مقاله

«اخبار تیمبکتو»

اشاره: کتاب «درباره خوب نوشتن/on writing well»  اثر ویلیام زینسر کتابی است مطرح و مفید برای آنانی که دوست دارند، خوب بنویسند. زینسر به‌عنوان نویسنده، منتقد فلم، ویراستار و چهره‌یی سرشناس، در این کتاب نویسندگان را به شفاف‌نویسی و دوری از ابهام‌گویی تشویق کرده است. ویلیام زینسر در سال۱۹۲۲ در نیویارک به دنیا آمد و در سن ۹۲سالگی در همان شهر درگذشت. او سالیان متمادی در دانشگاه ییل تدریس کرد.

ترجمه: دکتور حمیرا قادری/ قسمت۱۲/ بخش چهارم

«در هوتل ازلی جایی که در ظاهر انگار ما تنها مهمان‌هایش بودیم از محمدعلی پرسیدیم که در تیمبکتو چند سیاح دیگر منتظر استقبال کاروان نمک‌اند.

گفت «شش نفر» «فقط شما شش نفر»

«اما…» احساس درونی‌ام نخواست جمله را تمام کنم. روشم را تغییر دادم. «معنای این کلمهٔ ازلی را نمی‌دانم. چرا می‌گویند کاروان نمک ازلی؟»

«این کلمه‌یی است که فرانسویان به کار می‌بردند.» زمانی که آن‌ها کاروان را تنظیم می‌کردند و تمام اشتران سالی یک‌مرتبه در اوایل دسامبر این سفر را انجام می‌دادند.»

چند تن یک صدا پرسیدند، «آن‌ها حالا چکار می‌کنند؟»

«خوب زمانی که مالی آزادی گرفت تصمیم گرفتند که به تاجران اجازه بدهند هر وقت خواسته باشند کاروان‌های نمک را به تیمبکتو بیاورند.»

مالی آزادی خود را در سال ۱۹۶۰ به‌دست آورد. ما در تیمبکتو برای یک واقعه حضور داشتیم که در ۲۷سال صورت نگرفته بود.

آخرین جمله مانند یک بمب کوچک در وسط  قصه از هم می‌پاشد و مفاهیمش را افشا می‌کند؛ فقط واقعیت‌ها را بدون تبصره و حاشیه بیان می‌کند. علامت نداییه را اضافه نکردم چون می‌خواستم بگویم چقدر آن لحظه با احساس بود؛ برای این‌که خواننده خودش از کشف چنین لحظه‌یی لذت ببرد. به داشته‌هایتان اعتماد کنید.

برای تعدادی، به شمول خانمم، جای تعجب نبود. با خونسردی کامل ناباوری این امر را پذیرفتیم. چگونه می‌پذیرفتم که سیاحان، ولو مجرب، صرف از روی باورهای‌شان کاروان شتری را به‌نحوی از انحا پیدا کنند. تعجب ما بیشتر از این نگاه بود که چگونه اصل صداقت در اعلانات با دیده درایی زیر پا شده بود.

محمدعلی از وعده‌های اغراق‌آمیز که در اشتهارنامه تعهد آن داده شده بود، هیچ آگاهی نداشت. او فقط همین را می‌فهمید که استخدام شده بود تا ما را به استقبال یک کاروان نمک ببرد. به ما گفت که فردا می‌رویم به جستجوی یک کاروان نمک و شب را در صحرا سپری خواهیم کرد. او گفت اوایل دسامبر معمولاً کاروان‌های نمک می‌رسند. او دربارهٔ غژدی رییس قبیله هیچ چیز نگفت.

لغات باید با دقت انتخاب شوند، مثلا لغات چون «اصل صداقت»، «دیده‌درایی»، «اغراق‌آمیز» و «تعهد» بسیار مناسب متن و به‌جا انتخاب شده‌اند. پیچیده، تجملی و طویل نیستند.

بهتر از همه اینکه این کلماتی بودند که خواننده‌ها توقع آن را نداشتند و آن‌ها را پسندیدند. جمله‌یی که درباره رییس قبیله است از برشور گرفته شده که به‌نحوی شوخی است. این جملات در آخر پارگراف‌هایی که جلب توجه می‌کنند، خواننده‌ها را به پارگراف‌های بعدی سوق می‌دهند و آن‌ها را در شرایط روحی خوب نگه می‌دارند.

«خانمم که معمولا روش دلیل و برهان را تا مرز لایتناهی تعقیب می‌کند صبح آن‌روز گفت به صحرا نمی‌رود مگر آنکه با دو عراده موتر باشد. به این سبب زمانی که دو عراده موتر لندروور را بیرون آماده دیدم، خوش شدم. پسری تایر یکی از این موترها را توسط پمپ بایسکل هوا می‌داد. چهار تن ما در سیت عقبی داخل یکی از آن‌ها فشرده نشستیم. محمدعلی در جلو، پهلوی راننده نشست. دو تن دیگر با دو پسر که آن‌ها را شاگرد می‌خواندند در موتر دیگر جا گرفتند. هیچ کس نگفت که شاگرد برای آموختن کدام پیشه و کار؟»

و در آخر هم برای جلب توجه، حسب شوخی و طنز اشاره به یک واقعیت عجیب یعنی تیر موتر را توسط پمپ بایسکل هوا دادن.

«ما مستقیماً به سوی صحرا در راه افتادیم. صحرا یک فرش قهوه‌یی کمرنگ بی‌پایان بود که در آن هیچ نقش پایی از هیچ نوعی به نظر نمی‌رسید: شهر بزرگ بعدی الجیرز بود. درست در آن لحظه بیشترین احساس ناراحتی به من رخ داد و یک صدای درونی آرام به من گفت: «این دیوانگی است. چرا این کار را می‌کنی؟» اما من می‌دانستم که چرا.

 مصمم بودم تا رد پای اولین کتاب‌هایی را بروم که از طرف سیاحان عجیب و غریب صحرایی بریتانوی نوشته شده بودند. افرادی مانند چارلز دودی، سر ریچارد برتن، تی. یی. لورانس، و ویلفرید تیسیگر که میان بادیه‌نشینان زندگی کرده بودند. من بارها این فکر را در سر داشتم که زندگی میان این چنین سختی‌ها چه‌سان خواهد بود. چه چیز آن انگلیس‌ها را گرویده خود ساخته بود؟

اشاره به نام داتی و همراهانش یادآور این نکته است که ادبیات نوشتاری در بارهٔ بیابان دست کمی از فلمی که در مورد آن ساخته شده ندارند. به خورجین مطالب عاطفی که بر دوش داشتم یک مطلب دیگر هم اضافه شد که به نظر من خواننده حق دانستن آن را داشت.

جملهٔ بعدی سؤال پارگراف قبلی را تعقیب می‌کند:

حالا آنچه سال‌ها در طلبش بودم در شرف وقوع بود. زمانی که در ریگ‌زارها سفر می‌کردیم، محمدعلی گاه گاهی به راننده اشاره‌هایی می‌کرد؛ از قبیل اینکه کمی به طرف راست دور بخورید یا کمی به طرف چپ. از او پرسیدم که چطور می‌داند که به کدام سمت باید برود. گفت از تپه‌های ریگی. ولی تپه‌های ریگی هم یکسان بودند. پرسیدم چه مدت زمان را در بر خواهد گرفت که به کاروان نمک برسیم؟

محمدعلی گفت: امیدوار است در ظرف سه یا چهار ساعت. به سفر ادامه دادیم. در چشم دقیق‌بین من آنجا هیچ چیزی به نظر نمی‌رسید. ولی بعد از مدتی همان هیچ چیز بودن خود هدف گشت. یعنی تمام مقصد از به صحرا رفتن. خواستم همین احساس را در درونم درک کنم. مرا به یک نوع پذیرش آرام‌بخشی داد. برای همین دلیل به آنجا رفتنم را کاملا فراموش کردم.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا