مقاله

در نشست‌های ادبی چه می‌گذرد؟

سعادت موسوی

به ‌تعبیر اهل ذوق و هنر، ادبیات خانۀ مشترک بشر است. هر کس می‌تواند در این میدانِ پهناور، اسب خیال و اندیشۀ خود را بدواند. هیچ قاضی و داوری نیست که دست شما را از سرایش و آفرینش بازدارد. برای همه مجال هست که در ژانرهای گوناگون ادبی، طبع‌آزمایی کنند و به ‌قدر بضاعت خویش در این ساحت، متن تولید کنند، نقد بنویسند، قصه بگویند و بر سر و صورتِ موسیقی و دیگر هنرها، دست نوازش بِکشند. در واقع شعر و قصه پیش از این‌که اسباب پُر کردن اوقات فراغت باشد، روایت و سرگذشت واقعی آدمی‌زاد است.

وقتی تاریخ ملتی را به‌کنکاش می‌گیرند، بیشتر از آن‌که به متون تاریخی آن سرزمین مراجعت کنند، به آثار ادبی آن رجوع می‌نمایند، چون هنرمندان، آیینه‌دار ملت و سرزمین خویشتن هستند و معیار و ملاک بررسی آداب و ارزش‌های فرهنگی مردم خود قرار می‌گیرند. مثلن، آثار تولستوی، داستایوسکی، پوشکین، آنااخماتووا و برادسکی… را می‌توان شناسنامۀ واقعی سرزمین و مردم روسیه دانست.

همین‌طور فرهنگ و تمدن ما بر آرا و آثار کسانی چون مولانا، حافظ، سعدی، فردوسی، خیام… استوار است. اینان خاک ریشه‌یی تاریخی و ادبی ما استند که در اقصی نقاط جهان کلام حضرت «مولانا»  روح ‌نوازی می‌کند و سخن «لسان‌الغیب شیرازی» رندی و نظربازی را تکثیر می‌نمایید. همین‌طور شعر استاد سخن «سعدی شیرازی» بر تارک دفترِ سازمان‌الملل جا خوش می‌کند.

 این مقدمه را به ‌صورتِ اجمالی عرض کردم که بحث هنر و ادبیات، بحث کوچک و کم بهایی نیست. نمی‌شود به سادگی از کنار آن گذشت و در مورد فرهنگ و ادب ملتی بی‌تفاوت بود. سال‌ها پیش (1344) «دکتر رضا براهنی» در کتاب «طلا در مس» رسالت و مسوولیتی برای شاعر و آفرینش‌گر به این صورت عنوان کرده ‌است که هنوز تازه‌گی دارد: «سرایشگر، باید بداند که در چه دوره‌یی از تاریخ بشر و در چه عصری از تاریخ قومی خود زندگی می‌کند و قوم او در یک دورۀ پنجاه یا شخصت ساله که زندگی یک شاعر می‌تواند باشد، از او چه می‌خواهد.

شاعر باید بداند که چه چیزهایی زندگی محیط او را تشکیل می‌دهند، آیا ذهن او آیینه‌یی است برای جلوه‌های سراب یک کویر و یا آبگینه‌یی است در برابر جنگلی سرکش و رنگین و دریایی رنگین‌تر و سرکش‌تر؟ شاعر می‌باید به ‌صمیمیت برداشت و ادراک خود از اجتماع و محیط زندگی خود متکی باشد و در این مورد جز روشن‌بینی و تعمق راهی در پیش نگیرد و به‌هیچ انحراف و تعصبی گردن ننهد و راه و رسم آزادگی پیشه کند و با خودکامگی و قلدری و حقه‌بازی مخالف باشد. و در نهایت بداند که در چه دوره‌یی از تاریخ ادبی قوم خود زندگی می‌کند.»

شاعر و نویسنده، زمانی دارای جایگاه و منزلت بالابلند می‌شود که به‌عناصر مزبور عنایت داشته باشد و امکان و اسباب ظهور فکر، خیال و اندیشه ملتی را در «متن» خود فراهم آورد. شاعران و رُمان نویسان بزرگ جهان، پیش از آنکه شاعر و نویسنده باشند، نابغه و فیلسوف و حکیم بوده‌اند. شرح حال یک ملت یا به ‌صورت کُلی سرشت و سرگذشت آدمیان را کسانی می‌توانند تبیین و بیان کنند که در حیطۀ دانایان، خردورزان و عارفان مسکن گزین باشند.

 بحث اینکه سرایشگران و نویسندگان ما  ‌چه‌قدر همگام دانایان و هم‌قطار اهالی نبوغ استند، هدف این سطور نیست و بررسی این مهم فرصت کافی و دانش وافی می‌خواهد. اما از آن‌جا که در نشست‌های فرهنگی و رونمایی‌های متون ادبی به‌شخصه حضور داشته‌ام، می‌خواهم اشاراتی اجمالی در این مورد بکنم. به‌ قول معروف «آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به‌ قدر تشنگی باید چشید»، هرکس به ‌قدر توان و فهم خود مسوولیت دارد. رفتار مسوولانه و خردمندانه، اگر خیلی فراخ‌دامن هم نباشد، تهی از بها و اهمیت نیست. ما در برابر فرهنگ، ادب، تاریخ و در کُلیت مسأله، در مورد اجتماع و ملت خود مسوولیت داریم.

گاهی سکوت اقتضای زمان است که آدمی دست به ‌سکوت می‌زند، اما در جای دیگر ممکن است سکوت، بسان یک جنابت معنادار باشد، یعنی موردی پیش می‌آید که سکوت جرم تلقی می‌شود و در دادگاه وجدان بشری قابل پی‌گیری‌ست. با این حساب، کسانی که پرورش‌گر و نوازش‌گر فضیلت، معنویت و اخلاق جامعه هستند باید مورد تکریم قرار گیرند، و آن‌تعداد که روح و روان مردم را، مسیر ادب و ارزش‌های فرهنگی را به انحراف می‌برند و جریحه‌دار می‌سازند گوشزد و نکوهش شوند.

یکی از موارد ناصواب که در نشست‌های ادبی ما سنت‌وار پا گرفته‌است، «ستایش» و «مدح» بی‌مورد است. این دو عنصر فی‌ذات بد و زشت نیستند، گاهی بسیار نیاز است که زیبایی‌ها و جلوه‌های طبیعی و غیر طبیعی، همین‌طور آفرینش‌های درخشان مورد ستایش قرار گیرند. اما ستایش و مدح بی‌جا گمراه کننده است.

در این باب الکساندر پوپ سخنی دارد که بیانگر پیچیدگی و دشواری این مسأله است. به اعتقاد وی «دشوار است که بتوان گفت ناپختگی، بیشتر در نگارش بد به ظهور می‌رسد یا در بد داوری کردن، اما از این دو، اثری که به ‌سبب نقص انشا ایجاد ملال کند از نقدی که درک ما را گمراه سازد کم زیاتر است»، مسأله این است که داوری نادرست و ستایش‌گری تهی از استدلال، مخاطب عام را گمراه می‌کند. وقتی قوم، زبان، جنسیت، سمت و حتا روابط شخصی بر معیار نقد و بررسی یک اثر ادبی تاثیر می‌گذارد، چه اتفاق رخ می‌دهد؟

روشن‌ترین اتفاقی که صورت می‌گیرد این است که مصلحت و رفاقت را بر حقیقت و اصالت ترجیح می‌دهیم. به گُل روی دوست، نمی‌گوییم که شعرت وزن ندارد، نمی‌گوییم که آقا/خانم زبان شعرت کلاسیک‌تر از کار رودکی است! نمی‌گوییم که شگردهای رُمان‌نویسی را یاد بگیر و هر قصۀ بی‌سر و ته را به‌ جای رُمان جا نزن و این همه مخاطب ارجمند را احمق فکر نکن…، فاجعه از همین‌جا ریشه می‌گیرد که حقیقت و نقد سازنده حقیر می‌شود و روابط شخصی بر کرسی می‌نشیند.

یک مورد را شاهد بودم که آقای منتقد، رفت و بر سخن‌گاه قرار گرفت و شروع کرد به تعریف و توصیف و در نهایت گفت که کار شما خیلی فوق‌العاده‌است و شعر شما مرا به یاد «فروغ فرخزاد» می‌اندازد و در پایان اذعان کرد که هنوز کتاب را نخوانده‌است و در آینده خواهد خواند! زهی به این شجاعت و این جسارت. واقعاً که زهی به این خیال باطل! فاجعه تا این سرحد می‌تواند گسترش پیدا کند.

 مورد دیگر رونمایی رُمانی بود که سخنران داشت این دست جملات را به خورد حاضران می‌داد «کار شما خیلی عالی‌ست، منحصر به‌فرد است، از روش کار شما  خیلی خوشم می‌آید، در دنیای دیگر هم همین‌طور رُمان‌ها آفریده می‌شوند. مواردی که می‌خواستم بگویم سخنران قبلی گفت. حرف دیگری باقی نیست که عرض کنم…» یعنی اوقات یک جماعت اهل ذوق و هنر پای این دست کُلی گویی‌ها و پراکنده‌گویی‌های بی‌سر و ته تلف می‌شود! ایشان عین جملات و عین عبارات را در اکثر سخنرانی‌هایش تکرار می‌فرمایند. از این دست موارد، کم نیست. کسانی که با نشست‌های ادبی آشنایی دارند، نیک می‌دانند که کجای قصه نشسته به گِل کشتی ما! از جهتی نمی‌خواهم از این سخنرانان نام بگیرم، چون بدیهی است که از این یادداشت حساب کینه و عقده باز خواهند کرد، اما مخاطب گرامی، آن‌قدر هوشیار هست که سره را از ناسره تفکیک نمایید.

جنایت ادبی همین است که یک منتقد دارد شاعر را با توصیف‌های نابجا تنبل تربیت می‌کند و نویسنده را بیشتر به‌ خواب فرامی‌خواند. وقتی تعارفات کشنده کنار گذاشته نشوند و نقد بر مبنای تیوری و نظریات ادبی انجام نگیرد، نویسنده بیدار و هوشیار نمی‌شود و به‌تکرار اشتباه می‌کند و با همان اشتباهات که مورد ستایش منتقدان (نامنتقد) قرار گرفته‌است فضل فروشی نیز می‌کند. کار منتقد دست‌کم باید تلنگری باشد که آقا/خانم شاعر و نویسنده، بر عیوب کار خویش واقف شود و انگیزه‌یی حاصل کند و برای رفع و دفع آن آستین بالا بزند.

در تازه‌ترین مورد که رونمایی رُمان «مهتاب در کویر» اثر بانو خجسته الهام بود، منتقدان خلاف سنت ناصواب نقد که در این سال‌ها شیوع یافته‌است، بر اساس تیوری و نظریات قصه و روایت سخن گفتند، فارغ از تعارف و تعصب و هر مسألۀ دیگری کارشناسانه بررسی کردند.

«دکتور حمیرا قادری» و «دکتور سرو رسا» با تبحری که در حوزۀ داستان و داستان‌نویسی دارند، در آن نشست به ‌صورت اکادمیک و خیلی ژرف‌ اثر را بررسی و نقد کردند و ما فراوان لذت بردیم و آموختیم. چون آن‌جا بحث به روابط شخصی و زبانی و جنسیتی فروکاسته نشد. معیار و ملاک داوری علم نقد ادبی و نظریات آن بود. وقتی نشست پایان یافت، یک‌تعداد در فیس‌بوک مسألۀ را عنوان کردند که قضاوت یا بررسی دکتر قادری و سرورسا عقده‌مندانه بود و هیچ تعریف و توصیفی از کار بانو الهام نکردند! این امر در واقع طبیعی‌ست.

به همان دلیل که منتقدان ما، هم نویسنده و هم مخاطب را بد تربیت کردند و سنتی را ترویج نموده‌اند که علمی‌ترین نقد می‌شود عقده‌مندانه. چون گوش ما عادت کرده‌است به تعریف و مدح، آن هم به‌صورت بسیار بی‌رویه و انحرافی. در صورتی که نقد هیچ‌وقت دشمنی نبوده و نیست، بل مایۀ بالندگی و کمال ‌است. روشن‌گر و بیدارگر است و در نهایت بسان خود اثر ادبی مهم و حیاتی‌ست. امیدوارم نشست‌های ادبی ما جهت عوض کنند و بر محور اصلی خود قرار گیرند و رفیق‌بازی‌ها و مصلحت‌گرایی‌ها کنار بروند. وقتی پای فرهنگ، ادب و ارزش‌های ملتی در میان باشد، رفاقت‌بازی و مصلحت اندیشی هیچ معنایی ندارد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا