مقاله

انقلابی دوشمشیره!

سعادت‌شاه موسوی

ویل دورانت در تاریخ فلسفه آورده ‌است که افلاطون می‌گوید: «خدا را سپاس‌گزارم که در عهد سقراط به‌دنیا آمده‌ام.» شادمانی افلاطون به این برمی‌گردد که در محضر معلم آزاداندیشی، زانوی تلمذ زد و حکمت و فلسفه آموخت.

ما سقراط را بیشتر از طریق نبشته‌ها و مکتوب‌های افلاطون می‌شناسیم. چون سقراط هیچ‌وقت کتاب و متن ننوشت و رغبتی به نوشتار نشان نمی‌داد. اما شاگرد فرهمند او افلاطون، افکار و اندیشۀ آن را بسط داد و توسعه بخشید.

این‌که در گفتار استاد خود دخل و تصرفی داشته یا نه، مبحث دیگری‌ست. هرچند ادعا می‌شود که افلاطون گاه اندیشه‌هایی را به استادش نسبت داده که در واقع اندیشه‌های خود او بوده‌اند. اما حالا آن‌چه مسلم است این‌که سقراط فیلسوف بزرگ جهان است و نقش افلاطون در ترویج و تبلیغ افکار آن درایت‌مندانه و ستایش‌برانگیز است.

در این جُستار نگاهی می‌شود به آن‌چه در مورد محمد طاهر بدخشی گفته می‌شود، نه آن‌چه بدخشی گفته‌است. چون «متن تأمل‌برانگیز» از وی در دست‌رس نیست. باید دید که رفیقان بدخشی افلاطون‌وار و با درایت‌مندی به گفتار و اندیشه‌هایی او نگریسته‌اند یا ارادت‌مندانه به اندیشۀ بدخشی پرداخته و به یادواره‌ها و خاطره‌های عاطفی و احساسی بسنده نموده‌اند.

در زیست‌نامه‌ طاهر بدخشی که «ضیا باری بهاری» نوشته‌است و در عقرب ۱۳۹۰ در سایت خراسان زمین نشر شده، این آثار را به بدخشی نسبت می‌دهد: «تاریخ ادبیات تخارستان، تاریخ معاصر افغانستان، لعل بدخشان، تحلیل در آفریده‌های عبدالله یمگی بدخشی، مسألۀ ملی و اشتراک‌های انتیکی در افغانستان، آریانا و آریابازی، چند قطره اشک داستان‌گونه، اشعار شاعران بدخشان، تاریخ خرقه مبارک در شهر فیض‌آباد، داستان کاوه آهنگر، از بلخ تا بدخشان، دو رساله ادبی درباره ابومعشربلخی، ریاضیدان و اخترشناس معروف ابراهیم ادهم بلخی، مروری بر تاریخ اقتصادی افغانستان، از نوشته‌های پژوهشی و علمی هستند که بعضی از مقالات آن در روزنامه‌های کشور به چاپ رسیده است.

زندگی‌نامه مولوی سلیم راغی، قسما در مجله عرفان اقبال چاپ یافته است، یادداشت‌های پژوهشی در مورد تاریخ سنگی محمد بدخشی، در مورد فرهنگ و ادبیات کودکان، و دوازده جلد خاطرات زندگی‌اش را که از نظر علمی و پژوهشی بسیار با اهمیت می‌باشند، به رشتۀ تحریر در آورده است. علاوه بر آن‌ها بدخشی در حدود یک صد مقاله در روزنامه‌های اتحاد بغلان، فاریاب، بدخشان، انیس، افکار نو، پیام وجدان و مجلات کابل (ژوندون، برگ سبز، آریانا) به‌اسم خود و به‌نام‌های مستعار چون ابوذر ویسی منتشر نموده‌است.»

صحت و سقم این آثار به‌درستی معلوم نیست که آیا بدخشی واقعاً به‌صورت جامع دست به‌پژوهش زده و یا عنوان مزبور در حد مقاله و یادداشت‌های کوتاه بوده‌اند. اما کسانی که او را دیده یا شناخته‌اند، بر دانشورز بودنش معترفند.

صبورالله سیانگ در یادداشتی نوشته‌است: « در میان شمار زیادی از آزادی‌خواهان پنج دهۀ پسین که بر شناسنامه‌های‌شان لایۀ درشتی از غبار تاریخ نشسته، چهرۀ محمد طاهر بدخشی شایستۀ گردگیری بایسته است. این دانشورز سترگ باید بار دیگر سیما نگاری شود.»

داکتر علی شریعتی، وقتی در مورد حضرت علی سخن می‌گوید، اذعان می‌کند که به‌بزرگی علی همه دوست‌داران او معترف هستند ولی دلیل سترگی آن را نمی‌دانند. دوست‌داران علی به‌جای اقامه براهین و استدلال، مدح و ستایش‌نگاری کردند.

حالا در باب طاهر بدخشی هم این مسأله وجود دارد، چون القاب دانش‌مند، انقلابی نستوه و مبارز پایدار را به او نسبت می‌دهند، بدون آن‌که این ادعا را ثابت کنند. برای یک دانشجو متنی که دانش‌مند بودن و نستوه بودن بدخشی را ثابت کند ظاهرا وجود ندارد یا در دست‌رس نیست. این‌که اندیشه بدخشی و آثار او در هاله‌ی از ابهام و شک و تردید است، بخشی از آن بر می‌گردد به روزگار نامهربان و فضای سفت‌وسختی که بدخشی می‌زیست و مجال پخش و نشر متن کم‌تر بود، و بخشی دیگر آن برمی‌گردد به‌غفلت و بی‌ پروایی رفیقان و هم‌فکران او. برشی از گفتگوی پرویز آرزو با جنرال عبدالقادر در مورد طاهر بدخشی نشان می‌دهد که هم‌فکرانش در مورد چاپ آثار آن بی‌توجهی کردند:

پرویز آرزو: «در صحبت روز قبل در مورد اعدام طاهر بدخشی گفتید، بدخشی با شما در زندان بود. آیا صحبت بیشتری درباره او دارید؟

جنرال عبدالقادر: من نام طاهر بدخشی را از گذشته‌ها شنیده بودم. در مورد او خوانده بودم که از بیان‌گذاران حز دموکراتیک خلق است. همان‌طور که بار پیش به شما گفتم، در زندان پل چرخی بودم که طاهر بدخشی را آوردند. در مورد بدخشی باید بگویم که آدم دانش‌مندی بود و مطالعات تاریخی داشت. خودش به من می‌گفت که در حال نوشتن یک کتاب تاریخ است. ما گاهی در مورد کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» میرغلام محمد غبار صحبت می‌کردیم. بدخشی می‌گفت تاریخی که او نوشته بالاتر از تاریخ غبار است.

من پرسیدم: «از چه لحاظ، تاریخ تو بالاتر است؟»

بدخشی می‌گفت که میرغلام محمد غبار، تاریخش را براساس احتمالات و ممکنات نوشته است اما تاریخ او مستند است.

من از او پرسیدم که این استنادها را از کجا پید کرده‌یی؟

بدخشی می‌گفت اسنادی را از «علی احمد بدخشی» به دست آورده که عملاً در درون خاندان ظاهرخان و نادرخان زندگی کرده بود. بدخشی می‌گفت آن اسناد را از او گرفته است. از جمله آن مستنداتی که بدخشی می‌گفت یکی هم این بود که حالا به شما می‌گویم:

حتماً می‌دانید یا جایی خوانده‌اید که در زمان استالین تعدادی از محصلان افغانستان برای تحصیل به شوروی رفته بودند. یکی از آن محصلان، زنی از شوروی گرفته بود و او را پس از پایان تحصیل با خود به افغانستان آورده بود. آن زن به درون خاندان شاهی را پیدا کرده بود. اسناد و اطلاعاتی را از آن‌جا به‌دست می‌آورد و به‌شوروی می‌داد. بدخشی گویا به آن اسناد و مدارک دست‌رسی پیدا کرده بود. دختری از آن خانم مانده بود که بعد از هفت ثور در مکرویان کابل زندگی می‌کرد و به فارسی شعر می‌گفت. یکی از منابع مستندی که بدخشی می‌گفت در مورد خاندان شاهی دارد، همان اسناد بود. بدخشی می‌گفت که بخش بیشتر آن تاریخ را نوشته است. می‌گفت پس از مرگش به‌همسرش «جمیله» که خواهر سلطان علی کشتمند بود، کمک کنیم تا آن کتاب چاپ شود. وصیت بدخشی بود. ما زنده ماندیم و او کشته شد و من به خاطر وعده‌یی که به او داده بودیم همیشه این موضوع را به کشتمند یادآوری می‌کردم اما کشتمند توجهی نمی‌کرد.» «رجوع شود به‌خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر.»

هر سال در ۸ عقرب به بهانۀ یادبود طاهر بدخشی، یادداشت‌ها و مقالات در مورد آن نشر و پخش می‌شود. اکثر این یادداشت‌ها از نشانی رفیقان بدخشی و چپ‌اندیشان استحاله‌نیافته بیرون داده می‌شوند.

یادداشت‌های که بیشتر ارادت‌مندانه نوشته می‌شوند و سوگ‌نامه‌های عاطفی هستند. این دست یادداشت‌ها به درد سوسیالیست‌های رمانتیک می‌خورند.

برای دانشجویی که فلسفه شرق و غرب را زیر و رو می‌کند و در بند هیچ بندی نیست، به‌جای این‌که این یادواره‌ها جذاب و قابل تأمل باشند، مشمئزه‌کننده هستند.

برای شرح‌حال جنبش روشنایی و تبسم، کتاب «کوچه‌بازاری» در پنجصد و شش صد صفحه نوشته می‌شود. چرا «حل عادلانه مسألۀ ملی» که می‌گویند تراوشی است از ذهن بدخشی هنوز به‌صورت کامل و جامع تدوین نیافته‌است؟

چپ‌گراها که در جهان پوست ادبیات را کنده‌اند و در تولید متن دست بلند داشته‌اند، در افغانستان چه آفت و بلای‌شان زد که در برابر یکی از رهبران نامی‌شان مسکوت ماندند؟ سکوت به‌معنای عدم تولید متن استدلال‌مدار و درایت‌مند.

در مورد احمدشاه مسعود بیشتر از صد اثر نبشته شده است. به‌صورت کتاب، رسالۀ، مقاله، مستند و…، این‌که چه نوشتند و چقدر متون استخوان‌دار عرضه داشتند بحث دیگر است، اما جهادی‌ها که کم‌تر متن‌محور بودند، چطور از سوسیالیست‌ها و چپ‌گراهای دانشمند و دانشورز سبقت جستند؟

این پرسشی است که باید یاران و هم‌فکران بدخشی پاسخ دهند. یاران بدخشی سه همایش بزرگ در (کابل، دوشنبه، تورنتو) برگزار کردند و حاصل آن را به‌صورت کتاب در آورده‌اند. اما مغز و جان‌مایۀ آن مقالات، بیشتر یادواره‌ها، خاطره‌ها، قصه‌ها و شعرهایی رمانتیک و احساسی استند که نمی‌توانند در ذهن جوان نواندیش عصر ما، طرح پرسش کنند و مسالۀ ایجاد نمایند.

در مورد دوستان طاهر بدخشی می‌شود گفت که به‌یک تعبیر هنوز سایۀ جزم‌اندیشی بر سرشان هست. به‌این معنا که وقتی کسی در مورد طاهر بدخشی یا هم‌قطار آن سخن بگویید و جزء قافله آنان نباشد فکر می‌کنند بدخشی را نفهمیده و یا بی‌احترامانه به او نگریسته است. اهتمام دارند که مقام بدخشی دانشمند را فرو بکاهند به سطح تفکر منسوخ و باطل و عاطل خویش. عاطل و باطل به‌این مفهوم که در عصر کثرت‌باوری، انحصار کردن اندیشه یا نحله‌‌یی فکری اخلاقا ناصواب است.

ما ملت گذشته‌گرا و مرده‌پرست که همیشه بر گذشته بالیده‌ایم و گاهی در گذشتۀ دور زیسته‌ایم، با قالب فکری تحجرگرا و پوسیده به تاریخ و مسائل نگاه می‌کنیم، اگر کسی بگوید که سیاست و رویکرد ناسنجیدۀ بدخشی و یارانش باعث شد که هزاران کدر و فرهیخته مرد به‌رگ‌بار بسته شوند و جان بدهند، با چنگال تحجر چشم‌هایش را می‌کشیم و به بی‌رحمانه‌ترین کلمات تخطئه‌اش می‌کنیم. اگر کسی بگوید که آن کتاب تاریخ که بدخشی در صنف ده مکتب‌ نوشته‌است هیچ بهایی ندارد، حاضر می‌شویم سرش را زیر آب کنیم. اگر یکی بگوید که بدخشی برای توده‌های محروم و زیر ستم رزمید و انقلاب کرد، ولی نتوانست توده‌ها را کنار خود داشته باشد و این خود عیب و نقص است، باز فحش و ناسزا تحویلش می‌دهیم. قدیس‌سازی می‌کنیم، در عصری که کاخ قدیس‌اندیشان فرو ریخته‌است.

آقای ظهورالله ظهوری، در یادداشت اعتراض‌آمیز که در ۱۴ عقرب ۱۳۹۷ در سایت جاودان منتشر کرده است، اذعان کرده که یادداشت «شهباز ایرج» که در ۹ عقرب ۱۳۹۷ در سایت بی‌بی‌سی فارسی نشر یافته‌است توام با لغزش و بدفهمی است و اندیشۀ طاهر بدخشی چیزی نیست که در آن مقاله تبلور یافته است. ایرج در آن مقاله به نوار صوتی اشارۀ می‌کند که در آن بدخشی به خویشاوندانش در بدخشان می‌گوید راهی را انتخاب کرده است که پایانش پیدا نیست. آقای ظهوری خاک‌ریشه و سنگ‌پایۀ تفکر بدخشی را چنین برشمرده‌است:

  • اندیشۀ پیشرو عصر بدون تعصب و جبهه‌گیری علیه این یا آن جریان بین‌المللی و تجارب انقلاب‌های جهانی عمیقاً مورد مطالعه قرار گیرد .
  1. اصول دین مقدس اسلام رعایت گردد و به سایر ادیان احترام گذاشته شود.
  2. برای ایجاد حزب واحد سراسری طراز نوین مجدانه مبارزه به عمل آید.
  3. آن عده از کسانی که با جریان دموکراتیک خلق مقاطعه کرده‌اند؛ سازمان داده شوند.
  4. به‌منظور راه‌اندازی کار توده‌یی کادرهای حرفه‌یی تربیت گردند.
  5. با تحلیل و ارزیابی و شناخت و سبک کار جریانات سیاسی اپورچنوستی و انحرافی کشور باید علیه آن‌ها مبارزۀ اصولی صورت گیرد .
  6. در مبارزه علیه مخالفان سیاسی از فُحش و ناسزاگویی جداً پرهیز شود .
  • در جـریان پراتیک کار توده‌یی قانونمـندی‌های رشد پروسۀ انقلابی در کشور ارزیابی وجمع‌بندی شود
  1. سیاست هوچیمن – کاسترو که بعـدها سیاست عـدم دنباله روی نام گرفت؛ به مثابۀ سیاست خارجی در نظر گرفته شود.

اما، آقای ظهوری، ذکر نکرده‌اند که این چند مورد یادشده که هستۀ اصلی اندیشۀ بدخشی را شکل می‌دهند، منبع‌شان کجاست؟ شعر و قصه نیست که بی‌منبع تحویل عالم و آدم بدهیم. بسط و تدوین تاریخ شفاهی هم از خود اصول و شگردی دارد. باید چنان سامان و سازمان داده شود که موجب رضایت خاطر مخاطب گردد و درجه‌‌یی از اقناع‌مندی را در خود داشته باشد.

نگاه تقدس‌گرایانه به تاریخ و پدیده‌ها و پدیدارها مدت‌هاست منسوخ شده و از نظر افتاده است. با آقای «حبیب حمیدزاده» موافقم که در یادداشتی که ۸ عقرب ۱۳۹۷ در روزنامه هشت‌ صبح منتشر کرده است، در مقدمۀ آن چنین آورده: «کارنامه‌های سیاسی و فرهنگی طاهر بدخشی به طور شفاهی و سینه‌به‌سینه، به نسل ما رسیده است. جسته و گریخته در لای کتاب‌های خاطرات سیاست‌مداران دهۀ چهل، پنجاه و شصت خورشیدی نیز در مورد او می‌توانیم بخوانیم. او در میان دوست‌دارانش (پیروان مسلک سیاسی) مقدس پنداشته می‌شود، بی آن که متنی از وی خوانده باشند.»

عنوان این یادداشت را «انقلابی دوشمشیره» گذاشته‌ام. برای خوانندۀ محترم باید توضیح دهم که مراد من از انقلابی دوشمشیره چیست. وقتی غیر مستقیم به گفته‌های طاهر بدخشی مواجه می‌شویم، هرکس به سبک و سیاق خود از سخنان و گفتار او یادداشت‌برداری کرده است. اگر فرض را بر این بگذاریم که ادعاها و مکتوبات منسوب به بدخشی درست‌اند، می‌شود گفت که درون‌مایۀ همه یادداشت‌ها در پیوند به تفکر سیاسی بدخشی گره می‌خورند به‌همان طرح بزرگ «حل عادلانۀ مسألۀ ملی.»

متنی که به قلم بدخشی این ادعای بزرگ را ثابت کند در دست‌رس نیست. این شعار و یا آرزوی بزرگ بدخشی در واقع به‌سان شمشیر بران در برابر هژمونی و سروری تیره و طائفه خاص اقامه شده است. در آن روزگار، و کماکان تا این دم، قوم و طائفه غالب و سلطه‌گر بودند و بر تهی‌دستان و دیگر اقوام بی‌عدالتی روا می‌داشتند.

با استناد به سخنان استاد ره‌نورد زریاب در هفتاد و هشتمین زادروز بدخشی: « محروم‌سازی بخش کلانی از مردم افغانستان از منابع عمومی، دستگاه دولت و تصمیم‌گیری‌های سیاسی بر مبنای قوم و زبان، مثلاً در آن زمان استخدام هزاره‌ها در وزارت خارجه و ارتقای اوزبیک‌ها در اردو ممنوع بود، غضب زمین‌ها و چراگاه‌های مردم بومی، تحقیر هویتی برخی از اقوام، تک‌قومی جلوه دادن کشور و تلاش برای تحمیل یک روایت از تاریخ، از جمله اصل‌های حاکم بر فرهنگ سیاسی آن زمان افغانستان بودند.»

 جاری بودن چنین وضع اسف‌بار، بدخشی را بر آن داشت که در رابطه به دوستان، هم‌قطاران و حتی گرایش‌های سیاسی‌اش بازنگری کند. نسبت به مارکسیسم دل‌سرد شود و حزب دموکراتیک خلق را نیز ترک کند. حل عادلانۀ مسألۀ ملی را دال مرکزی قرار دهد و بر محور آن گفتگو و نشست‌وبرخاست‌های خود را جهت‌دهی نمایید.

موضع بدخشی، موضع توده است و حمایت از طبقه محروم و زیر ستم. شمشیر نخست او، صراحت و ابهت او در برابر تمامیت‌خواهان بوده و درک عمیق‌اش از تاریخ، افغانستان و جهان او را به‌سمت چنین بینشی هدایت‌ور شده است. گذار او از نسخۀ ناصواب مارکسیسم-لنینیسم برای جامعه افغانستان، نشان می‌دهد که صف او با صف سوسیالیست‌های رمانتیک جدا بوده است.

همان‌طور که مارکس، مارکسیست نبود، بدخشی هم چپ‌گرای راست‌اندیش بود. بدخشی که شمشیر خود را از چشمۀ دانایی و خردمداری آب داده بود، در هیچ مرحله از حیات خود دست به‌عقب‌نشینی نزد، راه او، راه تحقیق و تفحص، راه پایداری و ایستادگی بود. بدخشی طرح مسألۀ کرد و تبر خود را بر گلوی هژمونی تک‌رو گذاشت، اما دست او، دست تاریخ و دست یارانش، چنان ستبر نبود که درخت پیر و سال‌خوردۀ تمامیت‌طلبانه را بر زمین بزند.

شمشیر دوم طاهر بدخشی به‌سمت سنت‌گرایان و دگم‌اندیشان دینی آخته بود. ستم دیدگانِ دین‌خو که بدخشی برای آنان آستین مبارزه بالا زده بود، با او یک‌دست و یک‌صدا نبودند. صدها کدر و رفیق بدخشی با دست همین هم‌ولایتی‌های او در روستاهای بدخشان و سایر ولایات کشته شدند. او به‌سان استاد ربانی از محراب شروع نکرده بود، صف او، صف روشن‌فکری بود و از دانشگاه به‌خیابان انقلاب و مبارزه آمده بود. دو شمشیر در دست داشت، یکی را در برابر سیاست‌گران تمامیت‌نگر آخته بود، دیگری را علیه تفکر دگماتیسم که یک تعداد از آدم‌ها هم‌زبان و هم‌کیش و هم‌سرنوشت او بودند ولی بر وی می‌تاختند.

جریان عدالت‌خواهی نوپا و نورس، هرچند با اندیشه‌های بلند و محکم و انسانی، در برابر سنت‌گرایان منجمد و استحاله‌ناپذیر هزار ساله، و هژمونی سال‌خورده و قدرت‌مند چطور پیروز و  فاتح می‌گشت؟ این شعار یاران بدخشی که همه‌جا تکرار می‌شود: «…این صدای ضعیف به نظر می‌رسد اما این صدای ضعیف فردا به غرش سهمگین بدل خواهد شد.» این‌که چرا هنوز غرش سهمگین شکل نگرفته است، و ستم‌ستیزی هنوز قوت‌مند نیست، یکی از پرسش‌های بی‌پاسخ دیگر است که در مورد بدخشی و پویندگان راه آزادی و آزاده‌گی طرح می‌شود.

سخن آخر این‌که این یادداشت را با بخشی از نامۀ طاهر بدخشی که به نبی عظیمی نوشته‌است پایان‌بندی می‌کنم. نامه‌یی که به‌رسایی دانش‌مندی و هنرشناسی طاهر بدخشی را به‌نمایش می‌گذارد:

«اجازه بده! این قطره اشک تحسر نارسایی رهنمایی‌ها به آن دریاچۀ استعداد همراه و بدرقه باشد. در کوره راه زندگی با مشعل مغشوش جهان بینی‌های سطحی، یکه و تنها رفتن خود را به دام تزویر رهزنان «عقل و دانش» انداختن است و حکم خودکشی را دارد که از نادانی و ناشناسایی خویشتن و جهان، سرچشمه می‌گیرد. چنانچه بسیارند کسانی که از نادانی «تابلیت»‌های مخدر زرپیچ را می‌خورند و به‌تب هوس می‌سوزند و هذیان‌های رویایی بسیار می‌گویند و طبقه اغفال کرده‌شان آن لاطایلات را در مجلات زراندود به‌نام هنر و ادب به جامعه‌ها تقدیم می‌کنند تا عده‌یی را مسموم سازند و باز گروهی به‌تقلید ایشان خویشتن را تخدیر کنند و هذیان گویند؛ اما مردم کمی هم بوده‌اند و هستند که از زیبایی‌های طبیعت ملهم و از جریانات جوامع منتبه‌شده، پس از نیکو اندیشیدن به گفتار نغز پرداخته و نوشته‌یی جمیل به‌میان آورده‌اند.

تو که شوق نویسندگی داری و استعداد آن هم در تو دیده می‌شود، باید در تهداب کاخ بزرگ هنر ایدیالی واقعی خویش، سنگ‌های بزرگ و استوار مترقی‌ترین افکار بشری را بخوابانی و بعد بر بالای آن دیوارهای که ارکان ادب باشد، بالا بروی، از میان انبوه خشت‌های پخته‌شده در کوره تجربۀ مدنیت و مواد خام زبان مادری مانند فرخی، فردوسی، حافظ، خاقانی، میمندی و بیهقی بهترین کلمات و شسته‌ترین الفاظ و کاکه‎‌ترین ترکیبات و مزین‌ترین جملات را برگزین و چون جمال زاده ساروج طبقاتی را در میان آن‌ها بریز و بسان صادق هدایت به کار ساده و عوام پسند آغاز کن. ببین درباره پیشوای ریالیست‌ها (بالزاک) چه گفته‌اند:
«بالزاک در همان اجتماعی می‌زیست که نویسندگان رومانتیک را در آغوش خود پرورده بود، اما این نویسنده به جای این‌که خود را تسلیم تخیل و تحسر سازد و دچار بیماری قرن شود و برای انصراف از فکر محیط خویش دست به دامن گذشتگان زند و به‌قرون وسطی پناه برد، اجتماع خود را با همه مشخصات و اسرارش و با همه صفات و نیکی و بدی‌ها که در آن بود، در آثار خویش نشان داد. آنچه را تا آن روز نویسندگان رومانتیک از آن غافل بودند، یعنی تاثیر و نفوذ پول را در اجتماع آن زمان بیان کرد. بالزاک، پاریس، عروس بورژوازی را چنین تعریف می‌کند: «وحشت‌انگیزترین مناظر دنیای گمان دیدار دهشت‌بار مردم پریده‌رنگ و زرد روی و افسردۀ پاریس است. پاریس میدان وسیعی است که بر اثر طوفان منافع، شب و روز در جوش و خروش است و در زیر این طوفان خرمنی از مردم در تک و پو است.»

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا