مقاله

تاریخیت متن و متنیت تاریخ در «میلاد شاعر»

  1. گل‌احمد یما

«میلاد شاعر» بیان یک سلسله رویداد‌های جهان بیرون و جهان درون آدمی‌ست تا این میلاد را معنا ببخشد. معنای این میلاد از طریق شعرهایی که از سوی شاعر سروده می‌شود، درک می‌گردد. زیرساخت شعرها یا زمینه‌‍‌هایی که آفرینش اشعار را ممکن گردانیده، معناییست که میلاد را در پیوند با طبیعت و جامعه مشخص می‌سازد. رویداد «میلاد شاعر» به‌حیث یک امر انسانی، دارای معنی تاریخی است و چون یک متن مرتبط به رویداد تاریخی، مربوط به حیات شاعراست؛ بررسی تاریخیت متن را ایجاب می‌کند.

متن «میلاد شاعر» در برگیرندۀ شش بخش است. بخش اول، حاوی  معرفی جهان بیرونی (اشیا و رویدادها، مکان و زمان) در ارتباط با میلاد شاعر است که تحت آن، شرایط زادگاه قرار داشته است. این بخش تأکید بر طبیعت‌گرایی دارد و زیبایی‌های طبیعی.

بخش دوم، ورود به زندگانی، در پیوند با تپیدن دل است. وصف دل نوزاد و ارتباط آن با نخستین مواجه‌شدن (پس از زادن نوزاد) با رویداد طبیعی نسیم شامگاهی که قبلا ً در بخش اول از آن یاد شده بود و کاینات و جهان در مجموع به بیان می‌آید و به اوصاف دل پرداخته می‌شود.

بخش سوم، چشم گشودن نوزاد را محور قرار می‌دهد و در آن چشم انتظار نوزاد (امید و سعادت، زیبایی و دلربایی و تقدیر و سرنوشت خوب) از زندگی و ارتباط جمال مادر و نگاه مادر در اینکه نوزاد، محبت را در وجود در پیوند مادر و در مجموعِ حیات شکل می‌دهد؛ بررسی می‌شود.

در بخش چهارم، انتظارات طبیعی که در نوزاد در پیوند با رشد عاطفی و روحی که در بخش سوم به بیان آمده است؛ به شکل واقعی به صورت رویدادهای مشخص جهان درونی در کودک تصویر می‌شود. مهر و محبت از طریق مادر به کودک انتقال می‌کند و آن محبت دل کودک را به حرکت آورده و روشن می‌کند. از طریق این روشنی روان، تابناک و سوزان می‌شود و متعاقب آن، تن گرم می‌شود و گونه‌ها به سرخی می‌گراید. چشمان باحال می‌گردد و اشک به رخساره می‌ریزد. بخش پنجم، اشک خوشی مادر و به‌تعقیب آن، ناله و گریۀ نوزاد که مادر را می‌طلبد سخن می‌زند و اینکه نوزاد نسبت به مادر مهر می‌ورزد و این مهر که قبلا پوشیده بود حالا به‌بیان می‌آید و نسبت به مادر ابراز عشق و محبت صورت می‌گیرد.

بخش ششم، دوباره به طبیعت (زادگاه شاعر) برمی‌گردد. جلال و جمال را در کاینات وزمین از طریق طبیعت خودی یعنی زادگاه شاعر، سفید کوه ، کوه سلیمان ، دریای خروشان، آسمان روشن و آرام به‌بیان می‌گیرد.

نخستین «جلال» به‌عنوان نماد جنگ و رزمندگی  و دومی «جمال» به‌عنوان نماد آرامش و حیات که در کشور موجود است و نوزاد را لایق خود می‌دانند، مطرح می‌نماید؛ اما نوزاد میل به مادر دارد.

طوری که دیده می‌شود «میلاد شاعر» از طبیعت زادگاه شروع می‌شود و تا شروع حیات نوزاد به‌عنوان موجود انسانی در کاینات سخن می‌گوید و با محور دل، سیر درونی را در پیوند با وجود مادر ادامه می‌دهد؛ در آخر دوباره به طبیعت زادگاه برمی‌گردد و با داشتن جمال و جلال، نگرانی خود را از اینکه مادر را نبیند ابراز می‌دارد و بدین‌گونه میل خود را به مادر برجسته می‌سازد.

تأملاتی که در داستان وارۀ «میلاد شاعر» با درنظرداشت همین شش بخش بیان می‌شود.

تأمل اول

صبح هنوز ندمیده و ستار گان می‌درخشیدند

نسیم شبانگاه درذروۀ درختان بلند سرو جولان داشت.

اگرچه ماه خفته بود؛ اما دامنۀ غربی آسمان، بر فراز کوههای نیلگون روشنایی آن را در آغوش لاجوردی خویش می‌پرورید.

روهیتاگیری ، سر سفید خود را تا چرخ برین برافراشته بود.

بادهای غریونده در قلل آن در جنبش بودند

ولی به دامان کوه و کنار‌های دریا نمی‌آمدند

گلها بوی خوشی داشتند

آن گوشۀ جهان پدرام بود

وبهار را در مأمن دور از آسیب سرما و زمهریر اسفند نگه می‌داشت.

متنیت تاریخ، خواننده را به تأمل در مقدمه‌یی که در وصف طبیعت آمده متوجه می‌سازد و همراه با آن در ذهن خود در بارۀ زادگاه شاعر می‌اندیشد، موقعیت جغرافیایی آن را تجسم می‌کند، توپولوژی طبیعت آن موقعیت را، اقلیم و آب و هوا، کوه‌ها و دریاها و هر آنچه که با زیبایی  و با حس زیبایی‌شناسانه مرتبط است.

او به زمانی که از طریق این وصفِ طبیعت مشخص می‌شود؛ به فصل وماه و ساعاتی که نوزاد به‌دنیا آمده پی می‌برد. به جواب اینکه رویداد یعنی «میلاد شاعر» در کجا رخ داده و چه وقت رخ داده؛ از طریق تأمل پی می‌برد.

آخرین لحظات شب بود و زمان، انتظار دمیدن صبح را می‌کشید. ستارگان چشمک می‌زدند، نسیم شبانگاه می‌وزید، مهتاب در آسمان دیده نمی‌شد؛ اما افق لاجوردی غرب آسمان، رنگ آن را انعکاس می‌داد و کوه‌های نیلگون در زیر آن رونمایی می‌کردند.

در چنین یک فضایی و وقتی، «میلاد شاعر» صورت گرفته است. یعنی پایان شب و آغاز صبح که نسیم شبانگاه وزیدن داشت. چیز دگری که از این متن بر می‌آید محلی می‌باشد که در آن ولادت صورت گرفته است و از نظر اقلیم با دیگر جاهای نزدیک با آن فرق دارد.

روهیتاگیری (هندوکش) پربرف تا بلندای آسمان چون سر پیچه‌سفید قد برافراشته بود. بادها در قلل آن با سروصدای زیاد در حرکت بودند. یعنی آنجا بسیار سرد بود؛ اما در دامان کوه و کناره‌های دریا چنین بادی وجود نداشت. در آنجا گل‌ها بوی خوشی داشتند و آن گوشۀ جهان خرم بود. با آنکه تقویم، فصل سرما و ماه حوت را نشان می‌داد، آنجا یعنی زادگاه شاعر بهار بود. چرا؟

طبیعت افغانستان ویژگی‌های خاص خود را دارد. یکی از خصوصیات جغرافیایی افغانستان اینست که مناطق با ارتفاع بلند و مناطق با ارتفاع پایین  در پیوند با ساختمان‌های توپولوژیک و مسیر باد‌ها و دوری و نزدیکی با برف و واقع‌شدن در مسیر جریان‌های هوای سرد و هوای گرم با هم فرق می‌کند. محیط طبیعی شهری که در آن ولادت صورت گرفته است، آسمان روشن دارد و نسیم شبانگاهی در پایان شب می‌وزد. در نزدیکی آن، کوه‌های سر به فلک کشیدۀ پربرف و قله‌های دارای بادهای غریونده است.

میان این شهر که «میلاد شاعر» صورت گرفته است و مناطق نزدیک آن که از نظر موقعیت جغرافیایی نزدیکی دارند از نظر سرما و گرما تضاد وجود دارد. در سایر نقاط در ماه حوت در فصل سرما هوا سرد است؛ اما در اینجا هوا بهاریست. نوزاد در چنین شهری که همانا جلال آباد است در ماه حوت  در آخر شب به دنیا آمده است.

تأمل دوم

در قلب کاینات، قلب جهان و در قلب جهان آن گوشۀ زمین و در آن گوشۀ زمین دل کوچکی به تپیدن آغاز کرد.

دل که از نخستین وزش نسیم عالم متحسس گردیده، اولین پرنو زیبایی خلقت وی را به جنبش واداشته بود.

دل که او اولین بار با کاینات بیکرانه مقابل می‌گردید و در میدان زندگانی به حرکت می‌درآمد

دل که خویشتن را هدف آسیب فلک و جور زمان قرار می‌داد

دل که با آن کوچکی گنجایش انعکاس آسمان پهناور و جهان متلاطم را می‌یافت

دل که رموز عقدۀ هستی و هدیۀ پرستشگاه باجلال و عظمت زیبایی می‌گردید و آشیانۀ طایر فلک تاز عشق می‌شد

آن دل به حرکت آمد…

تاریخیت متن با معنایی که در ارتباط خلق زندگانی یا زایش نوزاد مطرح و در جریان خوانش مرحله به مرحله پیشرفت می‌کند، خود را تثبیت می‌کند. حدیث زندگانی با حدیث دل، یعنی تپیدن دل آغاز می‌شود. دنیای درون در مواجهه با دنیای بیرون، درک دل را میسر می‌سازد و معانی کلی مربوط به دل را توجیه می‌کند.

این معانی کلی، دانشی است که دنیای درونی و بیرونی را به معنای دنیای انسانی مشخص می‌کند. جهان انسان، با مفهوم دل یا قلب حالت معنویت و روحانیت پیدا می‌کند. یکی از مفاهیمی که با تاریخیت مرتبط است معنای ایده‌آل است که با دل ارتباط دارد.

جهان انسانی از طریق دل با محیط، با جهان و با کاینات ارتباط می‌گیرد و تپیدن قلب آدمی با محیط، با قلب جهان و قلب کاینات مرتبط است. جهان انسان با جهان مادی پیوند دارد. در قلب کاینات، قلب جهان و در قلب جهان یک گوشۀ زمین و در آنجا یک قلب به تپیدن آغاز کرد.

دل از نظر حسی از طریق حواس وجه مشترک با عقل دارد؛ اما عقل با دقت در جهان بیرونی و انتزاع فعالیت می‌کند؛ اما دل با شهود و تشخیص مرتبط است. عقل، استدلالی است و دل، شهودی. نسیم عالم را دل حس کرد. اولین پرتوی زیبایی خلقت، دل را به جنبش آورد.

اولین مرتبه بود که نوزاد با کاینات بیکرانه مقابل می‌شد و در میدان زندگانی به حرکت می‌آمد. دل در برابر فلک آسیب‌پذیر است و در برابر جور زمان قرار می‌گیرد (دل بسیار حساس است از این‌رو در برابر سخنان و رویه‌های نامناسب زود می‌رنجد و یا به اصطلاح می‌شکند) آسمان پهناور و جهان متلاطم در دل انعکاس دارد.

دل رمز معمای هستی و هدیۀ پرستشگاه باجلال و عظمت زیبایی است و طایر فلک‌تاز عشق.  یعنی زمین و آسمان در دل انعکاس دارد و در عقب آن، ایمان، زیبایی و جلوه‌های عشق موجود است. چنین دلی است که در «میلاد شاعر» به حرکت آمد.

تأمل سوم

… وآن کودک دیده گشود

چشمانش امید و سعادت می‌جست

چشمانش زیبایی و دلربایی می‌طلبید

چشمانش جلوۀ تقدیر و سرنوشت خویشتن را می‌خواست

آن دو دیدۀ سیه نگران بود تا شاید ترا ببیند

از فروغ جمال تو، اعماق آن دل کوچک را روشن سازد

و در تابش آن دانۀ مهر، ترا به  آغوش وی سپارد

در روشنایی و حرارت نگاهت آن تخم ریشه دواند، پهنای قلب ر ا استیلا نماید، سر زند و در فضای لایتناهی روح نشو و نما کند

واقعیت چشم با دیدن واقعیت پیوند دارد. دیدن واقعیت با جمال همسویی دارد. جمال، مهر را در دل بیننده خلق می‌کند؛ جمال و مهر هردو با دل پیوند دارند و با نگاه معنادار مثلا نگاه مادردر قبال نوزاد در اینجا مفهوم می‌شود. مادر و کودک، واقعیت‌های تاریخی‌اند، با معنایی که در خود حمل می‌کنند. جمال، مهر و دل این واقعیت‌ها را با معیار‌های دنیای درون آدمی توجیه می‌کند و متنیت تاریخ و تاریخیت متن را موجب می‌شود.

آن کودک دیده باز کرد، چشمانش امید و سعادت ، زیبایی و دلربایی و تقدیر و سرنوشت خوب را می‌خواست. آن دو چشمان سیاه، نگران دیدار مادر بود تا از فروغ جمال مادر ، آن دل کوچک را روشن سازد و در تابش آن دانۀ مهر، کودک، خود را در آغوش مادر اندازد و در روشنایی و حرارت نگاه مادر، آن تخم ریشه دواند؛ بر پهنای قلب مسلط شود، سر زند و در فضای لایناهی روح نشو و نما کند.

به تعبیر دگر، دل کوچک از فروغ جمال مادر روشن شود و دانۀ مهر مادر در آن بذر گردد و در پرتو این مهر، کودک خود را در آغوش مادر سپارد. به اثر روشنایی و گرمی نگاه مادر این دانه (تخم مهر) ریشه بدواند؛ بر پهنای قلب مستولی شود و در فضای لایتناهی روح نشوونما کند.

چشمان، دروازۀ جان، دل و روح است. جستجوی امید، سعادت، طلبیدن زیبایی و دل‌ربایی ، خواستن سرنوشت و تقدیر روشن و خوب در چشمان کودک معلوم می‌شد.

ارتباط میان جمال (زیبایی) و چشمان از طریق جان، دل و روح، قایم می‌شود. جمال مادر در دل کودک تخم مهر را بذر کرد. در پرتو این مهر، کودک خود را به آغوش مادر می‌اندازد، در روشنایی نگاه گرم مادر، دانۀ محبت در قلب کوچک کودک ریشه می‌گیرد. در تمام قلب استیلا می‌یبابد؛ سر می‌زند و در فضای لایتناهی روح نشو و نما می‌کند.

تأمل چهارم

 مگر نزدیک بودی؟ که

لرزشی در پیکر دل راه یافت

و در او دانۀ مهر جا گرفت

جرقه بار داد و شاخۀ آتشینی از آن عقدۀ مرموز سر زد.

از لمعان آن، روان تابناک و از حرارتش سوزان گردید

گرمی در تمام بدن کودک، انتشار یافت

گونه‌هایش گلگون شد

و فروغی در دید گان او نمودار.

قطرات آن سرشک از چشمانش بیرون تابید و بررخسارۀ او غلتیدن گرفت.

آن دو دیدۀ سیه، نگران بود تا شاید ترا ببیند.

رابطۀ نزدیک مادر و کودک موجب ایجاد رابطۀ جدید در انسان (نوزاد) می‌شود. حرکت مهر در دل، روان را گرم و تابناک می‌کند و تن و متعلقات تن مثل گونه‌ها، چشمان، اشک و رخسار را جان می‌دهد و از حالت گوشت صرف و در مجموع ماده‌بودن صرف بیرون می‌کشد. تن چگونه تحت تأثیر روان یا جان قرار می‌گیرد؟ زمانی که روان تابناک و سوزان باشد. این حالت با محبتی که در دل است تحقق پیدا می‌کند.

مادر به کودک نزدیک شد. لرزشی در دل کودک پدید آمد. دانۀ مهر در آن جا گرفت. جرقۀ آتش بار داد، خط آتشینی از قلب سرزد بدین معنا که نزدیکی مادر با کودک تخم مهر را در دل کودک می‌کارد و این مهر جرقۀ آتشی را در دل خلق می‌کند، از این آتش، روان، تابناک و سوزان می‌گردد. در پی تابناک و سوزان‌شدن، روان در بدن کودک گرمی انتشار پیدا می‌کند، گونه‌ها گلگون می‌شود و فروغی در دیدگان نمودار می‌گردد، قطرات اشک از چشمان می‌برآید و بر رخسار غلتیدن می‌گیرد.

میتوان ریزش یک اشک معنادار را در رخسار به چشمان قبل از آن، در سرخی گونه‌ها که نمایندگی از گرمی بدن می‌کند ارتباط داد و در عقب آن، روان تابناک و سوزان را دید که این روان با مهری ارتباط دارد که در دل موجود است. مهرمادر به کودک، دل کودک را پر از مهر می‌سازد.

تأمل پنجم

 از خلال پردۀ شفاف و لرزنده، اشک‌های فرخنده‌ات جلوه نمود

یک‌بار جلوه گر گردید و ناپدید شد.

ناله‌یی از کودک برخاست و آهی از دل کوچک برآمد

زیرا وی زبان دگری نداشت

تا ترا ندا کند و به خویشتن طلبد

از آن روز مهر ترا در دل جا دادم

و باعشقت پیمان بستم.

 از آن روز ترا می‌خواستم

و در قبال پرتو زیبایی تو خیره بودم

آن دو دیدۀ سیه نگران بود تا شاید ترا ببیند.

گریه از روی خوشی و گریه از روی ناخوشی فرق دارد. گریۀ خوشی مادر، از کمال و قوت اوست. گریۀ ناخوشی نوزاد، از نقصان و ضعف است. نوزاد وسیله‌یی جز گریه ندارد که مادر را به سوی خود بخواند. گریه در این متن، یک زبان است برای طلبیدن مادر. وقتی که مادر کودک را در آغوش می‌گیرد، کودک آرام می‌شود. در همین موقع است که کودک نسبت به مادر احساس محبت می‌کند. هر کمال در عقب خود یک نقصان و هرقوت در عقب خود یک ضعف دارد. جهان درونی در حقیقت رفتن از نقصان به سوی کمال و از ضعف به سوی قوت است.

از خلال پردۀ شفاف و لرزنده، اشک‌های خوشی مادر جلوه کرد و یک‌باره ناپدید شد. ناله‌یی از کودک برخاست و آهی از دل کوچک برآمد؛ زیرا وی زبان دگری نداشت تا ترا ندا کند و به خویش طلبد. از آن روز مهر مادر در دل کودک جای گرفت. بعد از آن، گویا گفته است که ای مادر! با عشقت پیمان بستم ، از آن روز ترا می‌خواستم و در قبال پرتو زیبایی تو خیره بودم. آن دو دیدۀ من همیشه نگران بود تا شاید ترا ببیند.

تأمل ششم

 روان سفید کوه با من سخن می‌گفت

و نسیم جبال سلیمان، داستانی داشت

رودخانۀ پر شور غرش خود را به گوش من می‌رساند

و تابش ستار گان، سحرپردازی می‌کرد

آب پیکران فلک، از صلح و آرامش می‌سرودند

و آب‌ها و جبال از خون و آتش

صحنه‌های زیبای طبیعت و آرامش، آهنگ عیش و نشاط زندگانی از یک‌طرف و منظرۀ سهمگین پیکار و برق شمشیر و آتش مرگبار توپ و تفنگ از سوی دگر جلوه نمود.

هردو بزرگی داشنت و نظرربایی

جمال با جلال همسری می‌کرد

و هر یک مرا همسر خود می‌خواند

اما آن دو دیدۀ سیه نگران بود تا شاید ترا ببیند.

شرایط سیاسی از نظر تاریخیت متن مهم است. محیط سیاسی ناآرام و محیط طبیعی آرام در حقیقت به شرایط تاریخی زادگاه شاعر اشاره دارد که برمی‌گردد به زمان جنگ‌های استقلال افغانستان. محیط طبیعی از جمال و زیبایی سخن می‌گوید و در صف جنگجویان استقلال ایستادن نمایندگی از آزادگی و قدرت می‌کند که به جلال تعبیر می‌شود. جلال و جمال شرایط زیست را می‌ساخت که کودک می‌توانست آن‌ها را شایسته باشد؛ اما وی به مهر مادر اکتفا می‌کرد.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا