گفتگو

زنی که در چوکات نمی‌گنجد

دورۀ اول زمام طالبان مرگ بود، برگشت‌شان تب است، مبادا ما را به مرگ گرفتند تا به تب راضی شویم

اشاره: نیلاب سرابی را شاید بیش‌تر ما بشناسیم. از این جهت که نیلاب زنی است جزو اولین‌ها. اولین‌ها معمولا در ذهن ماندگار می‌شوند. او اولین زن استندپ کمدین افغان است و تا به‌حال استعدادی ویژه در حرفه‌اش نشان داده است. این روزها ویدیوهای اجراهای طنز او در یوتیوب و بقیه شبکه‌های اجتماعی بینندگان فراوانی دارد.

گفتگوگردان: فرشته حسینی

نیلاب جان کمی از خودت بگو

زادۀ کابل استم اما وقتی به کسی می‌گویم که در کابل پیدا شدم با دقت به صورتم نگاه می‌کند گویا اصلا چهرۀ کابلی‌ها را ندارم!

کودکی‌ام در کابل در دوران نجیب حیف شد. نوجوانی‌هایم در پاکستان بر باد رفت. شروع جوانی در ایالت دور افتاده‌یی در امریکا که تا آن زمان خود امریکایی‌ها نمی‌دانستند کجاست، به‌نام یوتا مثل آب خشک شد. نیمه‌های جوانی بالاخره در شهر پر از نور و جلال سان دیگو درایالت کلفورنیا نفس تازه کردم!

 اما تحصیلاتم، تصمیم گرفتم روان‌شناسی بخوانم. دلیل؟ خودم نیاز شدیدی به روان‌شناس داشتم. باخود فکر کردم به‌جای اینکه پول‌هایم را بدهم به کسی دیگری مرا تداوی کند، در تحصیل خود سرمایه‌گذاری می‌کنم!

پس احتمالا در آینده مثل «مولوی و ابن‌سینا» محل اختلاف می‌شوی و سه کشور پاکستان و افغانستان و امریکا بر سر ثبت هویت تو به نام خودشان باهم خواهند جنگید! اما در حقیقت خودت را اهل کجا می‌دانی؟

ایرانی‌ها همین حالا دعوا می‌کنند که نیلاب سرابی از سراب ایران است، اما من خودم را کجایی فکر می‌کنم؟ یک محبت کورکورانه دارم به زادگاهم. با آنکه خاطرات خوشی ندارم اما به زبان پارسی که صحبت می‌کنم احساس می‌کنم تعلق به زادگاهم دارم. فکر می‌کنم که درختی هستم که ریشه‌ام جای دیگریست اما شاخه‌ها به هر سو رفته‌اند. حقیقت را بگویم؟ سان دیگو خانۀ من است. اینجا خواهم مرد و دفن خواهم شد. اینجا آزادم اما گاه‌گاهی هوای برگشت به ریشه‌ام به سر می‌زند.

فکر می‌کنی روزی برسد که بتوانی در کابل استندپ کمدی اجرا کنی؟

دلم می‌خواهد که روزی بتوانم در کابل اجرایی داشته باشم اما گمان می‌کنم که امروز، فردا و پس‌فردا خیلی زود است. آیندۀ خیلی خیلی دور خود را در کابل می‌بینم.

چطور شد که وارد این کار شدی؟

در پیدایش… نه شاید پیش از پیدایش، زمانی که در بطن مادر بودم. شاید پیش‌تر از آن در وقت لقاح تعیین شده بود که باید کمدین شوم. از دوستانم زیاد می‌شنیدم که: نیلاب بسیار حاضر جواب استی. بسیار گپ می‌زنی! اگر آدم در گپ زدن پول‌دار می‌شد تو میلیونر می‌شدی. بعد آمدم امریکا و متوجه شدم که بسیارند کسانی که با گپ زدن میلیونر شدند، پس چرا من نه؟

شعری از درد خود نوشتم، همه واه واه گفتند اما معنی شعرم را پی نبردند. طنزی نوشتم، اگر عکسم را ضمیمۀ آن نشر کردم لایک گرفت، ورنه کسی اصلا نخواند. اما وقتی روی صحنه رفتم و دو جمله گفتم، فردا از زمین و زمان واکنش می‌بارید، از هر نوع.

چه کسانی در این راه تشویقت کردند و چه کسانی از این کار نهی؟

پیش از شروع کار با تعداد محدودی مشورت کردم. من به این گفته که معذرت خواستن به مراتب آسان‌تر از اجازه خواستن است، خیلی باورمندم. اما حتی مشاوران پشت‌پرده هم درست درک نکرده بودند که قرار است چی گلی را به آب بدهم. به زبان انگلیسی در محافلی که مطمین بودم هیچ آشنایی نیست بدون دغدغه اجرا می‌کردم اما وقتی که اولین برنامه را به زبان پارسی برای کمی بیش از ٣٠دوست و خواهر خوانده برپا کردم، همه تصور می‌کردند که روی صحنه می‌روم و چند فکاهی می‌گویم، همه می‌خندند بعد نان می‌خوریم و اصل برنامه یعنی بخش موسیقی شروع می‌شود. وقتی روی صحنه رفتم و سی دقیقه اجرا کردم، برای یک ساعت و نیم دیگر مهمانان هر کدام به نوبه خود مایک را گرفتند و ابراز تعجب کردند! حتی آن‌ها که فکر می‌کردم خوب مرا می‌شناسند و هنر استنداپ کمدی را هم می‌شناسند: ولا ما بخی حیران ماندیم! نمی‌فامیدم که تو حرفوی اجرا می‌کنی!

از مشوقینم می‌شنوم و می‌خوانم که نیلاب تنها کمدین نیست. تحصیلات عالی دارد، مادر خوب است، کار خوب دارد. یعنی… خیر است شما کمدین بودنش را ببخشید. ایقه خوبی‌های دگه داره که توبه!

اما هرکه مرا درک نکرد، مانعم شد. از کسی به نام گل‌بچه کاکه کابل در شبکه‌های اجتماعی گرفته تا برادرم فلانی خان سرابی. کسی با آمدن من اسلام را در معرض خطر دید، کسی افغانیت را. کسی حیای کلیشه‌یی یک زن را، کسی نام نیک فامیل را.

میزان پیشرفتت را چطور می‌بینی و فکر می‌کنی چقدر می‌توانی ادامه بدی؟

در همین دو سه هفتۀ گذشته، چهار برنامه ضبط کردم که از طریق «ترای وژن» یا تلویزیون طوطی به نشر خواهد رسید. از لباس گرفته تا محتویات برنامه همه نه به نظر خودم، بل حاضران مجلس، به مراتب بهتر، اجرای قوی‌تر، محتویات مهم‌تر و بی پرده. آه ببخشید خارج از چوکات داشتم.

نام برنامه است: نیلاب داخل چوکات.

اجرایم داخل چوکات است تا مردم از من ناراحت نشوند اما یگان بار از چوکات بیرون می‌روم. هر برنامه سوژۀ مخصوص خود را دارد. قرارم با برنامه‌گزاران همین بود که بدون سانسور اجرا ‌کنم. اینکه بعد از قیچی کردن و کوتاه کردن و پینه کردن چه روی صحنه خواهد آمد، خودم هم خیلی هیجان زده‌ام.

البته این سوال اگر در افغانستان بودی بیش‌تر معنی پیدا می‌کرد اما چون رییسم گفته باید حتما بپرسم! در مقایسه با مردان چه مشکلات و چه مزایایی داری؟

کلان‌ترین چالش من با مقایسه با مردها جنسیت من است. اگر موفق هم باشم می‌گویند چون تو یک زن استی توجه بیش‌تر جلب می‌کنی. اگر ناکام شوم هم می‌گویند تو یک زن استی. لیاقت این کار را نداری.

کسی شاید زن بودنم را از مزایای مسلکم بپندارد اما برای من یک چالش است. بارها شنیده‌ام… با وجودی که زن استی آفرینت… به برنامه‌ات می‌آیم به‌خاطری که یک زن استی… یک زن و این‌قدر تلاش؟ از زن دگر بیش‌تر چه توقع؟

واژه پارسی معادل برای استندپ کمدین چی پیشنهاد می‌کنی؟

شوخی‌پرداز روی صحنه

من یک فلم درباره یک استندپ کمدین زن دیدم که یک تیم نویسنده داشت. شما هم تیم دارید یا خودت شوخی‌هایت را می‌نویسی؟

تا هنوز که خودم می‌نویسم اما بعد از نشر چهار برنامه از طریق ترای وژن، اگر گمان من درست باشد و برنامه‌های منظم و مرتبی داشته باشم، به نویسنده‌ها نیازخواهم داشت. دو زن زادۀ افغانستان که در امریکا زندگی می‌کنند تلیفونی منتظر استند که بگویم شروع.

در فرهنگ افغانی مردم با شوخی و طنز چندان راحت نیستند. انگار فقط می‌شود در مورد بعضی چیزهای خاص و عموما کم‌مایه‌تر شوخی کرد. به نظرت به مرور زمان این فرهنگ تغییر می‌کند یا ایراد ژنتیکی است؟

داخل افغانستان یکی دو سه قرن کار است تا مردم با شوخی راحت شوند اما این تنها مشکل منحصر به افغانستان نیست. مذهب ما هم شوخی‌پذیر نیست و مخصوصا در بعضی موارد وقت زیاد و پوست چرمی لازم است تا مردم شوخی‌پذیر شوند.

 به نظرت افغان‌های ساکن امریکا چه فرقی با افغان‌های افغانستان دارند؟

مشکل است که همه را در یکی دو جمله تشریح کرد، اما آنچه را دربارۀ مردم بعد بررسی دقیق و مطالعه کتاب‌ها ومقاله‌های پژوهشی درک کرده‌ام این است که مردم بسیار تابع محیطند. افغان‌هایی که در کلفورنیا استند معمولا لیبرال و کمی آزاداندیشند مثل امریکایی‌های کلفورنیا اما در ویرجینیا و تگزاس افغان‌ها سنتی‌ترند.

از واکنش‌های مردمی که داخل افغانستان زندگی می‌کنند مخصوصا زنان، گاهی فکر می‌کنم که افغان‌های داخل افغانستان آزاداندیش‌ترند.

یک خاطره از شروع کارت به عنوان استندپ کمدین بگو

 بعد از ختم یکی از برنامه‌هایم مردی آمد و گفت دو روز بعد ٧۴ساله می‌شوم. تشکر از اینکه از بین دیواری که بین زن و مرد است یک خشت را برداشتی تا ما کمی به دنیای شما زن‌ها بنگریم و شما بیرون دنیای ما مردها را. گفتم سپاس اما دیوار خیلی بلند است. به بلندی دیوار چین. گفت: مسوولیت تو نیست که تمام دیوار را برداری. چند خشت تو وردار.. چند خشت را دیگری.

چرا زنان در کل تمایل کم‌تری برای نوشتن مطالب طنز یا استندپ کمدین شدن دارند؟ به نظرت دلیلش این نیست که سنگینی و متانت را برای زنان یک اصل می‌دانند و این کار باعث سبک و بی‌وقار‌شدن می‌شود؟

یکی از برنامه‌هایی که ضبط کردم دقیقا روی همین موضوع زن، چگونگی زن و سنگینی زن است. از شروع زندگی بزرگ‌ترین کمپاین زندگی یک زن، سنگین بودنش است.

ثبوت ندارم اما به درستی می‌توانم حدس بزنم که زن‌ها خندیدن‌شان را حتی بیش از غریزه جنسی در پرده نگه می‌دارند؛ زیرا دختران خوب، زن‌های خوب، باید خاموش باشند. مردها زن‌های برهنه را در روی صحنه‌ها پذیرفته‌اند، از وجودشان لذت می‌برند اما زن‌هایی که افکارشان را برهنه کنند برایشان خطرناکند؛ ولو به شوخی هم اگر باشد.

در یک مصاحبه‌ات به شوخی خودت را والی طنز خوانده بودی، اما به طور جدی رییس‌جمهور فعلی گفت که هر والی باید یک معاون زن داشته باشد. به نظرت منظورش چه بوده؟

خوب گناه رییس‌جمهور نیست. اول اینکه حکومت هم سیال‌داری شده و تقرری زنان هم به خاطری است که دل‌شان بد نشود. هیچ که نشد معاون گماشته شوند. تصامیم را خود والی صاحب می‌گیرد، معاونه صاحب برای عکس‌های فیس‌بوکی خوب است. تقرری به یک پست مهم دولتی باید فراجنسیتی باشد.

فکر می‌کنی زنانی که در پست‌های بالای دولتی افغانستان هستند چقدر برای اینکار شایسته هستند و آیا سیستم شایسته‌سالاری بهتر است یا تبعیض مثبت ؟

در دنیایی که تا اندازه‌یی تعادل وجود داشته باشد صددرصد طرفدار سیستم شایسته‌سالاری استم اما در افغانستان ما از تعادل خیلی دور استیم، همه برای شایسته شدن شانس‌های مساوی ندارند، مخصوصا زن‌ها، پس تا زمانی‌که تعادلی در میان نیاید، کمی تبعیض مثبت هم لازم است. ترس من از تبعیض مثبت این است که زن‌های را که در پست‌های مخصوص می‌گمارند، علاوه بر زن بودن‌شان، دختر، خواهر، زن یا عروس فلانی خان استند و یا فیشنی‌گک است یا آزاد است بگمارند. خوب است که برای زن ها درصدی از پست‌ها گرنتی شود اما در میان زن‌ها فقط و فقط شایسته‌ترینان به آن پست‌ها گماشته شوند.

شما با شعار شکستن قفل زندان وارد شدید و به صورت نمادین از زیر چادری بیرون آمدید. فکر می‌کنید این همان تصویر مردم به شدت سنتی و همچنین مانع ذهنی مردها در برابر زن‌ها نیست؟ یعنی مخالف حضور زن‌ها هستند چون فکر می‌کنند زن‌ها فقط به دنبال آزادی‌های ظاهری‌اند؟

شوخی: یگان بار فکر می‌کنم که همان مساله پیرمرد، پسرش و خرش است که هر راه سفر را که گزیدند مردم راهی دیگری را پیشنهاد کردند. در استندپ کمدی ترس این است که اگر به حرف هرکسی که دهن دارد و نظری، گوش بدهم، مبادا خرم از پیشم فرار کند.

جدی: اگر بعد از برداشتن چادری یک برنامه فیشن‌شو می‌بود، یا یکی دو پارچه می‌رقصیدم و بعدش می‌رفتم پشت صحنه، این واکنش را درک می‌کردم که دنبال آزادی ظاهری استم اما آنچه را باید می‌گفتم و گفتم، فراتر از برداشتن چادری بود. دقیق هدف من هم همین بود که تنها چادری را برداشتن آزادی نیست. هستند کسانی که چادری نمی‌پوشند وهرگز نپوشیده‌اند اما قیدتر از آن‌هایی استند که زیر چادری‌اند.

نمی‌شود که روی صحنه آمد، از زن و زنانگی، از آزادی، از فراجنسیتی حرف زد و آن هم زیر چادری. خواننده می‌داند قفلی را که در ذهن می‌آویزند محکم‌تر از چادری است که از یک پارچه ساخته شده.

چه توصیه‌یی داری برای دختران دیگری که به استندپ کمدی علاقه دارند

 اول: هدف‌شان مشخص باشد که چرا به استندپ کمدی رو می‌آورند.

دوم: آیا استعداد و عشق به استندپ کمدی دارند یا خیر؟ زیرا راه‌های خیلی آسان‌تری برای رسیدن به شهرت است که خیلی تلاش ضرورت ندارد و تا اندازه‌یی تصویر دختر خوب بودن‌شان را برهم نمی‌زند.

سوم: اگر جواب اول و دوم قناعت‌بخش نبود، پوست‌شان را چرمی بسازند! چهارم: بنویسند، بخوانند، تمرین کنند.

 پنجم: تمرین‌های نخستین را در جاهای خیلی خیلی خیلی دور، آنجا که کسی آن‌ها را نمی‌شناسند، اجرا کنند.

نوت: به گپ خواهرخوانده‌ها و اعضای فامیل و عاشق‌های انترنتی گوش ندهند. از دست همان‌هاست که همه خود را ملکه غزل می‌پندارند.

نظرتان راجع به این جمله چیست: زن و مرد در اجتماع حقوق برابر دارند؟ چقدر ممکن است این جمله در افغانستان تحقق پیدا کند؟

اگر با ذهنیت پیاله نیمه‌پر و یا شعارهای میان‌تهی بیندیشم «می‌گم می‌شه انشاالله.» یک روز ده وطن ما صلح می‌آید، همه یک‌دیگر را دوست می‌داشته باشیم و زن‌ها حقوق مساوی با مردها می‌داشته باشند.

چه موانعی بر سر راه این هدف قرار دارد؟

سه نوع طالب: ۱- طالب‌های علنی که از لباس، گفتار و صدای انفجارها معلوم است که کی‌اند. ٢- طالب‌های دریشی‌پوش: آن‌ها که لباس تبدیل کرده‌اند، خوددوستی به ایشان اجازه نمی‌دهد تا خود را بکشند اما از پشت کمپیوترهای‌شان فرمان صادر می‌کنند که (دموکراسی خوب است اما به همسایه) این‌ها به مقایسه با طالب‌های علنی خطرناک‌ترند زیرا ظاهرا طالب معلوم نمی‌شوند. ٣- طالب‌های روشنفکر: این‌ها دریشی می‌پوشند یا کرتی‌دامن؛ زیرا دراین گروه زن‌ها نیز شامل‌اند. هرگز چیزی مستقیم خلاف زن نمی‌گویند. زن‌ها را به موجودات تخیلی تبدیل می‌کنند.

 سیستم را طوری گسترش می‌دهند یگانه زنی که باید حرف‌هایش را شنید همانی باشد که کم زور و ناتوان باشد، مظلوم باشد و مردی باید از او حمایت کند. زنی که روی صحنه برای حقوق‌اش می‌جنگد را می‌کوبد. ایراد از لباس یا چهره‌اش، مادر بودن یا نبودنش، مجرد، متاهل یا دوباره مجرد شدنش را هدف قرار می‌دهند.

این گروه خطرناکتر از دو گروه اولی استند؛ زیرا در پرده پنهانند و منحصر به مردها و افغانستان هم نیستند. از همین سبب در امریکا دستمزد یک زن برای همان کاری که یک مرد می‌کند ٧٢سنت در برابر یک دالر است.

از انواع طالبان نام بردید، اگر طالبان دوباره برگردند و در حکومت شریک بشوند به نظرت تکلیف زنان و آزادی و این نوع مفاهیم چه خواهد شد؟

ضرورت نیست که حدس بزنیم که تکلیف زنان چه خواهد شد. خاطره‌هایی را از دوران حکومت طالبان هنوز به ذهن دارم. بعضی می‌گویند که حتی طالبان هم روشنفکر شده‌اند و وضعیت زنان مثل آخر دهه نود و شروع دوهزار نخواهد بود. هراس من همین است. دورۀ اول زمام طالبان مرگ بود. برگشت‌شان تب است. مبادا ما را به مرگ گرفتند تا به تب راضی شویم.

و به‌عنوان سوال آخر، بیش‌تر مردم دوست دارند درباره زندگی شخصی و کارهای روزمره کسانی که در رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی می‌بینند هم بدانند. لطفا کمی از زندگی معمولی‌ات بگو مثلا اینکه روزهایت را چگونه می‌گذرانی؟

در این روزهای قرنطین و بیکاری، وقتی از روزمرگی‌های زنانه مثل آشپزی، پاک‌کاری، کالاشویی، کارهای مادرانه به فرزندانم و خواهرخوانده‌بازی فارغ می‌شم به روزمرگی‌های مردانه مثل خرید سودا، پاک‌کاری صحن حویلی، پرداخت هزینه‌های مصارفی می‌پردازم که نام خدا زن پرمصرف به دوشم می‌اندازد. روز‌هایی که با زن جنگ نداشته باشم چند لحظه یک فلم یا تلویزیون می‌بینم بعد به کارهایی که زن باید بکند، یعنی نوشتن صحن بعدی استندپ کمدی، سر زدن به صفحات شبکه‌های اجتماعی، خواندن یک دو شعر یا یکی دو صفحه از یک کتاب مصروفم می‌کند. حتما باید روز یک ساعت یا بدوم یا در خانه ورزش کنم. نمی‌دانم که این خاصیت زنانه من است یا مردانه. دخترم دیروز می‌گفت که بازوانم کم کم مردانه می‌شوند. کتاب می‌خوانم و آواز، می‌نویسم. زمانی شعر هم می‌نوشتم اما حال بیش‌تر یا کمدی یا مقاله‌های روی موضوعات اجتماعی که در آخر همه کمدی می‌شوند. رقص را خیلی خیلی خیلی دوست دارم اما تشویش نکنید. نه به اندازه‌یی که رقاص هم شوم. دوست دارم با واژه‌ها برقصم و بهترین راه نجات از تشویش و ناراحتی درونی برای من یا دویدن است یا رقص، یا رقص در حین دویدن که فرزندانم از من میل‌ها فاصله می‌گیرند تا کسی نداند که مادرشان استم.

نوشته‌های مشابه

یک دیدگاه

  1. نیلاب جان،
    خودت را به حیث کمیدین عالی دوست داشتم اما حالا با خواندن این همه نیلاب اصلی را شناختم که بالا تر از همه و همه چیز بنام یک خانم است. موفق و سر بلند باشی عزیز دل

دکمه بازگشت به بالا