاسی  و آموزشی گردید و ناگهان افغانستان مردسالار در خواب خفتۀ سال‌های حاکمیت طالبان و روزهای سخت جهاد، بیدار شود و تلاش کردند با تکیه به حمایت نهادهای غربی همگام با برنامه‌های آن‌ها جهت آمدن به عرصه‌های سیاست و اجتماع پیش بروند. و این شد تا گروه‌های مدافع حقوق زنان با نام‌های تساوی حقوق زن ومرد، رعایت توازن جندر و… تحت پوشش قرار بگیرند و باعث شد تمام ارگان‌های اجتماعی، سیاسی و مدنی مبارزه با خشونت علیه زن، گرامی داشته شوند. مبارزات زنان ریشه بدواند، شکل بگیرد و به جلو حرکت کند.

روان‌شناسان شناختی بر این باورند که خشونت و پرخاشگری در نتیجۀ تفسیر و نگرش فرد نسبت به رخدادهای طبیعی بروز می‌کند. ارزیابی فرد از حادثه، چگونگی واکنش‌های او را در آینده پیش‌بینی می‌کند. خشونت ابتدا در ذهن شکل می‌گیرد و براساس گفتمان فرهنگی جامعه بنیان نهاده می‌شود. در واقع هویت و ریشه‌یابی خشونت‌ورزی را باید در ساختار فکری و فرهنگی جامعه جستجو کرد؛ چرا که خشونت گرچه در مناسبات اجتماعی و فردی انسان‌ها بروز می‌یابد، اما بیش از آن در الگوی رفتاری و ساختار فرهنگی جامعه به رسمیت شناخته شده و مبتنی بر انسان‌شناسی و فلسفۀ اجتماعی هر جامعه و البته تجربیات تاریخی یک تمدن خاص بنا می‌شود.

این در حالی است که در کشور ما، حرکت دفاع از حقوق زن و محو خشونت علیه زنان، مثل بسیاری موضوعات دیگر به گونۀ انفعالی پی‌گیری شده است؛ امروزه ضرورت دفاع فعال از شخصیت و حقوق زنان بیش از هر زمان دیگر احساس می‌شود. هم به این دلیل که مسایل اصلی وتاثیرگذار زنان در پشت هاله‌یی از نگرش‌های غلط جاهلانه و جامدانه پنهان مانده و هم به دلیل آن که اصلاحاتی که با نیت دفاع از زنان انجام می‌شود، بیش از آن که مفید باشد برآسیب‌ها افزوده است.

یکی از دلایل اینکه خشونت علیه زنان در افغانستان همچنان پابرجاست آن است که تا کنون به‌ندرت تحقیقات مسلکی زیر نظر متخصصان، با موضوعات زنان کار شده است.

یک دهه است که در افغانستان، درباره محو خشونت علیه زنان و حقوق زنان مباحث و مبارزاتی به‌صورت گسترده صورت گرفته است، اما همچنان این سرزمین از جامعۀ زنان قربانی می‌گیرد. نه تنها خشونت علیه زنان، چه به‌لحاظ آسیب‌های روانی، چه جسمی ‌و یا اجتماعی کاهش نیافته که گاهی افزایش نیز یافته است. دلیل آن نگاه و نگرش کاملا پروژه‌یی به این مقوله بوده است. عده‌‌یی بدون شناخت زیربناهای بنیادی این ملت، با برپایی هیاهوها و تصاحب دالرهای جهان غرب، سعی نمودند بدون این که ریشه‌یابی اصولی و رفع معضل به شکل ساختاری و کارشناسی انجام دهند، چون طبل خالی بر این مقولۀ مهم پرآواز بکوبند.

همچنان که می‌بینید این روزها که ریزش دالرها کمتر شده، به قوت سال‌های گذشته خبری از مبارزات و بیدارسازی و آگاهی‌دهی حتی به شکل‌های نمادین دیده نمی‌شود. پروژه‌های نمادینی که تابع هدف را گم کرده بودند و به جای راه‌اندازی موج بیداری به شکل اصولی و بالا بردن سطح دانش و آگاهی مردم در ولایت‌های دوردست چون غور؛ تخار و قریه‌ها، تمام هزینه‌های فکری و مالی خود را در فضاهای دیگر و فقط در یکی دو کلان‌شهر صرف کرده‌اند.

دختران افغانستان و زنان این دیار، اینک به بلوغ فکری و روانی رسیده‌اند و بارها از خود سوال کرده‎اند چرا و تا به کی باید ابزاری برای طرح‌های سطحی و کوتاه‌مدت باشند؛ زنان و اشخاصی کاملا وابسته که اقامت‌های دیگر دول را دارند و از آن سر دنیا برای حل مشکلات زنان این دیار و برپایی نشست‌های تخصصی زنان به نام کارگردان‌ها و متفکرین این عرصه، پای در خاک تفتیدۀ افغانستان می‌گذارند و برای دیده شدن و مطرح کردن خودشان در رسانه‌های جهان غرب از دامن زنان و دختران مادرمرده این خاک، با ناخن‌های مانیکور شده در کوه و کمرها فلم بگیرند، بالا بروند، عکس بسازند، به جهان رویاهای‌شان لعاب زده و ببرند در فیستوال‌ها عَلَم کنند و از گُرده‌های خسته‌ این زنان بالا بروند و چک چک دست‌های سفید و کشیده مردان آن دیار را از آن خود کنند.

دستاوردهای این همه پلان‌ و طرح‌های کلان و پرطمطراق و پرسرصدا در افغانستان حداقل در کلان‌شهرها چه بوده است؟ آیا این مبارزات در کم‌رنگ شدن خشونت جسمی علیه زن مثمر ثمر هم بوده است؟ قطعا بوده، چرا که این روزها شاهد بارزترین جلوه‌های خشونت در دورۀ جدید حاکم در کشور افغانستان به زن هستیم: خشونت اجتماعی در قالب «خشونت فرهنگی» و خشونت روانی. مسبب این دو خشونت تازه در دنیای زنان، همین شعارهای محو خشونت علیه زنان در «خشونت فرهنگی» است که ابزاری برای تبعیت و وابستگی زنان در زرورق هنر وعلم و رسانه است، خشونتی که روزبه‌روز درحال عمومیت یافتن است. در آن از لت‌وکوب و یا در اندرونی قراردادن زن خبری نیست و زن  از این دام رنگی که با واگذاری نقش‌های ابزاری و دهان پرکن در مجلات، رسانه‌ها، هنر و حتی سیاست، پهن شده بی‌خبر است. به این ترتیب طعمه‌یی برای اهداف نابرابر انسانی می‌شود. این نوع جدید خشونت شاید دیگر به جسم زن آسیب نزند اما سلامت روانی زن را به مخاطره می‌اندازد.

خشونت فرهنگی گونه‌یی از قدرت و کنترول است که تلاش می‌کند با علم نفوذ بر ادراک و شناخت مخاطب خارجی نسبت به زن در افغانستان، به لحاظ نظری و روش، طبیعی بودن این وضعیت را در افکار و احساسات و رفتارهای زنان برجسته‌تر نشان دهد، چرا که میل زنان به آزادی و استقلال مادی و فرار از وضعیت حاکم بر زندگی‌های بسته‌شان آن‌ها را ناخودآگاه قربانی تحلیل‌های پروژه‌بگیر مردانۀ حاکم بر افغانستان کرده است. این مردان برای رسیدن به هزارتوی اهداف خود در هر پلان و پروپازلی «جندر» را در اولویت کار خود قرار می‌دهند.

خطرناک‌ترین نشانه قربانیان «خشونت فرهنگی» در افغانستان همانا زن بودن است. این فرهنگ، در اولین حرکت خشونت‌آمیز نسبت به زن، او را احساساتی و نامعقول و شایستۀ کنترول می‌داند.

تمام این خشونت‌ها به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر تمام اعضای خانواده به لحاظ روانی و اجتماعی تاثیر می‌گذارد و بنیان خانواده‌ سالم و جامعه را با خطر مواجه می‌سازد. ایجاد جو هراس‌انگیز خشونت باعث می‌شود که به شکل‌های مختلف، افرادی که در اجتماع زندگی می‌کنند از لحاظ روحی نیز احساس امنیت نکنند و خود را هرآن در معرض تعرض ببینند.

خشونت پنهان دیگری که در جامعه روزبه‌روز در حال گسترش یافتن است و کسی به آن به‌عنوان خشونت نگاه نمی‌کند «خشونت روانی» است که توسط عاملان و مروجان مبارزه با خشونت علیه زنان و گسترش شعار برابری حقوق زنان در حال دامن زدن است، بی‌آن که کسی به آسیب‌شناسی آن بپردازد.

حضور زنان در نهادهای رسمی و خصوصی که روزگاری تابو محسوب می‌شد و صحبت آن میان فامیل مردسالار غیرقابل قبول بود، امروز آرام‌آرام به واقعیتی گریزناپذیر تبدیل شده و روزبه‌روز حضور زنان در مشاغل متفاوت در ولایات کوچک و بزرگ افغانستان پررنگ‌تر می‌شود.

ارگان‌ها و سازمان‌های دولتی و خصوصی در حرکتی هماهنگ برای شکستن این تابوی حضور زن در جامعه، با نادیده‌انگاری تفاوت‌های زیستی و غریزی زنان، فرصت‌های مساوی و متعددی برای اشتغال زنان در مشاغل متفاوت و حتی گاهی مشاغلی که زمانی صرف برای مردان تعریف می‌شد، فراهم آورده‌اند؛ تا جایی که در دو سه سال اخیر به دلیل شرایط بد اقتصادی و نگاه مثبت به حضور زن در اجتماع، باعث شده که زنان هم‌پای مردان کار کنند و یا بیشتر بار زندگی به دلیل بیکاری مرد خانه به هر علتی که این روزها به وفور دیده می‌شود، بر شانه‌های زن سنگینی کند.

زنان افغانستان به‌دلیل محرومیت‌های طولانی از حضورشان در اجتماع با بازشدن فضایی مناسب و دریچه‌یی روشن برای نشان دادن استعدادها و توانمندی‌های‌شان توانستند به سرعت، با اتکا به توانایی‌های خود، جذب بدنۀ اجتماع شوند و باعث پیشرفت‌های مختلف در سطوح شغلی جامعه گردند.

امروزه در مشاغلی که نیاز به دقت و حوصله دارد، زنان جایگاه ممتاز و قابل توجهی یافته‌اند، هرچند وظیفۀ مادری و همسری ارزنده‌ترین شغل برای زن است و یا در هر وظیفه‌یی که زن است، باید با حفظ نقش زنانگی خود پیش برود، اما مشکلات معیشتی و اقتصادی زنان و مردان را در تلاش‌های بیرون از منزل کنار هم قرار داده است، بی آن‌که به پدیدۀ مهمی توجه شود که استرس و اضطراب در محیط کار، زمانی که جامعه به سرعت رو به پیشرفت حرکت می‌کند، برای زنان دو برابر مردان گردیده است.

در شرایط جدید، زمانی که صحبت از مشکلات زنان در محیط‌های کاری به‌میان می‌آید، فوری مسایلی چون رعایت نشدن حقوق مساوی بین زن و مرد در کار و یا آزارهای فیزیکی در ذهن تداعی می‌شود، در حالی که بررسی مساله‌ مهم صحت روان یک زن در محیط کار کمتر مورد توجه قرار می‌گیرد، تا جایی که نادیده‌انگاشتن این مهم معادله را به نفع مردان و به ضرر زنان به لحاظ روحی-روانی تغییرداده است. خود این معضل نیز یکی از خشونت‌های اعمال شده است که رهاورد همین پلان‌های بزرگ «محو خشونت علیه زنان» است و کسی به آن توجه نمی‌کند.

 یکی از منابع مهم استرس و فشار زندگی، مسایل حاکم بر محیط کار است که ساعت‌های طولانی روزانۀ یک زن شاغل را در برمی‌گیرد. قدرت خوب جسمانی زن افغان و تمایلات شدید غریزی مردانه و علاقه به استقلال مادی پیداکردن از یک‌سو در کنار زیبایی و لطافت طبع و سرشت‌شان از سویی دیگر، موجب شده است به مرور زن افغان در برابر مشاغل روتین و روزمره که هیچ توجه و اهمیتی به سلامت روان‌شان داده نمی‌شود، بی آن که خود متوجه باشند، دچار فرسایش روانی، شغلی و حتی خانوادگی شوند.

وظایفی مانند پرستاری، معلمی ‌و حتی کار در رشته‌های طبی بسیار متناسب با توانایی‌های زنان است، اما واقعیت طبیعت و خلقت زن این است که ساختار فکری آنان به گونه‌‌یی است که برخی مشاغل حتی اگر با ساختار فیزیکی و رفتاری آنان مطابقت هم داشته باشد اما سیستم کاری و مدیریتی که روند شغل را با حضور زن هدایت می‌کند، متناسب با روحیۀ زنان تطبیق نشود و مورد توجه مسوولان و مدیران قرار نگیرد، به سرعت زن شاغل افغان را از پای درمی‌آورد. زنی که یا کاری را آغاز نمی‌کند و یا اگر شروع کرد مردانه‌وار با تمام صلابت و قدرت، با موفقیت به انتها می‌رساند. اما اگرهیچ مأمنی برای حمایت روانی از این زن که هم نقش مادری و نگرانی‌ها در مورد فرزندان را دارد؛ هم مدیریت خانه و دل‌مشغولی‌های اقتصادی و هم اگر از نگاه دختران جوان بررسی کنیم، در کنار وظیفه به ادامۀ تحصیل هم روی آورده‌اند، وجود نداشته باشد، بار فکری و ذهنی زنان به دوبرابر مشغولیت‌های ذهنی مرد افزایش می‌یابد و باعث می‌شود تا گاهی به این نتیجه برسند که نقش‌های مختلف آن‌ها در محیط کار و محیط خانوادگی با یکدیگر تداخل دارند و حتی مزاحم یکدیگر هستند، این تعارض به مرور سلامت روانی زن را به خطر می‌اندازد.

ساعات کار طولانی، تداخل وظایف خانوادگی و زناشویی با وظایف کاری، تبعیض‌های جنسیتی حاکم بر فضاهای مردانه در اجتماع، دریافت نکردن حقوق متناسب با کار به‌خصوص در وظایف خصوصی، نبود حمایت‌های اقتصادی، شغلی و روانی از مهم‌ترین چالش‌هایی است که زنان را با خود درگیر کرده است.

هرچند نوع وظیفه، میزان رضایت از آن و همکاری همسر و فرزندان، تاثیر بسیاری در صحت روان‌شان دارد، چرا که آن چه سلامت روان زنان را تهدید می‌کند نه حضور آن‌ها در اجتماع، بلکه همکاری نکردن مناسب مردان، همسران‌شان یا اعضای فامیل و حتی به کاربردن برخی نگاه‌های جنسیتی است که آنان را آزار می‌دهد تا جایی که بیشتر از همکاران مرد خود استرس‌ها را در محیط خانوادگی هم تجربه می‌کنند.

زنان در مورد اجرای دستور و رعایت ضوابط اداری و کاری دارای دقت بیشتری از مردان درمحیط کار هستند و بسیاری از زنان افغانستان، در مواجهه با مزاحمت‌های همکاران مرد و یا دیدن ناملایمات کاری و نابرابری جنسیتی از سوی مدیران خود به شیوه‌هایی چون سکوت، کناره‌گیری از کار و یا به رفتار سرد روی می‌آورند که این احساس ناامنی در هر زمینه‌ سراسر زندگی یک زن را مورد تاثیر قرار می‌دهد.

همین خودخوری‌ها و نبود فضای امن برای برون‌ریزی این احساسات ناامنی، ترس ازدست دادن کار، ترس از متهم شدن و از دست دادن شغل باعث می‌شود که عقده‌های سرکوب‌شده در محیط شغل را با روان خسته و مانده از انبوه صداهای خفه‌شده در گلویش در فضای خانواده و زندگی شخصی خویش تخلیه کند و دچار ریزش مو، سر دردهای طولانی، اختلالات هورمونی، یائسگی زودرس، دلزدگی، بدخلقی، تشویش، تحلیل اعتماد به نفس، نفس‌تنگی، ناراحتی‌های استخوانی، پرخاشگری، اضافه وزن، بی‌خوابی و افسردگی حتی مخدوش شدن تعهدهای خانوادگی شود که تمام این عوامل دست به دست می‌دهد تا مهم‌ترین کانون یک جامعه یعنی خانواده آسیب بببیند و مادر شاغل خسته و افسرده نسلی افسرده و ناشاد را به جامعه تقدیم کند.

با توجه به نقش زنان در پیشرفت اجتماعی و توسعۀ اقتصادی به عنوان نیمی از جمعیت، باید تسهیلات لازم برای حفظ سلامت روان آنان در فضای شغل از سوی دستگاه‌های اجرایی فراهم آورده شود و در تدوین سیاست‌های قوانین کار حتی برای مشاغل خصوصی، حمایت بیشتری را ایجاد کنند تا نقش زنان در کشور به دور از تبعیضات جنسیتی و توجه به نقش مهم مادری و زنانگی‌شان تسهیل شود، چرا که امنیت روانی در محیط و نداشتن تشویش‌های فکری و روحی باعث بالارفتن اعتماد به نفس در زنان و در نتیجه استفادۀ بهتر از توانمندی‌های زنان و شکوفاسازی استعدادهای بالقوۀ آنان می‌شود.

مادران شاد، فرزندان شاد و سالم از نگاه روحی و جسمی را به جامعه تقدیم می‌کنند و دختران سرزنده و پرنشاط خانواده و نسلی سالم را بنیان می‌نهند. به جز آن هر اقدامی برای حفظ و ارتقای سلامت روان زنان، در سلامت تمام مردم جامعه موثر خواهد بود.

بتول سید حیدری

ویژۀ پنجصدمین شمارۀ روزنامه راه مدنیت

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا