مقاله

دو برادر در یک روز جان باختند

شجاع‌الحق نوری

کلید طلایی و اول‌شدن در اطلاع‌رسانی، راحت به دست نیامده است

دومین سال پیاپی است که امتیاز مقام اول اطلاع‌رسانی به وزارت زراعت داده می‌شود. حدود شش سال است که مصروف همکاری با دفتر اطلاع‌رسانی این وزارت می‌باشم.

خاطره‌های زیادی از جریان کار اطلاع‌رسانی در مرکز و سفرهای ولایتی دارم. اگر زند‌گی یار بود در فرصت مناسب طی سفرنامه‌‌یی آن را نشر خواهم کرد. حالا اما تنها یک خاطره‌ را از سفرم به ولسوالی خوگیانی ننگرهار این‌جا می‌نویسم.

پلان شد در سفری به ننگرهار برویم. وقتی از کابل حرکت کردیم، رفتن به مناطق مورد نظر مشخص نبود، کجا می‌رویم؟ چه وقت؟ وضعیت چگونه است؟

وقتی به شهر همیشه‌بهار جلال‌آباد رسیدیم مثل همیشه، زیبایی‌های سبز این شهر انسان را افسون می‌ساخت. لیکن شدت گرمی آزاردهنده بود. زمانی با همکاران زراعت ننگرهار نشستیم، حرف‌شان این بود که به ولسوالی رودات، اچین و خوگیانی سفر تنظیم شده است.

ولسوالی‌هایی که بسیاری وقت‌ها نام‌شان را از خاطر جنگ و ناامنی از طریق رسانه‌ها شنیده بودیم. پس از درنگی، به همکارم نگاه کردم، دیدم که پریشانی در چهره‌اش هویدا شد. آهسته به گوشم گفت: «تصمیم خودت بگیر، اگر بلایی آمد، مقصر خودت هستی! سفر را رد کن.» دل ناخواسته گفتیم، «می‌رویم، پناه ما به خدا.»

شب با ترس و پریشانی سپری شد، از خواب که بیدار شدیم، همکارم را پرسیدم، «چطور بودی شب؟»، گفت که پشه‌ها آزارش داده‌اند. من برعکس جواب دادم که خواب بودم و خیلی راحت. از گپش فهمیدم که شب از اضطراب و نگرانی رفتن، خوابش نبرده است.

 ساعت شش صبح بود که از شهر جلال‌آباد به مقصد تهیه خبر و فلم از پروژه‌های زراعتی رفتیم که در آخرین نقطه‌های سرحدی ولسوالی خوگیانی راه‌اندازی شده. مناطقی‌که در چند سال اخیر بین نیروهای حکومتی و شورشیان طالب و داعش دست‌به‌دست شده است. روستاهایی که حدود پنج سال پیش کاملاً در کنترل شورشیان بود.

یادآوری جنگ‌های خونین منطقه از زبان همراهان سفر ما، نگرانی و تشویش را در ما بیش‌تر مستولی می‌سازد. منتها اعتمادبه‌نفس را از دست نداده‌ایم. به هر گپ جنگی آن‌ها با خنده پاسخ می‌دهیم و می‌پرسیم تا از گپ‌های نو بگویند. سرنوشت نامعلوم است و سفر ادامه دارد.

آن‌چه در مسیر جاده بیش‌تر آزاردهنده می‌نماید، گورستان‌هایی‌ است‌ که پیکرهای نیروهای امنیتی و شورشیان در آن‌ها دفن شده‌اند. بر فراز این گورستان‌ها، بیرق‌های مختلف از نهادها و جریان‌های سیاسی دیده می‌شود. از همین پرچم‌ها فهمیده می‌شود که جان‌باختگان مربوط کی هستند و چگونه کشته شده‌اند. پرچم‌های افغانستان، طالبان، داعش و حزب اسلامی قابل دیدن است. منتها پرچم افغانستان بیش‌تر دیده می‌شود. معلوم می‌شود که قربانی‌های مدافعان کشور بیش‌تر است.

یکی از راویان سفر می‌گوید که در یک روز دو برادر را در گورستانی که مربوط ولسوالی خوگیانی می‌شود دفن کردند. یکی طالب بوده و دیگری سرباز نیروهای اردوی ملی که در یک روز کشته شده‌اند.

سفر ادامه دارد و به دهکده‌‌یی می‌رسیم که آخرین پوسته نیروهای نظامی ما در آن موقعیت دارد. همراهان سفر می‌گویند که از این محله به بعد جغرافیای منطقه از حاکمیت حکومت بیرون است و طالبان در آن حکم‌رانی دارند.

یک تن از باشنده‌گان محل که در ساحه می‌باشد، می‌گوید دو روز پیش همین پوسته هدف شلیک چندین راکت قرار گرفت و شورشیان از سمت شمال سرک به پوسته‌ نیروهای پولیس حمله کرده بودند. او داستان فرارش را خیلی دردناک قصه می‌کند.

به قریه‌یی می‌رسیم که چندین گل‌خانه وزارت زراعت از طریق یکی از پروژه‌هایش در آن‌جا ساخته و مردم منطقه هم برای جلسه‌ جمع شده‌اند و پیرامون پروژه‌های حکومتی صحبت می‌کنند.

پس از چند دقیقه صحبت با ایشان می‌رویم به سبزخانه‌های ساخته‌شده. یکی از باشند‌گان قریه حکیم‌آباد زیاد انتقاد دارد. او می‌گوید پروژه‌های حکومت در منطقه آن‌ها کم است و باید زیاد شود، پس از شنیدن شکایت‌های او به کلبه‌‌یی می‌رویم و با دوغ، نان وطنی، بادرنگ، انجیر و گوشت مرغ از ما پذیرایی می‌کنند.

 پس از برگشت، در نیمه‌های راه صدایی شبیه به انفجار بمب یا ماین کنار جاده شنیده می‌شود. در اول احساس شد که شلیک راکت بود یا هم انفجار ماین کنار جاده.

راننده موتر از ترس سرعت موتر را بیش‌تر ساخت. بعد از چند صد متر پیش‌رَوی متوجه شدیم که موتر عقب ما معلوم نمی‌شود. شک کردیم که موتر عقبی ما را انفجار داده باشند. با هزاران ناامیدی و ترس دوباره برگشت کردیم. وقتی به محل رسیدیم، دیدیم که تایر موتر ترکیده است. سر انجام این سفر پایان یافت.

دو روز بعد مصروف تهیه مستند از این سفر بودیم که خبر ناخوش‌آیند برای ما رسید. همان مردی که انتقاد و شکایت از کمبود پروژه‌های حکومتی‌ داشت، یک روز بعد از برگشت ما توسط طالبان کشته شده بود.

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا