دسته‌بندی نشده

احساس میان پیدا کردن نان گم شده است

بیست‌ونهمین بهار زندگی‌‏اش است. بانویی که استقلال عمل دارد، زیبا فکر می‌کند و خوب می‌‏نویسد. «شیددخت» نام وبلاگش است. منیره نام دارد و تخلصِ یوسف‌‏زاده. از علوم سیاسی فارغ شده. مهاجرت را دیده و شغل‌‏های مختلف را تجربه کرده. به دعوت ما صمیمانه پاسخ گفت و اینک، گفتگوی ما تقدیم‌‏تان:

کمی از خود بگو

در ابتدا از روزنامه وزین راه مدنیت تشکر می‌کنم که وقتی را برای صحبت با اینجانب اختصاص دادند تا دوستانی که مرا می‌شناسند بیش‌تر بشناسند و در عین حال چانس پیدا کردن دوستان جدیدی را به من دادند. منیره هستم دختری که با  به دنیا آمدن در یک خانواده فرهنگی اما فقیر خودش را پیدا کرد. فرزند آخر یک خانواده پرجمعیت که هنوز هیچ چیز از زندگی نمی‌دانست اما فقر و نداشتن پدر را خوب درک کرده بود و با تعریف و تمجیدی که مادرش از پدرش داشت کوشش می‌کرد خودش را به آرزوهای پدرش نزدیک بسازد. هفت ساله بود به‌خاطر این‌که در جنگ زنده ماندن پیروز شود با کارگاه قالین‌بافی آشنا می‌شود و میان تار و پور قالی آرزوهایش را نقش می‌بندد. منیره در نه سالگی با یک حس قوی به کشوری که هیچ وقت در آن نبوده اما آن را خوب درک کرده در یک مسابقه مقاله‌نویسی اشتراک می‌کند و نامۀ به کشوری می‌نویسد که در قلبش جای دارد، می‌نویسد و رتبه اول در سطح ایران را کسب می‌کند. در این مقاله آن‌قدر احساسات منیره جای دارد که هنگام نوشتن و خواندن آن می‌گرید. همین مقاله پلی برای حرکت او می‌شود تا وارد کار فرهنگی شود و کوشش کند منیره واقعی را پیدا نماید. تا صنف دوازدهم اول نمره می‌باشد که همین اول نمره بودن باعث می‌شود گاهی با رقابت‌های ناسالم، حسادت و رفتارهای حقارت‌آمیز روبه‌رو شود که گاهی اشک‌های او را در خفا می‌ریزاند، اما خنده‌هایش را همه می‌بینند؛ گویی او هیچ غمی ندارد.

منیره تحصیلات عالی را در رشته علوم سیاسی با درجه بالا به پایان می‌رساند؟

منیره در حین تعلیم و تحصیل اولین مکتب خودگردان را در یکی از ولایت‌‏ها برای کودکان مهاجر فعال ساخت. روز اول پنج شاگرد داشت، لیکن به زودترین وقت تا سه‌هزار دانش‌‏آموز افزایش یافت. هم‌‏چنین از یک مکتب به سه مکتب ارتقا یافت و نامش به‌صورت رسمی در سفارت افغانستان ثبت گردید.

از خانواده‌‏ات هم گپ بزن

با خوشحالی می‌گویم که خانواده ما یک افغانستان کوچک است؛ چرا که پدر و مادرم از دو قوم و دو مذهب رسمی افغانستان هستند. پدرم باسواد بود و مادرم نیز باسواد است. یک زندگی بسیار مسالمت‌‏آمیز داشتند و داریم. احساس می‌کنم یکی از دلایل موفقیت‌هایم، همین پدر و مادر خوبم بودند. فرزند کوچک خانواده استم. خواهران و برادرانم همه تحصیل‏‌کرده‏‌اند. اما تفاوتی که من با دیگر خواهران و برادرانم دارم این است که از کوچکی به کار شروع کردم. برعکس سایر خواهرانم که همیشه منتظر بودند کسی کمک‌شان کند من همیشه خودم را کمک کردم و جنگیدم و هیچ وقت نخواستم و نتوانستم به‌خاطر شکستم در نظر دیگران گریه کنم. فامیل خوبی دارم. هیچ‌گاه این را نشنیدم که چون دختر استی، این کار را نکن. مادرم خیلی به آرزوهایم احترام می‌‏گذارد. خوشحالم که تا اندازه‏‌یی توانسته‏‌ام آرزوهای مادرم را برآورده سازم.

در حال حاضر به چه کاری مشغولی؟

حدود هفت سال است که دفتر مهاجرت ما بسته شد و در افغانستان زندگی می‌‏کنیم. در این مدت، شغل‌‏های مختلفی تجربه کرده‌‏ام. دو سال مشاور حقوقی در یک دفتر امریکایی بودم. یک سال مدیر هنری مرکز هنرهای معاصر. و حدود چهارسال است که در ارگان‌های محلی مصروف کار هستم و توانستم پله به پله به رشد در موقفم برسم. اکنون من مشاور ارتباط با نهادهای مدنی هستم در اداره مستقل ارگان‌های محلی. اما من بیش‌تر از کار رسمیی که در قبال آن حقوق یا مزایایی را دریافت می‌کنم به کارهای افتخاری یا رضاکارانه‌ام بیش‌تر علاقه دارم و به آن‌ها افتخار می‌کنم. به نظر من پست‌های رسمی همان طور که به سختی به دست می‌آیند به آسانی از دست می‌روند چون رقابت‌ها آن‌قدر ناسالم است که به لحظه‌یی می‌شود این موقف‌ها را از ما بگیرند. نویسندگی را خیلی دوست دارم، هم‌چنین اشتراک در فعالیت‌های مدنی و مبازره‌های آن‌ها کنار سایر دوستان. به همین دلیل مقاله‌های زیادی از من به نشر رسیده است و مصاحبه‌های زیادی با تلویزیون‌های مختلف داشته‌ام که برای من هم جای خوشی است و وسیله‌یی برای مطالعه بیش‌تر.

اخلاق منیره چگونه است؟

این‌که بگویم مجموعی از اخلاق خوب، اشتباه است. قبول دارم که دارای اخلاق خوب و بد استم. یک مورد که نمی‌‏دانم برداشت‌ها از آن چگونه است، خیلی حاضر جواب می‌‏باشم. شاید در جامعه سنتی ما خیلی قابل تحمل نباشد. من هیچ وقت در برابر ضایع شدن حق خودم به‌خاطر این‌که زن هستم سکوت نمی‌کنم. اگرچه این را زندگی به من یاد داد که زندگی یک مبارزه هست پس باید در یک مبارزه جسور بود. جسارت دارم در بیان و در دوران تحصیلم همه به این نکته در مورد من اشاره می‌کردند که نیروی عجیبی در تحلیل اوضاع دارم. البته اعتماد به نفس کاذب هم ندارم که در تقابل با عنعنه‏‌های درست، قرار بگیرم.

تعریف منیره از زندگی مسالمت‌‏آمیز چیست؟

زندگی بر اساس تفاهم و درک تفاوت‌‏هاست. ولی به این معنا نه که زن و مرد و یا هر شهروندی رفتارشان باید مطابق به میل هم باشند. باید تفاوت‌‏های یک‌‏دیگر را بپذیرند. به نظر من این تفاوت‌هاست که زندگی را زیباتر می‌سازد. اگر قرار بود که همه مانند هم فکر کنیم، مانند هم عمل کنیم آن وقت کشف یک‌دیگر معنا نداشت. به قول دانشمندی «در جایی که همه مانند هم فکر می‌کنند آن‌جا هیچ کس فکر نمی‌کند» من خوش دارم تفاوت‌های انسان‌های اطرافم را کشف کنم تا با شناخت از این تفاوت‌ها به اهدافم نزدیک شوم. زندگی مسالمت‌آمیز برای من یعنی احترام به تفاوت‌هاست.

شرایط یک ازدواج موفق را در چه می‌‏دانی؟

ازدواج تفاهم دو روح است تا دو جسم. به باور من تا وقتی دو شخص از لحاظ روحی یک‌‏دیگر را درک نکنند، نمی‌‏توانند موفق عمل نمایند و فرزندان خوب تربیت کنند. با ازدواجی که فقط بر اساس بلوغ جسمی چندان موافق نیستم، من بلوغ فکری را مهم‌تر می‌‏دانم. همیشه از سن ازدواج در جامعه ما گفته می‌شود، اما از بلوغ فکری هیچ و یا کم‌‏تر صحبت شده است. در حالی‌که ازدواج بیش‌تر یک‌جا شدن دو روح، دو فکر و دو دیدگاه برای ساختن یک کانون موفق است. نیازهای حنسی یا جسمی خیلی زود جاذبه‌اش را از دست می‌دهد وقتی از نظر روحی آن‌ها به هم نزدیک نباشند.

روحیه‌ نوگرایی‌‏ات چطور است؟

اگر نسبت به دیروزم تغییری نباشد، منیرۀ موفق نیستم. هر روز صبح که از خواب بر می‌‏خیزم باید با منیرۀ دیروز تفاوت داشته باشم. چون من دیروز انسان‌های خوب و بد تازۀ را شناختم و تجربه‌های تازه‌یی کسب کردم. در زندگی، لباس پوشیدن، طرز فکر و … خیلی موافق نوگرایی می‌‏باشم. خودسانسور نیستم. آن‌چه هستم، آن را پنهان نمی‌‏کنم. به خود واقعی‌‏ام باور دارم و هیچ‌‏گاه نمی‌‏گذارم افکار منفی یا قضاوت‌هایی که از فکر انسان‌های مریض و آلوده فکری دیگران نشات می‌گیرد، روی من تاثیر گذارد. دوست دارم مدرن بیندیشم، ولی نمی‌خواهم اندیشه و رفتارم باعث سقوط من از نظر اخلاقی یا فکری باشد.

تا کنون این تغییرها را برای زنان افغان چگونه یافته‏‌یی؟

در افغانستان متاسفانه با وجود سرازیر شدن مبالغ هنگفت برای بهبود زندگی زنان ما شاهد رشد چشم‌گیری در وضعیت زنان نبوده‌ایم. هنوز زنان فعال مورد قضاوت منفی قرار می‌گیرند. هنوز زنان مورد شکنجه و یا مورد محاکمه صحرایی واقع می‌شوند. جامعه جهانی نیز متاسفانه تنها به حضور کمیتی زنان در سیاست و اجتماع بسنده کردند، ولی هیچ کس روی این موضوع بحث نکرد آیا زنانی که امروز در پارلمان، شورای ولایتی و یا وزارت‌خانه‌ها در پست‌های بالا حضور یافته‌اند واقعا نمایندگی از زنان می‌کنند یا نمایندگی از اقوام و احزاب خاص؟ آیا زنانی که امروز سعادت حضور در رده‌های بالای سیاسی دارند، توانسته‌اند زمینه رشد سایر زنان را فراهم نمایند و چقدر توانسته‌اند متحدانه برای بهبود وضعیت زنان کار کنند؟ چقدر اراده سیاسی و قاطع برای بهبود وضعیت زنان در دولت وجود دارد؟ این‌ها سوال‌هایی است که در صورت پیدا کردن جواب می‌توان علت ناگواری وضعیت زنان را یافت. با این همه باز هم برای من شجاعت انگشت‌شمار زنانی که بی‌باکانه و شجاعانه وارد مبارزات شده‌اند و برای احقاق حقوق زن می کوشند قابل ستایش است  با این‌که بیش‌تر آن‌ها حتا در درون خانه نیز حامی ندارند اما باز هم از مبازره دست بر نمی‌دارند.

می‌‏گویند خیلی فمنیستی! در این مورد چه گپی داری؟

اوایل به دلیل مشکل‌هایی که با آن درگیر بودم، کوشش می‌کردم بیش‌تر از زن بنویسم و از مشکل‌های آن‌ها تا صدای واقعی یک زن باشم. به همین دلیل مرا به فمنیست بودن متهم می‌ساختند یا برچسب آن را به من می‌زدند اما بعدها دیدگاه من تغییر کرد. به این نتیجه رسیدم که من باید در کنار نوشتن برای زنان، برای از بین بردن تمام نارسایی‌های فرهنگی و اجتماعی و سیاسی کار کنم. باید این نارسایی‌ها را به مردم و دولت‌مردان گوش زد کنم. من به این باورم آنچه بر سر زنان، اطفال و در مجموع بر انسانیت می‌آید نتیجه فرهنگ غلطی است که با استفاده از نام دین و خرافات وارد جامعه‌مان شده است. تا زمانی که فرهنگ‌مان ترمیم نشود ما هچ وقت نمی‌توانیم زمینه وضعیت خوب را برای زنان و اطفال فراهم سازیم. حالا من افتخار می‌کنم زنی هستم علاوه بر آنکه برای زنان می‌نویسم برای آینده بهتر سیاست و اجتماع‌مان فکر می‌کنم و تحلیل‌هایی را در این زمینه ارایه می دهم.

به یاد ماندنی‏‌ترین کاری که تا به حال انجام داده‌یی؟

به نظر من در دوره کارهایی که تاکنون انجام داده‌ام دو کار برای من خیلی مهم و به یاد ماندنی‌ترین بوده است. کار اولم که بهترین، زیباترین و به یادماندنی‌ترین خاطره کاری‌‏ام است، کار با کودکان بی‌‏سرپرست است. اگر چیزی برای گفتن داشته باشم در ذهنم همین کودکان است. در مورد این کودکان کتابی هم چاپ کرده‌‏ام زیر نام «کوچک، بزرگ است». داستان‌‏های زندگی آنان را هم جمع‌‏آوری نموده‌‏ام که به زودی نشر می‌‏شوند. به چند دلیل ماندگارترین کارم این است که: نخست سه‌سال پیش در یک شرایط روحی بسیار خسته زندگی می‌‏کردم. از آمدنم به افغانستان خسته شده بودم. افکار گذشته‌ام را پوچ و بیهوده می‌‏دیدم. تا این‌که از روی تصادف وارد این کار شدم. 650 طفل را از پرورشگاه، افغانستان برای فردا، آشیانه و … انتخاب کردیم. وقتی داستان زندگی آنان را می‌‏شنیدم برایم قابل تحمل نبود. تصویری که آنان از خشونت داشتند، لت‌‏وکوب مادرشان و دیگر صحنه‌های دلخراش را با لبخند قصه می‌کردند. به طور مثال به یکی‌‏شان گفتم قاتل پدرت را نقاشی کن، فقط یک نقطه سیاه کشید! گرچه من فکر می‌کردم آن انسان حتا لیاقت همان نقطه سیاه را هم نداشت، اما آن کودک با اشاره به نقطه سیاه می‌گفت این قاتل پدرم است و دایره سفیدی رسم می‌‏کرد و می‌‏گفت این پدرم است. و این قشنگ‌‏ترین خاطره برای من بود. همیشه وقتی به این خاطره فکر می‌‏کردم مرا گریه می‌‏گرفت. تعجب می‌‏کردم از صبر و تحملی که این کودکان داشتند. دیگر این‌که، وقتی همراه این کودکان گپ می‌‏زدم و از نیازشان می‌‏گفتند، هیچ کدام نمی‌‏گفتند ما به پول، خوردنی و یا لباس خوب نیاز داریم. همه‏ می‌‏گفتند می‌خواهیم درس بخوانیم، داکتر شویم و …. گرچه این آرزوی‌‏شان ممکن به حقیقت نپیوندد، ولی همین آرزو برای من خیلی جالب بود. ما امروز در جامعه خود کسانی را داریم که فرزندان کدام وزیر، وکیل و یا قمندان است که با وجود پول داشتن، باز هم در فکر پول بیش‌ترند. ولی این کودکان هیچ وقت نمی‌‏گفتند ما پول و … می‌خواهیم.

کار دومم کار روی اولین پالیسی نفی هر گونه تبعیض جنسیتی در اداره‌های محلی است که شاید یکی از کارهای بنیادی که من و دوستانم انجام دادیم ان می باشد.

منیره از هم‌دلی چه می‌‏گوید؟

هم‌دلی چند مرحله دارد. مرحله اول شنیدن حرف هم‌‏دیگر است. تا وقتی گپ هم‌‏دیگر را نشنویم، نمی‌‏توان اظهار هم‌دلی کرد. دوم این‌که باور کنیم. چیزی که در افغانستان زیاد شده، بی‌‏باوری و نبود اعتماد است. مرحله سوم کمک در حد توان است. اگر کوچک‌ترین قدم را برای حل مشکل یک انسان برداریم، شاید به نظر برخی نیاید، ولی قدم بزرگی است برای هم‌دلی.

بلندترین آواز منیره برای خواستن چه چیزی بلند می‌‏شود؟

کودک را بسیار دوست دارم. و بلندترین آواز من هم نوشتن برای کودک است.

برای رسیدن به هدف، بیش‌‏تر به چه تاکید می‌‏ورزد؟

به پایمردی. شعری می‌‏گوید: رهرو آن نیست گهی تند گهی کند برود/ رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود. تا وقتی دو گزینه بالا را نداشته باشیم و به آن اصرار نورزیم به هدف نخواهیم رسید. در خیلی موارد پول و ثروت ما را به هدف نمی‌رساند، ولی نداشتن‌ها ما را به هدف می‌رساند. همین نداشتن‌‏ها ما را برای پیدا کردن‌‏ها انگیزه و انرژی می‌‏دهد. من فقر را لمس کرده‌‏ام و این برای من خیلی کمک‌کننده بوده است.

مهم‌‏ترین حقی که زنان در اجتماع به آن می‌‏رسیدند و نرسیده‌‏اند، کدام است؟

همیشه به نام دختر و یا زن، خیلی حق‌‏ها از آنان گرفته شده. به‌طور مثال آهسته گپ بزند، بلند خنده نکند، کم بیرون برآید و کار نکند. همیشه میان این بایدها و نبایدها، هویت اصلی‌شان گرفته شده. حتا خود زنان فراموش کرده‌‏اند که به حیث انسان، حقوق مشابه با مردها دارند. مهم‌‏ترین حقی که از زنان گرفته شده، حق زن بودن است. چرا باید من من وقتی در اجتماع گپ می‌زنم آوازم را مردانه بسازم تا فکر مریضی آلوده‌تر نشود؟ من می خواهم زنانه راه بروم، زنانه گپ بزنم ولی برای رشد و توسعه جامعه در کنار مردها کار کنم.

منیره کتابی نوشته، در کودکی رتبه اول را در مقاله‌‏نویسی در سطح یک کشور به دست آورده و اکنون هم می‌‏نویسد، چرا نوشتن؟

اگر نتوانی گوش شنوایی پیدا کنی، انسان راه‌های دیگری را برای بیان حرفش پیدا می‌کند. نقاش از طریق نقاشی، عکاس از طریق عکاسی، خطاط از طریق خطاطی، آوازخوان از طریق موسیقی و … و من با نوشتن می‌خواستم گوش‌‏های شنوا را پیدا کنم.

دلیل عمدۀ نوشتنم، کمی‏ و کاستی‌‏های موجود در کشورم هست. کم بودن یک بخش بزرگ از محبت در زندگی‌‏ام؛ یعنی پدرم که در کودکی از دست‌‏مان رفت. دلیل دوم مادرم بود؛ هم جای پدر و هم مادر. دلیل دیگر شرایط مهاجرت بود که حس نوشتن را در من ایجاد کرد. اما حالا که هر چه پیش می‌رود و مشکل و رنج‌های هم‌وطنانم را می‌بینم برای بهبود وضعیت مردمم می‌نویسم.

حس منیره چه اندازه در نوشتن جاری شده؟

خیلی کسانی که نوشته‏‌های احساسی مرا می‏‌خوانند، اولین سوال‌‏شان این است که چه خوانده‏‌یی؟ وقتی می‌‏گویم حقوق و علوم سیاسی، می‌‏گویند تو باید ادبیات می‌‏خواندی، علوم سیاسی خشن است و نوشته‌‏هایت عاطفی. گرچه نوشته‌‏های تحلیلی زیادی هم دارم، آن‌چه باعث مشکل زیاد در افغانستان شده، نبود احساس و عاطفه است. احساس، میان پیدا کردن نان گم شده است. خوشحالم وقتی وبلاگم (شیددخت) را می‌‏بینم که نظر و دیدگاه زیادی به نوشته‏‌هایم ارایه شده، این را برای خود موفقیت می‌‏دانم. حتا اگر یک نفر نوشته‌‏هایم را بخواند و در آن تحولی ایجاد شود، فکر می‌‏کنم موفق استم. وقتی می‌بینم مقاله‌های تحلیلی من در رسانه‌های اجتماعی شریک  یا مورد پسند واقع  می‌شود خیلی خوشحال می‌شوم که عده زیادی به دنبال تغییرهای مثبت هستند که هم‌سو با من فکر می‌کنند.

میان سیاست و ادبیات کدام را می‌‏پسندی؟

البته به این باور ندارم که سیاست خشن است و کسی که سیاست بخواند، شعر نمی‌فهمد و از ادبیات دور باشد. باورم این است سیاست‌مداری موفق است که نسبت به وطن و مردم خود احساس و عاطفه داشته باشد. چیزی که امروز نداریم. اکثر سیاست‏‌مداران ما چون خود را متعلق به کشوری دیگر می‌‏دانند نسبت به افغانستان دلسوز نیستند. سیاست این نیست که ما وزیر یا وکیل شویم؛ بل این است که ما چگونه زندگی کنیم. و مخالف این هم استم که زن ادبیات بخواند یا رشته‌ای دیگر تا فقط معلم یا داکتر شود. همان گونه که یک مرد می‌‏تواند بیاموزد، زن هم می‌‏تواند. به باور من همه چیز بستگی به چگونگی تطبیق آن دارد نه بستگی به جنسیت شخص. شاید روزی زنان باشند که کشور را از وضعیت ناگوار فعلی نجات دهند.

عاطفه چه اندازه در مدیریت خوب نقش دارد؟

مدیر خوب باید یک دوست خوب باشد. اما در جامعه ما کسانی استند که در مدیریت خود هیچ عذر و بهانه‌‏یی نمی‌‏پذیرند. گفته می‌توانم 80درصد مدیران پایین‌رتبه و بلند رتبه تا رییسان و معینان در اداره‏‌های کشور، مدیریتی خشن دارند. امروزه در جوامع پیشرفته، ارتباط دوستانه در مدیریت خیلی مهم و ارزشمند است. وقتی ما این ارتباط دوستانه را نداشته باشیم، نمی‌‏توانیم خویش را مدیران موفق بنامیم. تا زمانی که به درون شخص راه پیدا نکنیم، شناخت نقطه‌‏های قوت و ضعف مشکل است، شناختی که بر اساس آن بتوان یک کارمند را بیش‌‏تر مورد حمایت و تشویق قرار داد.

طبیعت را چگونه می‌‏نگری؟

انسان یا هنرمند است یا هنر دوست. انسانی وجود ندارد که یک تابلوی هنری را ببیند و آن را دوست نداشته باشد. همین که برخی انسان‌‏ها شیفته انسان‌‏های دیگر می‌‏شوند، همان خصلت هنر دوستی آنان است. طبیعت، بزرگ‌‏ترین شاهکار هنری است. خیلی طبیعت را دوست دارم. احساس می‌‏کنم که به طبیعت نیاز دارم.

هنر را بر کدام مبنا دوست داری؟

از این لحاظ که خستگی‌‏هایم را می‌‏برد و آرامش می‌دهد به همین دلیل با تعدادی از دوستان هنرمندم تصمیم به تاسیس اولین نگارستان هنرهای معاصر افغانستان زیر نام «شمامه» نمودم که جا دارد از از آن‌ها سپاس‌گذاری نمایم.

میان رنگ‏‌ها، کدام را می‌پسندی؟

در دوره‌‏های مختلف رنگ‌‏های مختلف. اکنون رنگ آبی را زیاد دوست دارم. با رنگ آبی احساس آرامش می‌‏کنم.

خودش چقدر آبی است؟

به نظرم زیاد آبی هستم اما قضاوت به دست دوستان هست. کوشش کردم آبی باشم و آبی بیندیشم.

چه چیز برایت خیلی لذت‌‏بخش است؟

بودن با دوستانم.

آرامش و آسایش، کدامش بهتر است؟

آرامش. اگر آرامش نباشد، آسایش به خواست‌های درونی انسان پاسخ نمی‌‏دهد.

بهترین خوش‌‏بختی‌‏هایت؟

اولین خوش‌‏بختی؛ پدر و مادرم. دومین؛ فراهم بودن زمینه درس و تحصیل و سوم اینکه هیچ‌گاه در خانواده‌‏ام تبعیض جنسیتی را ندیده‌‏ام.

میان خواهران و برادران کدام را زیاد دوست داری؟

همه را، اما با یکی از برادرانم رابطه عاطفی زیادی دارم. از لحاظ سنی تفاوت زیاد نداریم. گپ دلم را بسیار راحت با او مطرح می‌کنم. همیشه همراهم بوده است.

و سخن پایان، با شعری خوانندگان راه مدنیت را مهمان کنید:

زندگی زیباست ای زیباپسند

زنده‌‏اندیشان به زیبایی رسند

آن‌‏قدر زیباست این بی‌بازگشت

کز برایش می‌توان از جان گذشت

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا