تحلیل

احزاب سیاسی؛ جداافتادگی‌های قومی و تضادهای اتنیکی

هادی میران

«حزب» یا سازمان سیاسی در ساده‌ترین تعریف، تلاش ارگانیک و تعریف‌شده جمعی برای دست‌یابی به قدرت سیاسی و ایجاد دگرگونی در مکانیسم مدیریت سیاسی برای ارایه خدمات بهتر به شهروندان هر کشور دانسته می‌شود.

در علوم اجتماعی از سازمان‌های سیاسی به‌عنوان الگوهای تفکر طبقاتی و بازتاب‌دهنده خواست‌های متفاوت و متضاد طبقات مختلف جامعه سخن گفته شده؛ ولی احزاب سیاسی در افغانستان به‌علت نظارت استبدادی نظام‌های سیاسی بر امور جامعه، سابقه چندان طولانی ندارند. فقط در دهه پایانی حکومت ظاهر شاه – که از آن به «دهه دموکراسی» یاد شده- شرایط برای تبارز خواست‌ها و آرزوهای جامعه باسوادان افغانستان در قالب سازمان‌های مختلف سیاسی فراهم و نگاه غالب سیاسی در جامعه شهری به «چپی» و «راستی» مسمی شد.

در میان چپی‌ها حزب «دموکراتیک خلق افغانستان» در نوع خود به‌عنوان تشکیلاتی‌ترین سازمان سیاسی حتی پس از انشعاب نیز به قدرت رسید و برهه‌یی از تاریخ افغانستان را در کارنامه خود ثبت کرد.

احزاب راستی پس از تهاجم شوروی به افغانستان به «احزاب جهادی» معروف شدند و با حمایت‌ها و عنایت‌های بلوک غرب و با استقرار در پیشاور و تهران، دهه پایانی جنگ سرد را در نبرد با رژیم طرفدار شوری در کابل، به نفع بلوک غرب رقم زدند.

ازآنجاکه اغلب این احزاب جهادی در پیشاور و تهران ساخته شده بودند در نیمه راه به‌صورت جدی پس از تصاحب قدرت، به دشمنان خونی یکدیگر تبدیل شدند تا این‌که الترناتیف دیگری به‌نام طالبان با تنگ کردن عرصه بر آن‌ها، همه را به حاشیه راند.

اکنون پس از گذشت دو دهه از استقرار نظام مبتنی بر قانون اساسی در افغانستان و حمایت جامعه جهانی از ترویج آموزه‌های دموکراسی در کشور، طالبان که دو دهه قبل، از قدرت فروافتاده بودند، یک‌طرف مناسبات سیاسی افغانستان هستند و افزون بر حضور احزاب جهادی در بستر تعاملات سیاسی، ده‌ها حزب و سازمان سیاسی نیز نام و نشان یافته‌اند که مدعی تغییر وضعیت افغانستان، مبارزه و سیاست‌ورزی هستند.

جغرافیای فکری و شناسه‌های کاری احزاب سیاسی در افغانستان نشان می‌دهد که به‌علت ناشکفتگی فرهنگ سیاسی در کشور، احزاب به ظرفیت همخوانی و همپایگی با احزاب معیاری نرسیده‌اند.

از همین‌رو احزاب و تمام سازمان‌های سیاسی افغانستان قبل از این‌که برتابندۀ آرا و اندیشه‌های متفاوت سیاسی باشند بازتاب‌دهنده جداافتادگی‌های قومی و تضادهای اتنیکی هستند و فرایند فعالیت آن‌ها نیز به آشفتگی‌های بیشتر سیاسی و تنش و تضادهای قومی در کشور دامن زده است.

متاسفانه به‌علت فقر اندیشه و آشفتگی‌های اجتماعی، چشم‌اندازهای تعریف‌شده سیاسی مبتنی بر اندیشه و تفکر مدرن نسبت به سرنوشت سیاسی در افغانستان شکل نگرفته است که با باورمندی به آن بر ناهنجارهای سیاسی فایق آمده و سیاست‌ورزی از آدرس علایق و عواطف قومی به آدرس تفکر و اندیشه نقل‌مکان کند.

استفاده ابزاری بلوک غرب در سال‌های پایانی جنگ سرد از آموزه‌های رادیکال اسلام و تبلیغ و ترویج آن به‌عنوان ابزار نیرومند مقابله با شوروی، قبل از همه‌چیز شکاف‌های خاموش و پنهان اجتماعی را در جامعه چندقومی و چندفرهنگی افغانستان فعال کرد و امکان همگرایی اقوام، زبان و مذاهب مختلف در این کشور را در راستای استقرار یک نظام باثبات ملی به‌شدت تقلیل بخشید.

ادامه این وضعیت و پیامدهای ناشی از آن، نسل دوم جنگ و جهاد را با احساسات و عواطف قومی و مذهبی بار آورده است و تسری این احساسات و عواطف به‌عنوان یک پروژه در راستای تامین منافع تمویلکنندگان جنگ در این کشور به‌ کار رفته و تا هنوزهم ادامه دارد.

در چنین وضعیتی احزاب و سازمان‌های سیاسی نیز ممثل خواست‌ها و آرزوهای قومی و مذهبی شده‌اند و به‌جای تعریف و تبیین فرهنگ سیاسی برای حل معضل کشور، خود بخشی از بحران جاری واقع شده و درنهایت وضعیت آشفته سیاسی را به فرایند فروپاشی متصل کرده‌اند.

مطالعات میدانی فرازوفرود احزاب سیاسی در افغانستان، نشان می‌دهد که فرایند تکاملی این پدیده در این کشور از اندیشه‌ورزی به احساسات و عواطف قومی بوده است که در حال حاضر هویت و ماهیت احزاب سیاسی هویت و ماهیت علایق و عواطف قومی را به نمایش می‌گذارد. این وضعیت افزون بر این‌که زمینه‌های فراخی برای مداخلات بیگانگان را فراهم می‌کند، خود به‌عنوان یک فرایند ویرانگر از شکل گرفتن عواطف و احساسات فراقومی و دل‌بستگی‌های ملی جلوگیری و دلایل و عوامل فروپاشی را نیرومندتر می‌کند.

احزاب سیاسی در افغانستان درواقع جلوه‌های رنگینی از تضاد و جداافتادگی‌های قومی، مذهبی و زبانی هستند و حضور آن‌ها در مناسبات قدرت، قبل از همه‌چیز، نگاه قومی به سیاست و قدرت را تعمیق بخشیده‌اند که از آن می‌توان به‌عنوان بحران یاد کرد.

این وضعیت به‌خوبی نشان می‌دهد که پدیده سیاست در افغانستان با فرایند انسانی شدن فاصله زیادی دارد و به‌جای این‌که سیاست به‌عنوان وسیله استقرار ثبات و تامین رفاه عمومی عمل کند، از آن به‌عنوان وسیله ویرانی و تعمیق شکاف‌های اجتماعی معطوف به دست یافتن به ثروت و قدرت استفاده می‌شود.

افغانستان به ثبات سیاسی و توسعه دست نخواهد یافت مگر این‌که احزاب سیاسی براساس تفکر و دیدگاه ملی شکل گرفته و آموزش سیاسی به‌عنوان یک فرایند فراقومی و فرادینی تعریف شود.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا