مقاله

کودکانی که صلح می‌خواهند

«می‌خواهم معلم شوم، درسی دهم تا هیچ کس برادرش را از دست ندهد»

نوریه پانزده‌ساله در مزار شریف در خانه‌یی که دو سال پیش خانواده‌اش در آن زندگی می‌کردند.

«نوریه» پس از حمله گروه‌های مسلح به شهرشان، مجبور شد با خانواده‌اش فرار کند. او می‌گوید بسیاری همسایه‌های‌ ما بر اثر اصابت موشک کشته شدند. آن‌ها فقط با لباس‌هایی که بر تن داشتند با پای پیاده گریختند و اکنون در شهر مزارشریف زندگی می‌کنند.

نوریه با امید به آینده‌یی عاری از جنگ، می‌گوید: «وقتی آن‌ها به خانه ما حمله کردند، یکی از راکت‌ها به خانه همسایه‌ ما اصابت کرد و همه اعضای آن خانه کشته شدند. پس ‌از آن، خانه ما آتش گرفت و ما فرار کردیم.»

نوریه می‌افزاید: دوستانی را که قبلاً با آن‌ها بازی می‌کردم نمی‌دانم آیا مرده‌اند یا هنوز زنده‌اند!

او می‌گوید: «من به آینده بهتر، آموزش، حمایت از خانواده‌ام و خلاصی آن‌ها از این جنگ دشوار امیدوارم. من آرزوی آینده‌یی را دارم که در آن جنگ نباشد.»

نوید شانزده‌ساله در خانه پدری خود در مزارشریف زندگی می‌کرد.

«نوید» در هشت‌سالگی پایش را بر اثر اصابت ماین از دست داد. او هنگامی که گوسفندهای‌شان را برای چرا به کوهی در نزدیکی محل سکونت‌شان برده بود بر اثر انفجار ماین پای راست خود را از دست داد.

او اکنون پای مصنوعی خود را از سازمان بین‌المللی صلیب سرخ در مزارشریف به دست آورده است.

حالا نوید، دانش‌آموز مکتبی است که «سازمان حمایت از کودکان» (Save the Children) تأسیس کرده است. نوید می‌گوید: «تا یک سال آن را حس می‌کردم و خواب می‌دیدم که هنوز هم پای دارم؛ اما با بیدار شدن از خواب متوجه می‌شدم که پایم را از دست داده‌ام. گاهی ناخودآگاه دستم را طرف پایم دراز می‌کردم؛ اما متوجه می‌شدم که دیگر پایی ندارم.»

نوید می‌افزاید: «اگر کسی پای خود را از دست داده باشد، به این معنا نیست که ذهنش از بین رفته است. با کمک ذهن می‌توانیم مطالعه کنیم، یاد بگیریم و به کارهای‌مان ادامه دهیم تا آینده خانواده‌ خود را روشن‌تر کنیم.»

چند سال پیش، «محبوب» پدر نوید، توسط گروه‌های مسلح به طرز وحشیانه‌یی شکنجه شد و پس‌ از بازگشت به روستا دیگر هرگز نتوانست مصارف زندگی را تأمین کند؛ زیرا آسیب جدی سمت راست مغزش، موجب اختلال در گفتار و رفتارش شده است.

«آرزو» پانزده‌ساله است و در یکی از روستاهای اطراف کابل زندگی می‌کند.

«حبیبه»، «آرزو» و مادرشان سه سال پیش بر اثر انفجار انتحاری در کابل زخمی شدند. آرزو هنوز حادثه انتحاری را به یاد دارد. حبیبه، خواهر کوچک‌تر آرزو از او مراقبت می‌کند، او را به مکتب و هرجایی که بخواهد می‌برد. هردوی آن‌ها از طریق برنامه «کودکان گام‌به‌گام به سمت موفقیت تحصیل دختران افغان» آموزش می‌بینند. این سازمان به منزوی‌ترین دختران کمک می‌کند تا بتوانند مکتب بروند و آموزش ببینند.

حبیبه می‌گوید: «وقتی به هوش آمدم و چشمانم را باز کردم، اجساد بسیاری را دیدم و فکر کردم دیگر زنده نیستم. وحشتناک بود. من هرگز آن را فراموش نخواهم کرد. هروقت صدای مهیبی به گوشم می‌رسد، می‌ترسم؛ زیرا هنوز هم ترس و وحشت برخاسته از انفجار را در ذهن دارم. من خواهرم را دوست دارم و کمکش می‌کنم تا درس بخواند.»

حبیبه می‌افزاید: «او از من کلان‌تر است؛ اما من کلان‌تر او هستم؛ زیرا من او را حمایت می‌کنم. امیدوارم من و خواهرم آینده بهتری داشته باشیم.»

«خالده» ده‌ساله دو سال پیش برادر هجده‌ساله‌ خود را بر اثر یک انفجار در کابل از دست داد. او هر روز دل‌تنگ برادرش می‌شود. خانواده خالده هنوز هم غم و اندوه از دست دادن فرزندشان را فراموش نکرده‌اند.

خالده می‌گوید: دو سال پیش برادرم هنگامی که به کابل رفته بود جان خود را از دست داد. ما تا هنوز هم برای او اندوهگین هستیم و می‌گرییم. پیش از آن همه خوشحال بودیم؛ ولی اکنون هیچ‌کس خوشحال نیست. وقتی او به یادم می‌آید احساس غم و اندوه می‌کنم و در غم از دست دادنش می‌گریم. من به صلح امیدوارم و آرزو می‌کنم جنگ متوقف شود تا هیچ‌کس هرگز برادر خود را از دست ندهد.

خالده می‌گوید: می‌خواهم درس بخوانم و معلم شوم و به دیگران درس بدهم تا هرگز شاهد چنین اتفاقات ناگوار نباشیم.

آیا این آرزو روزی تحقق خواهد یافت؟

سیمای۱۱ساله در خانه فامیلی‌شان در کابل، به یاد می‌آورد زمانی که از خانۀ عمه‌اش برگشته بود و شنید که پدرش در یک حمله انتحاری کشته شده است.

تسبیح او در دیوار خانه پدری‌شان آویزان است. او عاشق مکتب است و می‌خواهد روزی معلم شود.

سیما می‌گوید که در کشورش صلح می‌خواهد تا از دست دادن پدر کودکان متوقف شود.

او می‌گوید: «ما هنوز وسایل او مانند موتر، لباس، ساعت و بوت‌‌هایش را نگه داشته‌ایم. هر وقت آن‌ها را می‌بینیم گریه می‌کنیم. لحظه‌هایی که او با ما بسیار عشق می‌روزید، در ذهن ما است.

من می‌خواهم که افراد قدرتمند در سراسر جهان جنگ را متوقف و صلح را برقرار کنند، چون من نمی‌خواهم فرزندان، پدران خود را گم کنند.

او گفت: من می‌خواهم معلم شوم که به کشورم خدمت کنم و نمی‌خواهم هیچ دختری بی‌سواد باشد. من می‌خواهم به همه دختران آموزش دهم تا آن‌ها خواندن و نوشتن یاد بگیرند.»

گزارش: اندرو کویلتی

منبع: اندپندنت و موسسه حمایت از کودکان

https://www.independent.co.uk/arts-entertainment/photography/afghanistan-war-children-devastated-conflict-photos-a8832126.html

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا