مقاله

ادبیات ما چرا نتوانسته گونۀ شهری را تجربه کند؟

دکتور حمیرا قادری

«ادبیات اقلیمی» نوعی از ادبیات است که شاخصه‌های جغرافیایی «آب و هوا و وضعیت طبیعی» فرهنگی-اجتماعی «آداب و سنن، اعتقادات، زبان، مذهب نژاد» و اقتصادی « فعالیت‌های کشاورزی و صنعتی»، منطقه معینی را نشان می‌دهد. به گونه‌یی که  این شاخصه‌ها «‌وجوه ممیزه یک منطقه با منطقه‌یی دیگر باشد.»

ادبیات روستایی، به داستان و شعری اشاره دارد که در آن تمام عناصر روستایی به‌صورت فعال حضور دارند و جغرافیای روستایی را با مشخصه بومی‌اش به تصویر می‌کشند.

 ابن خلدون معتقد است كـه آب و هـوا و محيط اقليمي نه تنها بر ظاهر افراد و اخلاق و عادات مردمان تأثير مي‌نهد، بل در پديد آمـدن و پيشرفت علوم، تمدن‌ها، معماري و هنر نيز مؤثر است.

ادبیات اقلیمی در انگلیسی گاه با Regional novel آمده و گاه با واژه  Local color writing تعریف شده است.

به نظر مارتين گري، رمان محلي، رماني است كه «تأكيـدش بيشـتر بر جغرافيا، آداب، رسوم و گفتار محلی اسـت و دربـاره آن محـل، بيشـتر توضـيح جـدي مي‌دهد تا اطلاعات پيش‌زمينه‌یي صرف.»

بین فارسی‌زبانان معمولا در گفتار و نوشتار، واژه ادبیات روستایی و ادبیات اقلیمی به‌جای هم به کار می‌روند. با این بی‌توجهی گوینده یا نویسنده دامنه تفاوت‌های این دو گونه مجزا را از بین می‌برد. در حالی که ادبیات اقلیمی می‌تواند در شعر و یا داستان به فضای شهرنشینی هم بپردازد و نماینده زندگی شهری باشد. همین ادبیات اقلیمی می‌تواند به زندگی ده و روستا مردم نیز بپردازد و نمایش‌گر آداب و برخورد زندگی روستایی باشد. اما در ادبیات روستایی، مشخصه‌های زندگی شهری جایی ندارد و فضای نوشتار مخصوص روستا و ویژگی‌های خاص روستاست.

افغانستان جغرافیایی ا‌ست با ساختار وسیع کشاورزی و دامداری. مسایلی مانند فقر و بیکاری و سیاست‌های ناسنجیده و ناپایدار مرکز، نوع چیدمان زندگی از شهر تا روستا بسیار شبیه هم است.

به آسانی می‌توان متوجه شد که زندگی شهری در این سرزمین حتی با مفاهیم اولیه‌یی مانند برق و آب و گاز دچار چالش است. کمبود جغرافیای مناسب برای خانه‌سازی و گسترش بی‌رویه جمعیت در شهر و روستا، نبود امکانات کشت و کار و حمایت‌نشدن زراعت‌پیشگان در روستاها، فلج ماندن شهرک‌های صنعتی، نبودن امکانات بهداشتی مناسب، پایین‌بودن کیفیت زندگی در سطح آموزش تا اقتصاد در شهرها و پایین‌بودن سطح اشتغال در شهر و روستاها، فاصله‌های زیستی در این دو این جغرافیای متفاوت از بین برده است.

اتصال بی‌رویه روستاها به شهرها و مهاجرت دوام‌دار روستانشینان به شهرها و عقب‌ماندن شهرها از جریان پیشرفته شهرنشینی، فضای زیستی زندگی شهر و روستایی را بی‌نهایت شبیه هم نموده است. شباهت‌ها را می‌شود در نوع زندگی جمعی، حفظ سنت‌ها، نوع ازدواج‌ها، نوع برخورد با بزرگ‌سالان، سوگواری‌ها ‌و یا سورهای بزرگ فامیلی، کشاورزی و رفت و آمد گله‌های حیوانات در شهرها بررسی کرد.

(در شهر هرات، در مرکز شهر یک چهارراهی بزرگ به نام چهارراهی گوسفند یاد می‌شود. چون محل اتراق گله‌های بزرگ گوسفند است. حتی مقابل پارلمان نیز رفت و آمد و اتراق گله‌های گوسفندان دیده شده است.)

بدین ترتیب به‌دلیل شراکت ممیزه‌های زندگی روستایی با زندگی شهری،   تعریف شهرنشینی در افغانستان در تضاد و تقابل با تعریف رایج از شهرنشینی در دنیا قرار گرفته است. از این رو به سختی می‌شود به نوع زندگی در شهر هرات، کابل، قندهار و یا مزار، زندگی مطلق شهرنشینی گفت و نوع زندگی شهری آن‌جا را از حاشیه‌های ‌روستایی‌شان هم به فکر و هم به متر جدا نمود.

از آن‌جا که مردم افغانستان نتوانسته‌اند شهرنشینی را به‌مفهوم وسیع امروزی تجربه کنند، ادبیات افغانستان نیز در بخش داستان و شعر، هنوز نتوانسته گونه شهری را تجربه نماید.

هرچند زندگی شهری به‌طور نمونه در کابل، تجربه‌هایی متفاوت با زندگی روستایی را با خود دارد؛ برپاشدن بلاک‌های فراوان به‌جای خانه‌های متروک کلنگی، می‌تواند یکی از شاخصه‌های شهرنشینی باشد که در کابل قوت گرفته است. اما از آن‌جا که این نوع زندگی هنوز برای گروه کثیری از مردم اتفاق نیفتاده و هنوز در ذهن و ضمیر مردم غالب نگشته است، نویسندگان هنوز تمایلی برای نشان‌دادن دغدغه‌های زندگی آپارتمان‌نشینی ندارند. برای همین ادبیات روستایی در افغانستان هنوز قوی‌ترین گونه‌یی است که تاکنون نوشته شده است.

روستانویسان معمولا با تاکید بر حوزه زیستی خود، مکان داستان‌هایشان را می‌سازند. برای مثال قصه‌گویان غرب، گاه به خشکی و گرمی مطلق اطرافشان دامن می‌زنند و نویسندگان مناطق مرکزی از نقاط بی‌نهایت سردسیر خویش می‌گویند.

نویسندگان هرات از دخترانی می‌نویسند که قربانی کم‌جراتی خویش هستند و نویسندگان بامیان، دختران جسوری را به نمایش می‌گذارند که پای از آب و گل سنت‌ها ‌بیرون کشیده‌اند. البته هنوز کمتر نویسنده‌ایست که از  کشت و کار تریاک و تاثیر آن در زندگی مردم با زبان داستانی چیزی نوشته باشد.

چه کسی از عشقی گفته که پای بوته‌های خشخاش جان می‌گیرد یا که جان می‌ستاند؟ در تمام این سال‌ها به دلیل تقسیمات زبانی و کم‌کاری نویسندگان پشتوزبان در حیطه ادبیات داستانی ما، از شناسایی جامعه جنوب، جنوب‌شرق و جنوب غرب افغانستان با دیدگاه هنری محروم هستیم. (نویسنده تاکیدی بر واحدسازی زبان ندارد، اما به‌طور قطع کم‌کاری نویسندگان پشتوزبان را زیر سوال می‌برد.)

درحالی که در همسایگی ما ایران، به‌دلیل تعدد نویسندگان، پرکاری آن‌ها و داشتن یک زبان واحد برای ادب و فرهنگ، به‌راحتی می‌توان گونه ادبیات روستایی و اقلیمی را در آن مشاهده کرد.

آقای قهرمان شیری در كتابي بـه نـام »مكتب‌هاي داستان‌نويسي در ايران«1387 هفت مكتب را در حوزه جغرافیایی از دورة مصدق تـا دو دهه پس از انقلاب اسلامي، چنین به تصویر کشیده است:

مکتب خراسان: محمود دولت‌آبادی، محمود کیانوش

مکتب جنوب: احمد محمود، نسیم خاکسار، امین فقیری

مکتب شمال: نادر ابراهيمي، ابراهيم رهبر، مجيد دانش آراسته.

مكتب غرب: علي‌اشرف درويشيان، منصور ياقوتي، علي محمد افغانی.

مكتب مركز: جمال ميرصادقي، اسماعيل فصيح، تقي مدرسي.

مكتب آذربايجان: غلام‌حسين ساعدي، صمد بهرنگي، رضا براهني.

مكتب اصفهان: بهرام صادقي، هوشنگ گلشيري.

با آن‌که آغاز تاریخ نویسندگی در افغانستان و ایران تقریبا نزدیک به‌هم است؛ هنوز افغانستان به چنین تقسیم‌بندی مشخص و واضحی نرسیده و نماینده‌های شاخص در هر سمتش ندارد. از یاد نبریم تنها داستان و شعری که گامی فراتر از زلف پریشان یار کلاسیک بردارد، می‌تواند جام سرزمین‌نما گردد.

 سال‌هاست پژوهشگران داخلی و خارجی برای یافتن سرنخی از زندگی اجتماعی مردم در دوره‌های گذشته به کتاب‌های تاریخی رو می‌کنند. در حالی‌ که تاریخ‌نویسی در افغانستان، ما را به زاویای پنهان بازی حزب‌ها می‌رساند اما به زندگی اجتماعی مردم رهنمون نمی‌شود.

با این همه جای مباهات است که ادبیات روستایی در افغانستان در گذر از جنگ و جدل‌های فراوان سیاسی نوشته شده و می‌شود. آثار نوشته‌شده همواره تلاش دارند محیط و ماحول خویش را به نمایش بگذارند و قهرمانان قصه‌ها، ‌گاه یاغی و  گاه باقی نمایندگان جوامع قومی و قبیله‌یی باشند.

آن‌چه مسلم است؛ این‌که ادبیات و هنر باید به چهار سمت و سوی خویش رخنه نمایند و در آیینه خویش هر زاویه از دست‌رفته‌یی را بازنمایی و بازآفرینی کنند. پرواضح‌ست که اگر ادبیات از جامعه و پیشرفت جامعه عقب بماند، نمی‌تواند معرفی‌کننده و یا نماینده مردم خویش باشد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا