گفتگو

ناشران ما خواننده را به‌رسمیت نمی‌شناسند

متن، نویسنده و ناشر در گفتگو با یعقوب یسنا

اشاره: یعقوب یسنا در سال 1357خورشیدی، در ولایت بغلان چشم به جهان گشوده است. سند کارشناسی و کارشناسی ارشد خود را در رشتۀ ادبیات فارسی در دانشگاه کابل گرفته و اکنون دانشجوی دورۀ دکتورای ادبیات فارسی است. یعقوب یسنا یکی از نویسندگان پُرکار است که دو مجموعه شعر، یک داستان کوتاه، یک رمان و شش اثر پژوهشی در کارنامۀ خود دارد.

آثار تحقیقی یسنا به‌نام‌های: واژه‌های عربی در شاهنامه، بررسی اسطوره‌های اوستایی در شاهنامه، مقدمه‌یی بر فردوسی‌شناسی و شاهنامه‌پژوهی، نگارش و روش تحقیق، دانایی‌های ممکن متن و خوانش متن، منتشر شده‌اند. همکارمان سعادت‌شاه موسوی، گفتگویی را پیرامون متن، نویسنده و ناشر با آقای یسنا انجام داده است. آشنایی وی با سه محورِ یادشده، باعث شد که این گفتگو با او انجام شود. 

جناب یسنا! در آغازِ این گپ‌وگفت، می‌خواهم پای سقراط را وسط بکشم، تا اهمیت «متن» و «کلام» و «صدا» روشن شود. از جهتی می‌گویند کاخ مدنیت و  فرهنگ غرب بر پایه‌های «کلام» و «صدا» بنا شده است و بقای آن نیز بر وجود و تداوم «کلام» و «صدا» وابسته است. اما، نگرانی سقراط این بوده که: «نوشتار» به منزله تحریف حقیقت است؛ زیرا زبان نوشتاری تنها نقشی از کلام است و به دلیل عدم حضور «صدا» در پشت آن، قابلیت بازنمودن و ظرفیت دربرداشتن حقیقت را ندارد. این‌که سقراط هرگز کتاب ننوشت و به کلمات به‌صورتِ «متن» اعتماد نکرد، چرا بر متولیان او اثر نگذاشت؟ و شما چه؟ فکر می‌کنید که زبان و کلمات و در نهایت متن، آیا حقیقت را تحریف می‌کند؟

  • موسوی گرامی با چند پرسش در پرانتز به بحث آغاز می‌کنم:

«حقیقتی هست یا حقیقت برساخته‌های زبان و متن است؟ اگر حقیقتی بیرون از زبان و متن وجود دارد، چرا حقیقت پشت زبان و متن پنهان می‌شود، چرا خود را فراتر از زبان و متن نشان نمی‌دهد؟».

درست است که از سقراط کتاب و رساله‌ای به‌جا نمانده است. ما سقراط را توسط افلاطون می‌شناسیم. در واقع سقراط یکی از شخصیت‌های محوری کتاب‌های افلاطون است. حقیقت این است‌ که دقیق نمی‌دانیم افلاطون از سقراط چگونه استفاده کرده‌است.

این‌که در اندیشۀ یونانیان گویا حقیقت با نوشتار تحریف می‌شود؛ به یک روایت اساطیری ارتباط می‌گیرد. در اساطیر یونان فرشته‌ای داریم به‌نام هرمنیا. این فرشته پیام خدایان را به انسان‌ها می‌آورده است. پرسش یونانیان این بوده آیا هرمنیا سخن خدایان را به لفظ می‌گوید یا معنا، مفهوم و منظور خدایان را انتقال می‌دهد؟ اگر سخن خدایان را با آن لفظی‌که خدایان گفته به ما نگوید، چگونه باور کنیم که حقیقت سخن خدایان تحریف نشده باشد. هرمنوتیک (تاویل متن) نیز از نام همین فرشته می‌آید.

این نگرانی دربارۀ حقیقت است‌ که اصالت سخن و گفتار بر نوشتار در تفکر یونانی اهمیت پیدا می‌کند. زیرا نوشتار باید در غیبت گفتار شکل بگیرد؛ تا کسی هست و وجود دارد که خودش سخن بگوید؛ چه نیاز است‌ که بنویسد.

بحث دیگر این است‌ که افلاطون به آن اشاره می‌کند و می‌گوید هرچه ‌که از مبنای خود دور شود، دچار تغییر، فساد و تباهی می‌شود؛ بنابراین افلاطون مخالف تغییر و تحول است. در نظریۀ مُثُل، افلاطون می‌گوید: جهان و انسان سایه‌یی از حقیقت است.

افلاطون شعر را از نظر معرفتی برای این زیر سوال می‌برد که طبیعت حقیقت نه، که سایۀ حقیقت است. شعر تقلیدی از طبعیت است؛ بنابراین شعر سایۀ سایه است. طبعیت، مرحله‌یی است‌ که از حقیقت دور شده‌است؛ شعر که از طبیعت تقلید می‌کند درواقع دو مرحله از حقیقت دور می‌شود.

اگر منبع سخن را سخن خدایان بدانیم، سخن انسان را تقلید و سایه‌یی از سخن خدایان بدانیم؛ در این صورت نوشتار که صورت و عکس گرفتار باید باشد، در واقع تقلید و سایۀ سخن می‌شود. یعنی نسبت به سخن یک مرحلۀ دیگر از حقیقت دور می‌شود.

در فلسفۀ غرب نظریۀ سقراط که سخن، بهتر و مهم‌تر از نوشتار است، همیشه تاثیرگذار بوده و به‌عنوان یک بحث معرفت‌شناختی مطرح بوده‌است. این تاثیرگذاری تا فلسفۀ معاصر غرب نیز به‌عنوان یک گفتمان فلسفی مورد بحث بود. درواقع بخشی از فلسفۀ ژاک دیدار، نقدی بر همین دیدگاه سقراط و افلاطون است‌ که گفتار را بر نوشتار ترجیح می‌دادند. اما دریدا، گفتار را نیز نوعی از نوشتار می‌داند. مرز بین گفتار و نوشتار را بنابه دریافت شالوده‌شکنی فلسفی مورد نقد قرار می‌دهد.

من فکر می‌کنم در ساحتِ تمدن و فرهنگ شرقی و اسلامی، متن جایگاه رفیع داشته‌است، به‌ویژه در تمدن پارس، شوکت و عظمت این تمدن را در آثار مکتوب آن می‌بینند. حافظ، مولانا، خیام، فردوسی، سعدی، آموزگاران بزرگ‌اند. در مواردِ عطار و مولانا هم از نارسا بودن زبان و کلمات شکایت کردند. عطار می‌گوید: «اسرار تو در زبان نمي‌گنجد/ و اوصاف تو در بیان نمی‌گنجد». یعنی چنان اذعان می‌کنند که «حقیقت» و وصف جمال یار، بزرگ‌تر از آن است که در ظرف زبان تبیین و بیان شود. شما آیا رابطه‌یی میان سقراط و این سخن‌سرایان می‌بینید؟ البته تاکید من روی آن بی‌اعتمادی سقراط به متن است و قاصر شمردن زبان از طرف عرفای شرقی.  

  • نمی‌توانیم بگوییم در تمدن و فرهنگ شرقی و اسلامی، متن جایگاه رفیع‌تر داشته یا بیشتر از غرب در شرق متن تولید شده است. این‌که از نظر فلسفی دربارۀ نوشتار در آتن بحثی بوده که سهم نوشتار در بیان حقیقت نسبت به گفتار کم است؛ به این معنا نیست ‌که نوشتار را منتفی می‌دانستند. این یک نظریۀ فلسفی بوده است.

پیش از سقراط در یونان ایلیاد و ادیسه را داریم که در نوع خود بزرگ‌ترین اثر حماسی جهان است. تقریبا هژده‌صد سال پیش از شاهنامه نوشته و مکتوب شده است. حافظ، مولانا، خیام، فردوسی و… نسبت به فلسفه و ادبیات غرب، خیلی متاخر است. از نظر قدمت تنها اوستا را می‌توان هم‌زمان به شکل‌گیری ادبیات غرب دانست.

از نظر پیشینه، زمان شکل‌گیری فرهنگ و تمدن اسلامی با شکل‌گیری فرهنگ و تمدن غربی قابل مقایسه نیست. فلسفه و فرهنگ یونانی هزار سال نسبت به فرهنگ و تمدن اسلامی پیشینه دارد. اما برخلاف فلسفۀ غرب که به سخن بیشتر اهمیت می‌داد، به‌نوعی برداشت‌هایی در شرق وجود دارد که نوشتار را بر گفتار اهمیت می‌داده است.

اگرچه در آغاز اسلام تا دورۀ حضرت عثمان، همه‌چیز شفاهی و گفتاری بود. قران نیز مکتوب نشده بود، به‌اساس سنت شفاهی توسط قاریان حفظ می‌شد. اما اشعریه به این نظر بودند که قران از ازل در لوح محفوظ نوشته شده است. این برداشت مذهبی می‌تواند به اهمیت نوشتار اشاره داشته باشد. با این‌ هم گفته می‌شود که وحی به پیامبر به صورت گفتار می‌رسیده است.

درکل می‌توان آغاز شکل‌گیری فرهنگ و ادبیات جامعه‌های بشری را شفاهی و گفتاری دانست. نوشتار بنابه پختگی فرهنگی و ضرورت حفظ روایت‌های فرهنگی به وجود آمده است. این‌که عطار، مولانا و… از ناتوانی زبان در بیان حقیقت شکایت می‌کنند؛ چندان تفکیکی بین نوشتار و گفتار ندارند. بحث‌شان این است‌ که زبان نمی‌تواند حقیقت را بیان کند. به‌نوعی در بیان عارفان ما نیز زبان مقدم بر نوشتار دانسته می‌شود.

در شرق فکر می‌کنم در بارۀ اهمیت نوشتار بر گفتار، سخنانی را ناصر خسرو گفته است؛ اگرچه ناصر خسرو نیز نوشته را قول یا سخن دانسته است‌ که ثبت شده است. منظورش از نوشته، متن به تعبیر امروز نیست. فکر می‌کنم نقل سخنان ناصر خسرو می‌تواند مهم باشد:

«هر نوشته‌یی قولی است، ولی هر قولی نوشته نیست. هر کس که قول و کتابت را نیک تواند، به کمال نزدیک‌تر است». «شرف نوشته بدان است: دانش به میانجی او، از دانا به غایبان رسد و از پیشینیان به آیندگان انتقال یابد. درحالی‌که از گفتار، تنها حاضران بهره برگیرند، مگر این‌که زبان به زبان انتقال یابد که ناگزیر در آن تصرف، اجتناب ناپذیر باشد». «شرف نوشته هم‌چنان به آن است‌ که نوشته قولی است پای برجا و تا خط بر جای است آن قولی از نویسنده به آواز برجای باشد. پس نوشته قولی است قایم به ذات خویش، هر چند گوینده آن خاموش گشته باشد، و آن‌که چیزی می‌نویسد، منکر نوشته خویش نتواند شد».

برای این‌که بحث خیلی خشک و فلسفی نشود، بگذارید از تاریخچۀ صنعت چاپ در افغانستان صحبت کنیم. شاهان و زعیمان در طول تاریخ، آیا اهتمام و عنایتی به چاپ و تکثیر کتاب داشته‌اند؟ پیش از دهۀ پنجاه هـ.ش اگر چاپ‌خانه‌ای بوده‌است در اختیارات دربار سلطنتی بوده و  مطابق ذوق آن دست به چاپ می‌زدند. نویسندگان غیر درباری، چه‌طور و در کجا آثار خود را چاپ می‌کردند؟ 

  • در گذشته معمولا چاپ‌ونشر آثار و همه‌چیز در اختیار دربارها بود. شاهان فقط جنبۀ تبلیغی نشر و پخش آثار را برای خود و قدرت‌شان درنظر می‌گرفتند. به همین خاطر شاعران و نویسندگان به دربارها می‌پیوستند و آثارشان را به‌نام پادشاهان، وزیران و… می‌کردند تا در بدل زحمت خود هدیه و امتیازی دریافت کنند؛ در ضمن آثارشان را منشیان دربار نسخ‌نویسی کنند که منتشر شود.

طوری‌ که اشاره کردید تا دهۀ چهل و پنجاه، صنعت چاپ در افغانستان چندان همگانی نبود. بنابراین اگر آثاری چاپ‌ونشر می‌شد به اجازه دولت چاپ‌ونشر می‌شد. یا این‌که آثار شاعران و نویسندگان به‌صورت دست‌نویس می‌ماندند و در صورت امکان چند نسخۀ از آن دست‌نویس و نسخه‌برداری می‌شد. درکل نشر و پخش آثار در گذشته مثل امروز نبود که متعلق به بازار آزاد باشد. حتا در دورۀ خلق و پرچم آثار به اجازۀ دولت و توسط دولت چاپ‌ونشر می‌شد.

آقای یسنا! آیا با من موافق هستید که تفکر چپ در دنیا، بیشتر از بقیه نحله‌های فکری متن تولید کرده است؟ البته متنی با رویکرد ادبی. بعد از دهۀ پنجاه هـ.ش در افغانستان اکثر متن‌های جدی و قوی از آدرس چپ‌گراها تولید شده و آثار درخشان آنان در تاریخ ادبیات ما خیلی برجسته‌است، مانند کارهای استاد واصف باختری، پرتو نادری، لطیف پدرام، سلیمان لایق، ره‌نورد زریاب… چرا تفکر چپ می‌خواهد از زاویۀ ادبیات جهان را تبیین کند و یا به جهان نگاه کند؟  

  • موسوی گرامی نمی‌توانم به‌عنوان معیار کلی تایید کنم که تفکر چپ در دنیا نسبت به دیگر جریان‌های فکری متن تولید کرده‌اند. اما به‌نظرم تا جریان‌های فکری در قدرت نباشند، تلاش می‌کنند که برای ترویج افکارشان به تولید متن بپردازند؛ موقعی ‌که قدرت را تصرف کردند، فرق می‌کند.

حتا بحث جریان چپ به نظرم چندان مصداق و مسما ندارد. ما چه گروه‌ها یا کسانی را می‌توانیم چپ بگوییم؛ فکر می‌کنم چپ و راست بیشتر یک دسته‌بندی سیاسی است، تا یک دسته‌بندی فکری باشد. گروه‌هایی‌ که خود را چپی می‌گویند؛ موقعی‌ که به‌قدرت می‌رسند محافظه‌کار و علیۀ جریان‌های انتقادی، تابوشکن و… می‌شوند.

دهۀ چهل، پنجاه و شصت، درکل در کشورهای شرقی، دهۀ آشنایی با جریان‌های فکری کمونستی و غربی بود؛ بنابراین نظریه‌های مدرن در جامعه‌های شرقی طرفدار و علاقه‌مندان خود را داشتند. در ایران، افغانستان و سایر کشورهای منطقه شاهد تولید آثار ادبی، فلسفی و فرهنگی‌ بودیم که نسبت به گذشته بی‌سابقه بوده است.

بگذارید دربارۀ وضع ناشران و نویسندگان کمی صحبت کنیم. در این سال‌ها تب نویسندگی و چاپ کتاب بالا گرفته است و آمارِ ناشران نیز روزبه‌روز رو به افزایش است. چنان که ما شاهد هستیم، ناشران هر کتاب و متنی را که پیشکش‌شان شود، منتشر می‌کنند و محتوا زیاد ملاک کارشان نیست. این وضع سرنوشت کتاب‌نویس و کتاب‌خوان را به کجا می‌کشاند؟

  • متاسفانه بین ناشر، نویسنده، خواننده و درکل مناسبات فرهنگی، رابطه‌یی درست وجود ندارد. ناشران به نویسنده و خواننده کاری ندارند و در پی فضاسازی فرهنگی نیستند. ناشران از نویسنده برای چاپ کتاب‌شان پول می‌گیرند. برای ناشران مهم نیست‌ که کتاب نویسنده پخش می‌شود یا نمی‌شود، به دست خواننده می‌رسد یا نمی‌رسد. اصلا ناشران ما خواننده را به رسمیت نمی‌شناسند. معیار ناشران برای چاپ کتاب، پول چاپ کتاب توسط نویسنده و شاعر است.

اصولا ناشران باید شبکه‌سازی فرهنگی کنند، در نشریه‌ها و رسانه‌ها ستون‌ها و برنامه‌هایی را به‌صورت اختصاصی حمایت کنند که آثار در آن ستون و برنامه‌ها اطلاع‌رسانی شوند تا مناسبت فرهنگی بین ناشران، نویسندگان و خوانندگان ایجاد شود که این مناسبت باعث ایجاد بستر واقعی فرهنگی شود. متاسفانه نه ناشران برنامۀ فرهنگی دارند و نه وزارت اطلاعات و فرهنگ. درکل رابطه بین نویسنده، ناشر و کتاب‌خوان برقرار نیست، اگر رابطه‌یی هست، این رابطه کاذب است.

یادم هست که در یک نشست ادبی، شاعر تازه برگشتۀ ما از امریکا، با غرور و اعتماد به‌نفس بالا می‌گفت: آن‌چه در افغانستان به نام شعر و قصه نوشته و نشر می‌شود، با کار ادبی جهان زیاد تفاوت ندارد و با شعر و داستان جهان می‌تواند پهلو بزند. شما در این مورد چه فکر می‌کنید؟ آیا شعر و متن ادبی معاصر ما در بازار جهانی مخاطب دارد؟ 

  • هرکس که سخنی را می‌گوید باید به اساس مبنا و تحلیل بگوید؛ ادعا کردن درست نیست. اگر به این نظر باشیم که قصه و شعر در هر کشوری قصه و شعر است؛ طبعا آنچه را که ما در افغانستان شعر و قصه می‌شناسیم در آمریکا نیز این ژانرها را قصه و شعر می‌شناسند. مهم این است‌ که محتوای این قصه و شعر چیست و چه برای گفتن دارد که مورد توجۀ جهانیان قرار بگیرد.

بنابراین فکر می‌کنم ادبیات جدی و مساله‌برانگیز از نظر معرفتی و محتوایی در یک بستر فرهنگی و معرفتی جدی شکل می‌گیرد. بستر معرفتی و فرهنگی افغانستان تُنُگ و کم مایه است؛ نمی‌تواند موجب پرورش نویسندگان و شاعرانی شود که بستر فرهنگی و معرفتی جامعۀ آمریکا می‌شود.

از این نگاه تا ما بستر معرفتی و فرهنگی جامعۀ خود را دچار تحول نکنیم؛ فکر نمی‌کنم بتوانیم قصه و شعر خیلی جدی و با محتوای جهانی تولید کنیم. استثناهایی می‌تواند وجود داشته باشد؛ زیرا حکم به قطعیت درست نیست.

این روزها، نویسندۀ سرشناس، ناشناس، قوی و یا ضعیف، برای ناشران یک‌سان استند. و هر دو طرف در روند کتاب‌سازی هم‌دست‌اند و از جهتی ناشر بعد از نشر کتاب هیچ تعهدی را نسبت به فروش و معرفی آن از خود نشان نمی‌دهد. آیا این روند منحصر به افغانستان است یا در کشورهای دیگر هم این روند وجود دارد؟

  • فکر می‌کنم در پاسخ به پرسش نخست به این مورد اشاره شد. بازهم توضیح می‌دهم این‌که مناسبت فرهنگی بین ناشر، نویسنده و خواننده وجود ندارد. چاپ‌ونشر کتاب در افغانستان در بستر فرهنگی صورت نمی‌گیرد؛ زیرا آن بستر و مناسبات فرهنگی وجود ندارد. بنابراین هر کس پول داد ناشر اثر او را چاپ می‌کند. این‌که نویسنده بعد از چاپ، اثر خود را چه می‌کند به خودش مربوط است؛ زیرا بستر واقعی فرهنگی برای پخش کتابی‌که چاپ شده وجود ندارد. ناشران فکر می‌کنند که کارشان فقط چاپ اثر است. این کار فقط در افغانستان جریان دارد. در جاهای دیگر بستر فرهنگی ساخته شده و تقویت می‌شود؛ بعد در درون آن بستر فرهنگی بنابه سنجش فرهنگی و بازاریابی، آثار چاپ و پخش می‌شوند.

یک آسیب  این چرخۀ باطل شاید این است که، نویسنده را تنبل تربیت می‌کند و شاعران، قصه‌نویسان و پژوهش‌گران به خود زیاد زحمت نمی‌دهند تا اثر ادبی یا تحقیقی بی‌نقصی عرضه کنند. شما به‌عنوان یک نویسنده، از تجربۀ خود بگویید. ناشران در کابل، با متن و کار شما چگونه برخورد می‌کردند؟ آیا تا حال کتابی از شما از طرف ناشران رد شده است؟  

  • موقعی ‌که بستر فرهنگی مناسب وجود نداشته باشد؛ همه چیز کاذب است. فکر می‌کنم نبود بستر فرهنگی مناسب باعث شده است‌ که ما نویسنده‌ها، شاعران و پژوهش‌گران کاذب داشته باشیم. یک فرد هرچه را نوشته کرده به ناشری می‌برد، ناشر می‌گوید این‌قدر هزینۀ چاپ‌اش می‌شود، نوشته چاپ می‌شود. این فرد صاحب اثر چاپ‌شده می‌شود.

درصورتی ‌که بستر و مناسبت فرهنگی واقعی وجود داشته باشد؛ نویسنده، شاعر و پژوهش‌گر درک و شناخت درست از نویسندگی، شاعری و پژوهش‌گری پیدا می‌کند. پیش از چاپ اثر مستقل، آثارش در نشریه‌ها و مجله‌ها چاپ می‌شود، مورد توجه و نقد قرار می‌گیرد؛ بعد اقدام به چاپ اثر مستقل می‌کند.

  به نظرم نگرانی در چاپ آثار بیشتر از تنبلی است. تنبلی قابل درک است؛ اما ما در چنان وضعیتی کاذب قرار داریم که بنابه این وضعیت کاذب خیال می‌کنیم و مطمین می‌شویم که ما خیلی نویسنده‌ها، شاعران و پژوهش‌گران جدی استیم؛ درحالی‌که چنین نیست، بلکه قربانی فریب وضعیت کاذب شده‌ایم.

من نیز جزیی از این وضعیت کاذب استم؛ هنوز فکر می‌کنم که آیا واقعا نویسنده‌ و پژوهش‌گرم یا قربانی وضعیت شده‌ام که خیال می‌کنم نویسنده و پژوهش‌گرم. بنابراین در بستر موجود نمی‌توانم به خود نویسنده یا پژوهش‌گر بگویم. موقعی ‌که یک فضا کاذب است، برآیند و نتیجۀ آن فضا نیز کاذب است. من یکی از افراد بازیگر این وضعیت کاذب استم. باید در یک بستر واقعی فرهنگی دربارۀ من قضاوت شود.

نخستین اثرم را به ناشر پیسه دادم، چاپ کرد. چاپ که شد همه را در یک تکسی بار کردم، خانه آوردم. هزینۀ چاپ مجموعه‌شعر در غیبت را بانو مستوره هاشمی پرداخته است. هشت اثر دیگرم را ناشران چاپ کرده‌اند، اما از من پول نگرفته‌اند. تا هنوز از چاپ‌ونشر کتاب یک روپه دریافت نکرده‌ام. ناشران بر من منت می‌گذارند و می‌گویند آثارت را چاپ می‌کنیم و از تو پول نمی‌گیریم. من نیز خوشحال می‌شوم که حتما نویسنده‌ای مهم استم.

جالب این بود که برای چاپ کتاب اهریمن با محمد حسین محمدی، داستان‌نویس و مسوول انتشارات تاک، صحبت کردم. ورد کتاب را دادم. محمد حسین محمدی با منت‌گذاری گفت تو رفیق و… من استی، کتابت را با تخفیف چاپ می‌کنم اما چهارده هزار ویراستاری و یک لک و چهل هزار افغانی هزینۀ چاپ‌اش می‌شود. از شنیدن این سخن بسیار ترسیدم، تا خانه نرسیده بودم دنبالم را نگاه می‌کردم که از دنبالم نیاید که قرارداد بسته شده، پیسه را بده. این کتاب را یک ناشر دیگر چاپ کرد، از من برای چاپ پول نگرفت. ناشران کتاب‌هایم را برای خود چاپ می‌کنند. خوشحالی من این است‌ که نویسندۀ کتاب‌ها استم.

من بار بار شاهد این بوده‌ام که نویسندگان تازه‌کار، کتاب خود را با شتاب‌زدگی تمام به دست نشر سپرده‌اند و در اهتمام آن این را آدم می‌بیند که دوست‌دارند دیده شوند، شهرت کسب کنند. برای این جماعت که با عجله و ناپختگی طرف ناشران می‌روند تا خوانده شوند، چه پیشنهاد دارید؟ راه دیگری نیست که تا رسیدن به پختگی شناخته و مشهور شوند و یا حضور ادبی‌شان احساس شود؟ 

  • این‌که افراد با عجله نوشته‌یی را به چاپ می‌دهند، این نیز به فضای کاذب فرهنگی ارتباط می‌گیرد. شما در جریانید، ما اتحادیه‌یی به‌نام اتحادیۀ نویسندگان افغانستان داشتیم که تعدادی از این آدرس به پاکستان، ایران و… سفر می‌کردند و تعدادی به‌نام رییس اجرایی اتحادیۀ نویسندگان مصاحبه‌های رسمی می‌داد و… این اتحادیه برای ادبیات، برای شاعر و نویسنده چه کار کرد؟

عرض کردم که هنوز چندان مشخص نیست‌ چه کسی نویسنده، شاعر، استاد و پژوهش‌گر است. در برنامه‌هایی گویا ادبی و علمی، می‌بینی که تعدادی دور یک نفر جمع می‌شوند به او استاد و… خطاب می‌کنند و او نیز توقع دارد که استاد و دانشمند خطاب شود، درحالی ‌که معلوم نیست این نفر چرا استاد خطاب می‌شود.

بنابراین در کابل نویسنده، شاعر و استاد شدن به کار ادبی و علمی چندان ارتباطی ندارد؛ ترفندها و زدوبندهای دیگر لازم است‌ که بتوانی استاد و نویسنده شوی. ترفندها و زدوبندهایی ‌که فضای کاذب ادبی و فرهنگی را شکل داده است. از آن‌جایی‌ که مناسبت و فضای واقعی ادبی و فرهنگی وجود ندارد، هر کسی چیزی نوشت، می‌خواهد چاپ شود.

همه قربانی این وضعیت استیم. من خودم همین کار را تا هنوز می‌کنم. چیزی را که می‌نویسم می‌دهم به چاپ. سوال این است چه کسی باید ببیند، کجا باید خوانده شود، در چه فضایی قرار بگیرد که سنجیده شود این نوشته چرا و برای چه چاپ شود.

نگرانی من این است‌ که در چنین یک فضای فرهنگی کاذب، آیا امکان دارد ما به پختگی برسیم؟ موقعی می‌توانیم به پختگی برسیم که فضای فرهنگی واقعی و پخته وجود داشته باشد. فکر کنید افرادی که به عنوان منتقد پشت بلندگو می‌روند و از آسمان و ریسمان سخن می‌گویند، اینها چقدر پخته‌اند که فضای ادبی بنابه سخنان اینان به پختگی برسند. حضور این‌گونه افراد فضای ادبی و افراد علاقه‌مند به ادبیات را خام‌تر می‌کند.

من به چنین افرادی، پیشنهادی مشخص ندارم. تاکید من دربارۀ تغییر وضعیت کاذب ادبی و فرهنگی است. مناسبات فرهنگی و ادبی باید از گروگان‌گیری کاسبان ادبی نجات داده شود. کاسبانی‌ که به‌عنوان شاعر و نویسنده، به‌نام ادبیات افغانستان، از نهادهای استخباراتی و… پول می‌گیرند و کافه و انجمن برای استفاده‌جویی و معیشت خود می‌سازند.

در کشورهای توسعه‌یافته که سده‌ها از عمر نشر حرفه‌ای و مسلکی در آن‌ها می‌گذرد، مانند فرانسه و یا انگلیس… نویسندگان و ناشران بین خود چانه‌زنی می‌کنند و حتا نویسندگان بزرگ مشاور بازاریابی دارند که چه کتابی و با چه محتوایی تولید کنند که به‌فروش برسد و اقبال عمومی پیدا کند. وضع نویسندۀ افغان در این زمینه چگونه است؟ یا این‌گونه برخورد با امر نوشتن، چه در شرق، چه در غرب، نمی‌تواند پسندیده باشد؟  

  • در کشورهایی ‌که مناسبات واقعی فرهنگی و ادبی وجود دارد؛ بین ناشر، نویسنده، خواننده، نهادهای ادبی و رسانه‌ها مناسبت فرهنگی شکل گرفته است‌ که این مناسبت موجب می‌شود متن ادبی، نویسنده و شاعر به پختگی برسد. درست است‌ که در درون این مناسبات نیز تبادل پولی وجود دارد اما این تبادل پول بنابه ضرورت و بازاریابی فرهنگی صورت می‌گیرد.

نویسنده می‌نویسد. ناشر نشر می‌کند، در رسانه‌ها و نهادهای ادبی اثر معرفی می‌شود و به دست خواننده‌ها می‌رسد. ناشر از این کار بنابه مناسبات واقعی فرهنگی عاید خود را به دست می‌آورد و نویسنده نیز فیصدی دریافت می‌کند. دریافت این فیصدی است‌ که نویسنده می‌تواند نویسندگی را شغل بداند. در افغانستان فردی که چیزی نوشته به ناشر می‌دهد. ناشر از نویسندۀ آن نوشته پول چاپ آن را با فایدۀ خود می‌گیرد و چاپ می‌کند؛ این‌که نوشته پس از چاپ چه می‌شود به ناشر ارتباط ندارد.

جناب یسنا! در سالیان پسین، چه شعر و چه قصه، اگر زیاد هم تولید نشده است، خیلی تولید شده است. من در میان این حجم از آثار ادبی، جای ادبیات کودک را خالی می‌بینم. چرا نویسندگان ما به ادبیات کودک بی‌علاقه هستند؟ بدون شک بیشتر از ما، شما به اهمیت ادبیات کودک واقف هستید. آسیب‌های این خلا را چگونه بررسی می‌کنید؟  

  • موافقم که چاپ شعر و قصه صورت گرفته است؛ این‌که پخش‌ونشر شده است، بحث جدا دارد. بماند. در شعر و قصه، هر کس هرچه دلش خواست می‌گوید. زیاد مهم نیست ‌که چه می‌گوید. اما ادبیات کودک نیازمند افراد متخصص است‌ که شعر کودکانه بسرایند و قصه‌های کودکانه بنویسند.

بنابراین چنین منابع انسانی متخصص را نداشته‌ایم. دو روز پیش ورق‌هایی را از کتاب به‌نام پادشاهان افغانستان که گویا طبق معیار ادبیات کودک نوشته شده است، در فیس‌بک استاد طغیان سکاکایی دیدم. این کتاب به حمایت دولت نیز نوشته و نشر شده است. متاسفانه نه شیوه بیان و نقالی آن نوشته شامل ادبیات کودک می‌شد؛ نه محتوای آن نوشته شامل ادبیات کودک می‌شد؛ و نه رویکرد روان‌شناسی و اخلاقی آن نوشته شامل ادبیات کودک می‌شد. در حقیقت آن نوشته که به‌نام ادبیات کودک نشر شده بود، توهینی به کودک و ادبیات کودک بود.

پیش از این نیز کتابی به‌نام «دو پشک‌ها» که گویا ادبیات کودک است، چاپ شد. این کتاب نیز از هر نظر افتضاح بود. تا جایی ‌که می‌بینم فعلا کاسبی و تجارت زیر ‌نام ادبیات کودک شروع شده است. تعدادی زیر نام ادبیات کودک فند می‌گیرند و بعد هرچه دل‌شان خواست چاپ می‌کنند.

تاکید باید کرد که تولید ادبیات کودک یک کار تخصصی و حرفه‌ای است، باید متخصصان و کارشنان ادبیات کودک این کار را بکنند. هر شاعر، نویسنده و استاد نمی‌تواند ادبیات کودک تولید کند.

در تاریخ بشریت، هیچ انقلاب و تحول شگرفی را نمی‌توان سراغ داشت که نویسندگان و گویندگان در صف اول آن قرار نگرفته و نقش و سهم تعیین‌کننده‌یی در بیدارسازی و جهت‌دهی تودۀ مردم نداشته باشند. چند دهه می‌شود که در افغانستان جنگ است، بدبختی و جهل و جعل است. نویسندۀ افغانستانی در این بزنگاه، کجای داستان است؟  پرسش من معطوف به همین دورۀ هژده‌سالۀ پسین است که شاعر و نویسنده ما چقدر «متن» و «شعر» بیدارگر تولید کرده‌است؟  

  • در آغاز روشن‌گری و مدرنیت معمولا نویسنده و شاعر سیاست‌مدار و روشنفکر نیز بودند. از دورۀ مشروطه تا دهۀ چهل و پنجاه در ایران و افغانستان نیز نویسندگان و شاعران سیاسی داریم که از ادبیات و شعر برای بیداری اجتماعی، به‌ویژه بیداری سیاسی استفاده می‌کرده است. محمود طرزی، لودین، مستغنی و دیگران در دورۀ مشروطه و امانی این کار را کرده‌اند.

چنین استفاده از ادبیات در آن موقع رویکردی نسبتا جهانی بوده است. همۀ جریان‌های سیاسی از ادبیات استفاده می‌کرده است. اما در لیننیسم-مارکسیسم سیاسی کردن ادبیات به یک اصل تبدیل شد که ادبیات باید سیاسی باشد، آن‌هم برای تحقق اهداف سوسیالیسم در جامعه و جهان.

 بنابراین در شوروی سابق و حکومت دست‌نشانده و طرفدار شوروی سابق ادبیات غیر سیاسی جایگاه نداشت، به ادبیاتی‌ که سیاسی و در خدمت سوسیالیسم نبود برچسپ ادبیات غیر متعهد زده می‌شد. این دیدگاه سیاسی بود که ادبیات متعهد رواج پیدا کرد؛ حتا سارتر در کتاب ادبیات چیست به تعهد در ادبیات پرداخت.

در افغانستان در دهۀ چهل، پنجاه و… این دیدگاه که ادبیات بیدارگری اجتماعی و سیاسی در پی داشته باشد، طرفدار داشت؛ اما اکنون این دیدگاه فروکش کرده است. من شخصا طرفدار ادبیات متعهد و بیدارگر و… نیستم؛ چنین برداشت‌هایی را از ادبیات بهره‌کشی و استفادۀ سیاسی می‌دانم. درست است‌ که ادبیات به زندگی، انسان، هستی و وجود می‌پردازد که این پرداختن باعث ایجاد دیدگاه نسبت به معنای زندگی، انسان و هستی می‌شود اما این‌که از ادبیات مثل بیانه‌های سیاسی استفادۀ سیاسی شود یا مثل مقاله‌ها استفادۀ اجتماعی و… برای بیدارگری و گویا روشنگری و روشنفکری شود، جدا مخالف استم.

داستان بوف کور صادق هدایت اساس ادبیات داستانی معاصر ایرانی را می‌گذارد؛ درحالی‌ که این داستان طبق برداشت ادبیات متعهد و… ادبیات داستانی متعهد و روشنگر نیست. بنابراین من می‌گویم نویسنده و شاعر باید نسبت به تولید متن معنادار و با جنبه‌های هستی‌شناسه و دارای محتوا متعهد و مسوول باشد. از این نگاه، متن‌های ما در این هژده سال چندان متن‌های معنادار نبوده‌اند که بتوانند در تاریخ متن ادبی حفظ شوند، در آینده خوانده شوند و به یاد بیایند و پرسش ایجاد کنند و معنا تولید کنند. من نگران این فقدان استم.

آقای یسنا! به‌عنوان پرسش آخر، شما به‌عنوان یک نویسنده پُرکار، می‌گویید از نشر و پخش کتاب‌هایت پول دریافت نکردید؛ پولی که غمِ نان را پاسخ بگوید. با این وضع و این جامعه کتاب‌خوان، یسنا و یسناهای دیگر، چطور و با چه انگیزه‌یی به نویسندگی ادامه می‌دهند؟  

  • تاکید ندارم که نظرم درست است. اما می‌خواهم نسبت به خود و نسبت به کارم در این مدت، صادق باشم. انگیزۀ من برای نوشتن شهرت و نام بوده است نه نان. درست است‌ که این انگیزه نوعی بیماری است. در کشوری‌ که نویسندگی شغل نیست و نان ندارد، چرا انسان عاقل و فرصت‌شناس نویسندگی کند؟ چرا چند روز توصیف یک مقام حکومتی را نکند که صاحب خانه و موتر شود؛ معیشتش را در هند، دبی و کشورهای آسیای میانه کند.

اگر قرار می‌بود که نان و قدرت و چوکی را انتخاب می‌کردم؛ در راستای رسیدن به چوکی و نان نیز چندان بی‌استعداد نبودم، راه‌های غیر از نویسندگی برای این کار وجود داشت. ممکن نخواستم یا نتوانستم تشریفات راه‌های رسیدن به چوکی و نان را به‌خصوص در کشوری مانند افغانستان رعایت کنم؛ بنابراین ترجیح دادم در راهِ خودم باشم که نوشتن باشد.

در کشوری مانند افغانستان نمی‌توانم راه‌ حلی برای انگیزۀ نویسندگی ارایه کنم؛ اما می‌توانم بپرسم که افراد چرا در همچو کشوری می‌نویسند؟ بنابراین یا این افراد معضل دارند، یا نویسندگی معضل و مساله‌یی گریبان‌گیرِ انسان است‌ که در هر شرایطی تعدای از افراد جامعه، باید گرفتار آن باشند.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا