اسلایدشوتحلیل

مردم فرهنگی، رهبر فرهنگی

در حال حاضر تعریف کردن از آقای سرور دانش به بادنجان دور قاب قدرت چیدن می‌ماند. چون او معاون رییس‌جمهور است و خاصیت مردم در چنین وضعی تعریف از ارباب قدرت است. فردا که او خانه‌نشین شد باز به سختی می‌شود کسی را برای تعریف یافت. ‌این دایره دوار تا بوده تکرار شده است. اما نگارنده این قلم، که هیچ احتیاجی به مناسبات قدرت در افغانستان ندارد و اصلا کاری به اهل سیاست ندارد و طمع و توقعی از کسی ندارد، از یک زاویه دیگر به تحلیل نوع کار آقای دانش می‌پردازد.

در کشوری مثل افغانستان مثل هر کشور اسطوره‌زده و شکست‌خورده دیگر، کسانی قهرمان می‌شوند که اهل فریاد زدن و شعار دادن و نمایش باشند. کسی که نمایش زور و زر و ستم‌پیشگی داشته باشد قهرمان است. به‌طور طبیعی مردم ستم‌دیده عاشق ستمکار خودند. او را صورت ایده‌آل آرزوهای خود می‌بینند و در جامه او می‌خواهند اسطوره خود را لباس بپوشانند. مثلا هتلر دشمن آلمان و بت آلمان بود‌. مثلا نادر افشار که پسرش را با میله داغ کور کرد و با باقی بدتر از آن کرد، بعد از سالها هنوز بت مردم ایران است.

لازم نیست نمونه و اشاره از تاریخ بیاوریم که در روزگار ما نیز فراوان می‌شود از این نوع رابطه‌های عشق و نفرت توام پیدا کرد. هر فرماندهی که بیش‌تر ظلم کرده و مال مردم برده و جان مرده ستانده، بیشتر محبوبیت دارد.

فروید در کتاب تمدن و سرکوفتگی‌هایش راز این مساله را باز کرده که چگونه مقتول یا برده، عاشق ارباب ظالم و قاتل خود می‌شود. در باب گروه‌های قومی هم این مساله صدق می‌کند. چون طیف عمده مردم هنوز در بدویت ذهنی به‌سر می‌برند. خرد جمعی مردم را کهن الگوهای ذهنی و سرشکستگی‌های آنان شکل می‌دهد.

آقای دانش اما از جمله رهبرانی‌ست که اتفاقا نه کسی را کشته و نه توانایی کشتار دارد. اهل قلم و صحبت و مداراست. در سخنرانی ادعاهای دروغ و  فریبنده ندارد. معامله نمی‌کند. پول جمع نمی‌کند. فحاشی نمی‌کند. دندان و دهن و دست کسی را نمی‌شکند. زندان مخفی ندارد. گروه مافیایی ندارد. در کابلی که هر نیم‌چه رییسی یک گروه مافیایی آدمکشی را خرج می‌دهد، او با اهل قلم و فرهنگ رفاقت دارد. در شهری که مردم دور جنازه بزرگترین مافیای شهر جمع می‌شوند که رییس خدای‌داد راهت ادامه دارد او در راهی خالی قدم می‌زند.

او نمونه تیپی تازه و در عین حال بسیار کهن است. تیپی که مدارا و آرامش و حل مساله در بحث را ترجیح می‌دهد. در تاریخ گذشته ما می‌توان مثلا از بلعمی وزیر نام برد. بلعمی اهل دانش بود و عقبه قدرت نداشت.

وقتی وزیر شد همه بر آل سامان برای این تقرر خشم گرفتند که این همه سران کاردان قبایل چرا انتخاب نشده‌اند که این کتاب‌باز آسان‌گیر دعوت به کار شده است. بلعمی اما بنای تمدنی را گذاشت که بعد از هزار سال هنوز قوی است. شاهان و زورمندان بسیاری که بعد از او آمدند همه بر روش او عمل کردند. همه درخت‌های او را آب دادند.

مثال بعدی یحیی برمکی در بغداد است. خلیفه این بلخی‌زاده عجم را که به نظر عرب‌ها الکن و بندگان آزادشده (موالی) بود به تخت صدارت نشاند در مقابل آن همه دانای زور و زردار قبایل قوی عرب. این وزیر اما آن دوره را در همه تاریخ درخشان ساخت. نوشتن، ترجمه و تحقیق را رواج داد که بنای مدنیت جدید اسلامی به آن مدیون است.

دوره سوم امیرعلی شیرنوایی است. بر صدارت حکومت مغول کسی نشست که در هیچ میدانی نرزمیده بود. او اما جامعه‌یی مبتنی بر مدارا و صلح را به یادگار گذاشت. جامعه‌یی که بعد از شش‌صد سال هنوز بین شیعه و سنی‌اش مداراست و بناهایی که از بلخ تا توس، هنر و زیبایی و ذوق را برای قرن‌ها تابناک نگه داشته است. آن وزرا و رهبران فریادزن، زوردار و زر دار همه از یاد رفتند، اما این وزرای آرام و بی‌جنجال و بی‌غیرت، باعث غرور تاریخی ملت‌ها شدند.

جامعه افغانستان به‌طور عموم در حال پوست‌انداختن است. مکتب‌ها، دانشگاه‌ها و رسانه‌های روزافزون دلیل این تحول است. جامعه‌یی دانا از دل سالهای لمپنیزم و وحشت در حال تولدست. و جای هیچ مناقشه‌یی نیست که هزاره‌ها پرچمدار این روزگار نو استند.

هزاره‌ها بیش از همه تشنگی به دانش، فضیلت و مدنیت را عملی کردند و تاوان این تشنگی را با خون نیز کم ندادند. جهل به‌راحتی سایه حکومتش را از سر هیچ مردمی برنداشته. اروپای قرون روشنگری کم کشته ندادند. حتی جاپان بعد جنگ جهانی، بعد آن همه قربانی میلیونی، کشوری نو شد که متکی بر غیرت و جنگ‌آوری و ارزش‌های سامورایی نبود؛ بل تشنه آموختن و رشد بود. هزاره‌ها عین مسیر را می‌پیمایند و جای خوش‌بختی که باقی هم‌وطنان و هم‌بندهایشان با آنان در حال هم‌نواشدن هستند. آنان را می‌ستایند به‌جای آنکه ریشخند کنند؛ چرا که همه به اهمیت دانایی پی برده‌اند. راه تغییر جامعه از این دایره خونبار نیز تنها روشنی دانش است. و از قضا مردی پرچمدار این جریان است که نام او نیز دانش است.

دانش می‌داند که مثلا مسلح‌کردن هزاره‌ها در جاغوری کار سختی نیست، اما دایره خبیثه کشتار با عقده‌گشایی حل نمی‌شود. دانش تجربه جنگ داخلی را دیده و با تمام وجود در پی جلوگیری از تکرار آن است ولو که به متهم شدن خودش بازگردد. او مرتب با خارجی‌ها و مسوولان داخلی می‌نشیند تا راهی معقول بسنجد. سفارت امریکا و انگلیس را مجبور کرده تا یک بخش ویژه برای هزاره‌ها داشته باشند. جهان را متوجه حضور و قربانی شدن این مردم ساخته که سالها کتمان می‌شدند. حرمت عمومی جامعه را نسبت به هزاره‌ها افزایش داده است. حالا دیگر هزاره‌ها را با دانشمندانش می‌شناسند.

این راهی دشوار بود که در این چندسال با مدد حوصله و خون جگر خوردن آرام حاصل شد. حالا همه اقوام به هزاره‌ها احترام می‌گذارند و اعتماد دارند. بی‌اعتمادی دیرین در حال از بین رفتن است. نفرت تاریخی که میان اقوام بود و هزاره‌ها بیشترین تاوانش را می‌دادند در حال فرو ریختن است. حالا هزاره‌ها را مردم دوست می‌دارند. آنها را چراغ‌های معرفت و آشتی می‌دانند نه بخشی از مشکل و تقابل دیرین.

هزاره‌ها دیگر محصور در زندان مناطق مرکزی و برچی نیستند. در هرات، مزار، قندهار، غزنی، هلمند، نیمروز و جلال‌آباد صاحب کار و کاسبی‌اند بی‌اینکه کسی به آنها حساس باشد. چون مردم آنها را ملهم دانش می‌دانند نه ارباب جنگ و فتنه. این دستاورد کمی نیست که با همت آقای دانش به دست آمده است.

فکر کنیم اگر قصه برعکس بود و آقای دانش هر روز قهر می‌کرد و فحاشی و یک گروه را فاشیست و بربر و یک گروه را لندغر و وحشی می‌نامید، چه حاصل داشت؟ یک عده عقده‌یی دلشان یخ می‌شد اما دیوار نفرت هم بلند‌تر می‌ایستاد.

 برعکس آقای دانش تا شد سخن از آرامش، مدارا و فرهنگ زد. از کتاب ودانشمند و دانش یاد کرد. مردم به او بد گفتند و او آنها را درک می‌کرد. این راه راهی‌ست که همه مردم افغانستان برای روزگار نو به آن محتاجند و البته هزاره‌ها بیش از همه، خیلی بیش‌تر از همه؛ چرا که سلاح آنان دانش و فرزانگی است و کلید پیشرفت جهان امروز، دانش و فرزانگی است.
برای این نه فقط هزاره‌ها به‌عنوان رهبری از این جنس باید به او ببالند؛ بل همه افغانستان باید او را الگو بگیرند که افغانستان امروز و فردای ما به هزاران و میلیون‌ها دانش نیازمند است.

سید رضا محمدی؛ شاعر و نویسنده

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا