مقالات

امیر امان‌الله دروازۀ سینمای هرات را بست!

ما همه از دست داده‌گانیم، من از دست داده‌ام، تو از دست داده‌یی، او از دست داده است. به یاد عزیز از دست‌رفته‌ات که می‌افتی سگرتی روشن می‌کنی، با او و حقیقت دروغِ بودن او می‌خندی و حرف می‌زنی. ناگهان تلنگر حقیقت تو را از رویا پرت می‌کند، پرت می‌شوی از گذشتۀ از دست رفته به حال برجای مانده و تا به خود می‌آیی دَرجن دَرجن* سگرت درج شده در تنهایی‌ات را دود کرده‌یی.

سیگار می‌تواند از دست رفتۀ تو را به تو برگرداند؟! نه!

تماشای تیاتر می‌تواند مادر مردۀ مرا زنده کند؟! نه !

رقص و پایکوبی و مجلس شادمانی می‌تواند ماهیت غم‌ها را تغییر بدهد؟! نه غم، غم است و هیچ کارش نمی‌شود کرد. قرص آرام‌بخش از جنگ وحشتناکی که در ذهن بشر وجود داشته نمی‌کاهد.

دو سوال اینجاست

سوال اول: بشر چرا در طول تاریخ برای رفع غم، برای فراموشی تنهایی، برای تجلی روح به قصه‌ها، افسانه‌ها، اسطوره‌ها، تیاتر، موسیقی، شعر و سینما رو آورده است؟! آیا این پدیده‌های هنری دست‌ساختۀ بشر می‌توانند به صاحبان خود کمکی کنند؟

جواب اینجاست: بشر در طول تاریخ به دروغ‌ها پناه برده است، بشر همواره به رویاپردازی و خیالات تکیه زده است ورنه چرا در عهد شکار، شکارچیان نقش شکاری را بازی نموده و یا تیرهای حقیقی را بر تصاویر آن روانه می‌کردند.

این دلایل آینۀ آشکار این حقیقت است که: بشر نیازی مبرم به دروغ دارد، رویا دروغ است، خیال دروغ است؛ مثل دروغ‌های قشنگی که تاریخ می‌گوید. ما گاهی به دروغ‌ها نیاز داریم؛ تا زیر بار حقیقت محض تکه تکه نشویم و نپوسیم.

سوال دوم: این آسمان ریسمان‌بافی‌ها چه ربطی به امیر امان‌الله خان دارد؟!

جواب اینجاست: هرگاه حرف از تجلیل از استقلال کشور به میان می‌آید با موجی از اعتراضات موافق و مخالف روبرو می‌شویم که بیشترینۀ این اعتراضات گواه این است که ما (افغانستان) از استقلال برخوردار نیستیم. حقیقت چیست و دروغ چیست، آیا تاریخ راستگو است یا دروغ؟!

هرچه هست درست مثل همان نخ سگرت که لحظه‌یی به دروغ ما را از حقیقت دور می‌کند و از شدت غم می‌کاهد، حتی اگر صد سال استقلال دروغ هم باشد؛ اما این دروغ ارزشش را دارد، ارزشمند است که شهر را آذین بسته‌اند، ارزشمند است که به بهانۀ استقلال تمام مردم پرچم در دست گرفته با روح متحدانه و وطن‌پرستانه چون کوه با افتخار در خیابان‌ها راه می‌روند و بیش از گذشته به هم کمک می‌کنند.

چه دروغ قشنگی! آه چه دروغ مفیدی! وای چه سیاه‌بازی سفیدی! مردم نیاز دارند به همین خبرهای دروغ اما شادی‌آفرین! به همین رویاهای محال اما قشنگ! رویای استقلال سرتاسری رویایی که مردم عوام به آن خیال پلو می‌گویند.

حقیقت که همواره هست گاهی به رویا نیاز است تا روزی با همین رویا به رویارویی حقیقت بشتابیم.

گذشته از رویا امسال در حالی در آستانۀ صدمین سال استقلال کشور قرار داریم که جوانان بسیاری را از دست دادیم، در حالی استقلال کشور را به تجلیل می‌نشینیم که «دونالد ترمپ» هشدار داده بود تمام افغانستان را به خاک و خون می‌نشاند.

از سویی نفس آزادی در این سرزمین در قفس محبوس است چه آنکه مردم این خاک اگر رهاتر از باد هم باشند آزاد نیستند. در سرزمینی که تضاد باورها چهارچوبی متحجرانه را به بار آورده است و آزادی‌خواهان مرکزیت این چهارضلعی را به خود اختصاص داده‌اند. اما به باور من امیر امان‌الله خان شاید در سیاست عملی خویش آن‌چنان که باید مؤفق نبود و اشک تلخ حسرت او و همسرش را برای ترک تاج و تخت همراهی کرد، شاید شاه جوان نتوانست آزادی و استقلال کامل را به این سرزمین به ارمغان آورد؛ اما جرقه‌یی در اذهان عموم به پا نمود که این جرقه در گسترۀ صد سال آتش سوزندۀ استقلال فکری را از قید افکار متحجرانه را روز به روز شعله‌ور ساخت.

امیر امان‌الله خان شاه تجددخواه و تجددطلب افغانستان با همسر روشن‌ضمیرش نیک دانست که بند و حبس در ذهن ساخته می‌شود و در عالم واقع به واقعیت می‌رسد.

از این رو او استقلال فکری را در اذهان تاریک بسته به وجود آورد چه آنکه او با این فکر روشن به باور و ایدیالوژی فرستاده شده از سمت و سوی عرب‌ها نه گفت! خراسان بزرگ متمدن‌تر از آن باید می‌بود که در چهارچوب فرهنگ و رسوم ملی دیدگاه‌های عرب به افکار عموم تزریق شود.

نشر و پخش عکس ملکه ثریا همسر شاه جوان افغانستان ریسکی بزرگ و شجاعانه بود که مبحث جدی را بین مردم متحجر به وجود آورد، هرچند امان‌الله خان قربانی این ریسک بزرگ شد؛ ولی صدسال پس از آن جرقه در اذهان عموم تا کنون فکر استقلال‌طلبی بستر رشد را بر خویش هموار نمود و کسانی پیدا شدند که این راه را برای شکوفایی این فکر عزیز مهندسی کنند و این فکر چنان رشد کرد که از مغز به زبان آمد و از زبان به دست و از دست به پا و بالاخره به سر که مردم سال صدم در مسیر همان فکر، همان جرقه سر می‌دهند.

آن باوری که امروزه غرب آزاد با لباس حقوق بشر و دفاع از حقوق زنان به خورد این مردم داده است صدسال پیش از امروز آرمان حقیقی ملکه ثریا بود، آرمانی که ملکه ثریا در همان جامعه تاریک آن را جامۀ عمل پوشانید، اعمار مدرسه‌یی برای بانوان و سهم‌دهی زنان در امور اجتماعی دوشادوش مردان.

هیچ کجای این تاریخ پرسوز که فقط یاد گرفته است از کُشت و کُشتار و لشکرکِشی و آدم‌کُشی حرف بزند و آن را بزرگ کند از تحول بزرگی که به دست امان‌الله خان و ملکه ثریا اتفاق افتاد گفته نشده ورنه واضح و مبرهن است که ثریا و امان‌الله زوج اشرافی تجددطلب، مبتکر و آزادی‌خواه بودند.

امان الله خان در همسو ساختن افغانستان با کشورهای پیشرفته و نجات این سرزمین از عهد عقب‌ماند‌گی و قراردان آن در مسیر پیشرفت و تمدن و پذیرش دیدگاه روشنفکری گام برداشت و همسرش برای تغییر در اذهان زنان که این اذهان با سنگ سخت باورهای تحمیلی مردان مسدود شده بود گامی ارزنده برداشت.

نظر به بیان تاریخ‌نویسان، ملکه ثریا قبل از ازدواج برای ازدواج با امیر امان‌الله خان شرطی در میان نهاده بوده است. آن شرط از این قرار است که ملکه ثریا از امان‌الله خان هدیه‌یی خواسته که به قول او این هدیه در تمام دارایی‌های امان‌الله خان نبوده است. ملکه ثریا در ازای قبولی ازدواج با شاه جوان، استقلال افغانستان را از او خواسته است.* این قصۀ تاریخی را همه شنیده‌ایم. قصۀ قشنگی‌ست اگر این تاریخ را حقیقت بشماریم. همین قصه دلیلی آشکار بر تجددطلبی و روشن‌ضمیری ملکه ثریاست که ملکه در برخوردش با زنان این سرزمین در عهد حکومت امیر امان‌الله مهر صحه‌یی بر این دلیل آشکار نهاده است.

تیاتر راهی به سوی استقلال

یکی از اقدامات کلیدی و گام‌های بزرگ فرهنگی که امیر امان‌الله خان پس از آمدن از دیار فرنگ به پایۀ اکمال رساند استفاده از هنر تیاتر برای انتقال داده‌ها و اطلاعات به اذهان بسته و تاریک بود.

شاه جوان به این درک رسیده بود که تیاتر چقدر می‌تواند در تحول افکار عمومی سهم داشته باشد. وقت آن رسیده بود که تیاتری که تا دیروز از سیطرۀ دین و سرگرمی پای فراتر نهاده بود امروز باید در حق مردم ادای دین نماید.

مردم بیش از سرگرمی به اطلاعات نیاز داشتند. شاه جوان برای پرورش هرچه بیشتر تیاتر، تیاتر را به محدوده‌های هنری و منحصر به تیاتر خلاصه نمود. تیاتر را از شکل کوچه بازاری آن رهانیده و هویت حقیقی او را به آن برگرداند.

هرچند با انحصار تیاتر در چهاردیواری و دوری او از میان مردم، مردم تیاتر را کماکان به دست فراموشی سپردند؛ اما تیاتر توانست گام‌های بهتری در راستای استقلال و ذهنیت‌سازی بردارد. شاید جدایی تیاتر از مردم تماشاگران تیاتر را فیلتر نمود اما آنان که تیاتر را به تماشا می‌نشستند پیام و اطلاعات پر اهمیت آن را نیز درک می‌کردند.

آیا اگر امان‌الله خان در سال‌های پسین حضور می‌داشت سینمای افغانستان رو به رکود می‌رفت؟!

من قصد ندارم در این متن از برخواستن تیاتر از متن جامعه حرف بزنم یا نگاهی به رکود سینما و تیاتر در کشور بیندازم! بل مانند من می‌خواهم شما نیز به این نتیجه برسید که درست در آستانۀ صدمین سال استقلال کشور هرات یکی از بزرگترین دریچه‌های تحول فکری در کشور را به روی خود بست.

روحیۀ تحجرگرانه و طالبانی به شکلی آرام زیر پوست هرات همواره نفس کشیده و می‌کشد و این نفس چنان پر قدرت است که پس از 90 سال نفس تیاتر در هرات بریده شد و یگانه سالن تیاتر پس از 90 سال از بین رفت.

اکنون نیز که رییس حج و اوقاف در هرات با ایجاد سینما در این کشور مخالفت ورزید، ما روحیۀ تجددخواهی امیر امان‌الله خان را در حالتی تجلیل و استقبال می‌کنیم و شعار آزادی و صد سال استقلال را سر می‌دهیم که در روز روشن واضح و مستقیم آزادی اندیشه در جای جای این سرزمین سانسور می‌شود.

اگر مردم به اطلاعات و دانش برسند، اگر در مورد تمام باورهای کهنۀ خویش تجدید نظر نمایند، به یقین منافع برخی ناخواهان به خطر می‌افتد. ناخواهان و بدخواهانی که زیر پرچم استقلال سنگ طالبان را به سینه زده و یک عمر افکار طالبانی را در اذهان عموم تزریق می‌کنند. سینمای هرات نیز اتفاق مهمی است که نظریۀ صد سال استقلال ما را به چالش می‌کشد. اگر امان‌الله خان در این عصر و زمان بود آیا اجازه می‌داد که دروازۀ سینما باز نشده بسته شود؟ به یقین او از یک دیوار صد دروازه به وجود می‌آورد تا راهی به به سوی فرار به رویا خلق شود.

قصه برای ما معلوم است اکنون می‌رسم به حرف اولم: ما به بعضی دروغ‌ها نیاز داریم تا زیر بار حقیقت تکه تکه نشویم، دروغ بزرگی مثل صد سال استقلال. ما حق داریم برای این دروغ قشنگ و برای دل خودمان شاد باشیم. شاید آزاد نباشیم، شاید آزادی اندیشه نداشته باشیم اما می‌گذاریم از فیض این دروغ بزرگ لااقل خنده‌های‌مان استقلال داشته باشند.

فردا کابل تکان خواهد خورد تکانی مثل تمام تکان‌های قدیمی عده‌یی خواهند مرد، مثل تمام مرده‌های قدیمی اما ما که اشکی برای ریختن برای‌مان نمانده است شادمانی می‌کنیم. ما حقیقت تلخ را نمی‌پذیریم!

رقصی برگور، استقلال خونین، خندۀ آزاد!

تمنا توانگر؛ نویسنده و هنرمند

دَرجَن: دسته (این واژه از به شکل تعمدی از گویش مردم برگرفته شده)

* تاریخ افغانستان-  قصه‌های شاهان از محمد سخی

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا