گفتگو

گفتگو با یک معترض پیش‌قدم؛ تمنا چگونه دستگیر شد؟

اشاره: تمنا پریانی جزو اولین کسانی بود که پس از فروپاشی هم درست در زمانی که گروه طالبان بر افغانستان تسلط یافت، با وجود خطرهای زیاد، اعتراض‌هایی را در راستای دفاع از حقوق انسانی افراد شروع کرد و سازمان داد. او گروهی از زنان مبارز را ایجاد کرد و علیه نابرابری ایستاد. پریانی بعد از آزادی از زندان، با جمعی از همراهانش «جنبش زنان آزادی‌خواه» را بنیان گذاشت. روزنامه راه مدنیت چنانچه از آغاز تا کنون به بازتاب فعالیت‌های بانوان موفق و فعالان حقوق بشر پرداخته است، این بار به سراغ تمنا پریانی رفته و گفتگویی با وی انجام داده است که تقدیم خوانندگان می‌شود:

خانم پریانی من شما را از اعتراض‌هایتان در حدود یکسال اخیر پس از سقوط کابل می‌شناسم. می‌خواهم از اینجا شروع کنم که تمنا پریانی چه تعریفی از خود دارد؟
برای تعریف انسانی که منم، فکر می‌کنم فقط به همین بیش از یک‌ونیم سال اخیر اگر مکثی کنم و زیاد دور نروم، زنی را می‌بینم عاصی؛ اما همزمان شکیبا، محکم، با اراده و معتقد به ارزش‌هایی که خودش با آنها آشتی است. زنی را می‌بینم که به شدت به دوستی و صداقت در دوستی باور دارد. من انسانی هستم که بار مسوولیت‌های سنگینی را از متن خانواده تا درون جامعه‌ام به دوش کشیدم و هنوزهم از مسوولیت فرار نمی‌کنم. به استقلال در همه عرصه‌های زندگی باور دارم و یک اومانیست معتقد به آزادی‌های فردی می‌باشم. من به شدت مخالف موازین مردسالارانه و انسان‌ستیز حاکم در جامعه خودم و در کل در هر گوشه این دنیا هستم.

چه شد که در محیطی مثل افغانستان به مخالفت با موازین مردسالارانه و انسان‌ستیز حاکم، برخاستید؟

افغانستان یک جامعه به‌شدت بسته، سنتی و مردسالار است. زنان هویت مستقل ندارند و از خانواده پدر که «دختر و خواهر فلان کس» است تا خانواده همسر که «عروس و زن فلانی» نامیده می‌شود و در نهایت تا دم مرگ که باز هم به نام مردان خانواده به خاک سپرده می‌شود، هویتی مختص به خودش ندارد. در یک کلام، زنان در کشور من در کل انکار می‌شوند و از ابتدایی‌ترین نیازهای انسانی‌شان محروم‌اند. من، مثل هزاران زن دیگر که شاید جرات بیان درد خود را ندارند، این رنج را حس کردم و برای دست‌یابی به آزادی فردی و حقوق انسانی‌ خودم و زنان دیگر به مبارزه برخاستم.

در اکثر خانواده‌های سرزمین ما در کل فضای به شدت مردسالارانه حاکم است. با آنکه پسران هم در کودکی و نوجوانی چندان مورد عنایت خانواده قرار نمی‌گیرند و فقط اینکه خانواده‌ها فرزند پسر دارند، او را نسبت به دختران خانواده موقف بهتری می‌دهند، همین پسران خانواده‌ها نیز به گونه نامریی از استقلال، به ویژه آزادی‌های فکری برخوردار نیستند. با آن هم همین شکل ظاهری ترجیح دادن به فرزند پسر برایم پذیرفتنی نبود و تحمل فضای برتری‌دهی به پسران، سبب خشم در من می‌شد. چرا با دو جنس انسان، رفتارهای دوگانه صورت گیرد و با دید دوگانه نگریسته شوند. در نهایت چرا نابرابری بر زنان حاکم باشد؟

همین فضا در خانواده خودم هم شبیه بسیاری از خانواده‌ها حاکم بود و زمانی که بزرگ‌تر شدم با آن قواعد کنار نیامدم، خلاف آن ایستادم و در تعیین شکل زندگی‌ام، خودم تصمیم گرفتم. آنچه آرزو می‌کنم که داشتن این حق انسانی در نسل بعد از من یک امر عادی باشد.

جامعه بسته و مردسالارانه یک طرف، اما خانواده هم که در متن همان جامعه است در طرف دیگر، چطور توانستید با این دو کنار بیایید؟ خصوصا خانواده که خیلی مهم است.

دقیقا، شرایط و قواعد خانواده‌ها نخستین چالش برای زنان است، به ویژه در افغانستان. برای اینکه حمایت خانواده‌ام را در مسیر مبارزاتی و شکل زندگی‌ام کسب کنم، در ابتدا من هم درگیر مباحث و مسایلی در خانواده‌ام شدم. در خانواده‌های ما چنانچه شما هم می‌دانید، تنها معضل مردسالاری نیست، بل همین مردها خود نیز به معیارهایی ارزش می‌گذارند، که حتی شاید قلبا خودشان هم نخواهند و اما به اصطلاح به «ننگ زمانه و گپ مردم» تمکین می‌کنند؛ آنچه هم زندگی خودشان را دشوار می‌سازد و هم دست‌وپاگیر اعضای خانواده می‌شود.

اما نمی‌شود تمام مشکلات را خلاصه کنیم به «مردسالاری». ببینید مادران ما، ما را چگونه تربیت می‌کنند؟ مادرشوهرها و زنان بزرگ‌تر از زنان جوان چگونه دیدگاه‌هایی را نمایندگی می‌کنند؟ در کل خانواده‌ها و بعد جامعه یکی پی دیگر برای شکل زندگی ما، برای رفتار ما، برای فکر و اندیشیدن ما هی در فکر چوکات کشیدن‌اند و این مشکل بزرگی است که زیر نام گاهی سنت، گاه مذهب و گاهی هم ننگ و ناموس ما را به گونه‌ای بند در بند از حرکت باز می‌دارد.

به باور من هر کاری یک نقطه آغاز دارد و یکی باید خطر کند و خلاف مسیر آب حرکت کند. از یک‌جا باید کسی علیه این دستورها طغیان کند. من برخاستم و رنج‌اش را تا استخوان حس کردم. مبارزه همین است، باید بسیار چیزها را قربانی کرد و آماده پذیرش هر اتفاقی بود. از دید من همه چیز در زندگی بی‌هوده است اگر آزادی فکری و انسانی و رهایی از قواعد و دستورات دیگران را نداشته باشیم، زندگی ما معنا ندارد و بيهوده جهان را اشغال کرده‌ایم.

پس این روحیه اعتراضی شما سابقه دیرین دارد. اما چطور در شرایطی که همه در فکر بیرون شدن از افغانستان بودند، شما تصمیم به ایستادن آن هم در یک شرایط دشوار و کاملا پرخطر گرفتید؟

بله، اعتراض‌های خيابانی من بعد از سال۲۰۱۴ شروع شده بود، در عصر جمهوری اسلامی، مهم‌ترین آنها از ۲۰۱۷ تا ۱۶ جنوری۲۰۲۲بود. من چند هفته قبل از سقوط به کابل برگشتم. در سفر بودم. ولایت‌ها یکی پس از دیگری در حال تحویل دادن به طالبان بود. من نخواستم وضع کابل بد شود و در بیرون افغانستان گیر کنم. تصمیم گرفتم به کابل برگردم. پنهان بودم، ولی برنامه‌ریزی کردیم برای ایستادگی در برابر تروریستانی که سال‌ها مردم ما را قربانی اهداف و افکار افراطگرایانه خود کرده بودند. فرار را راه حل ندانستم؛ بل ایستادگی در برابر این گروه را ترجيح دادم.

چنانچه پیشتر هم گفتم، من همیشه و از گذشته‌ها احساس مسوولیت می‌کردم. باورم این است و بود که باید مسوولیت‌ام را درک و اجرایی کنم. هربار که رنج زنان افغانستان را می‌دیدم، نمی‌توانستم که از آن‌ها به سادگی بگذرم و دیدن این وضعیت جدا از چالش‌های مقابل خودم، انگیزۀ مضاعفی می‌شد که به مبارزه ادامه دهم. من همواره پی‌گیر این مسوولیت (آزادی و برابری زنان) بودم. می‌دانستم که برخورد با موانع و اتفاق‌های غیر مترقبه و شاید هم زشت بعید نیست؛ اما هم‌چنان این را نیز می‌دانستم که آزادی‌خواهی و مبارزه، یعنی راه رفتن روی یک تیغه است. برای رسیدن به ارزش‌ها و باوری که در وجودم رخنه کرده بود، آماده بودم که تمام دشواری چنین مسیری را به قیمت جان بخرم و به جلو بروم. می‌دانستم که فقط این‌گونه می‌توان به نتایج مطلوبی رسید یا حداقل مسیری را برای مبارزه پایه ‌گذاشت.

شما جزو نخستین کسانی بودید که به اعتراض علیه سخت‌گیری‌ها، خشونت و تندروی گروه حاکم برخاستید. دقیقا چگونه شروع کردید، تنها بودید یا گروهی کار کردید؟ چطور برنامه‌ریزی می‌کردید؟ چه دلیلی داشت که پنهانی برنامه‌ریزی می‌کردید؟

می‌دانستم تروریستان نمی‌گذارند زنان آزادی‌های مسلم انسانی‌شان را داشته باشند. خواستم کنار زنان کشورم بمانم. هر روز که می‌گذشت، وضعیت رقت‌بار و خفقان‌آور وضع محدودیت‌ها را حس می‌کردم. البته بر آن شدم که ابتدا به تنهایی واکنش نشان بدهم. همراه با خواهرانم دست به اعتراض زدیم. بعد سعی کردم برنامه بریزم. تعدادی از زنان پیام گذاشتند که همراهی می‌کنند. موفق شدیم. تعدادی از زنان را گرد آوردیم و به خیابان رفتیم. در ۲۰آگوست۲۰۲۱«جنبش حقوق مدنی زنان افغانستان» را ایجاد کردیم که بعد از رهایی از زندان آن را به‌نام «جنبش زنان آزادی‌خواه» تغییر دادیم و از ماه سپتامبر اعتراض‌ها را شروع کردیم. هرچند ترس و نگرانی از مظالم حاکمیت قبلی طالبان وجود داشت و نه‌تنها این ترس را ما حس می‌کردیم، بل مثل سایۀ وحشتناکی همه جا را گرفته بود؛ اما با وصف آن به خیابان رفتیم. اعتراض کردیم. اعتراض‌هایی که قسمت‌هایی از آن‌ها را رسانه‌ها منتشر کردند و حتما دیده باشید که چقدر وحشیانه و به‌شدت با سرکوب جدی مواجه شدیم. اما این سرکوب‌ها را پایان کار ندانستیم و دوباره جمعیت معترضان را سازمان‌دهی کردیم و ادامه دادیم.

در واقع، فکر نمی‌کردم و نمی‌خواستم که به گیر طالب بیفتم. پنهان زندگی می‌کردم و باور داشتم که برای یک مبارزه طولانی خود را آماده کنم. به همین دلیل پنهان بودنم کمک می‌کرد به اینکه مدت زیادی زنده بمانم. چون برای طالبان من چهرۀ جدید نبودم، آن‌ها می‌دانستند که در اعتراض‌های گذشته برضد انتحارها و انفجارها، خشونت و رفتارهای غیر انسانی‌شان صدا بلند کرده بودیم. این را می‌دانستم که حتما در تلاش از سر راه برداشتن مخالفان خود می‌باشند. پس از فروپاشی حکومت و سقوط کابل، زنان به شدت محدود شدند و نگرانی توام با ترس فضای زندگی آنان را فرا گرفته بود. طالبان یک گروه واحد نیستند. آن‌ها هم از نظر اعتقادی، هم از نظر سیاسی و قومی چندپارچه هستند. هر گروه به دل‌خواه خود و به شدت خوسرانه، قانونی برای خودش دارد. ما مجبور بودیم محتاطانه عمل کنیم.

با توجه به اینکه در اوج ناامیدی‌ها و هراس‌ها جنبش زنان آزادی‌خواه را شکل دادید و برای اینکه به مبارزه طولانی ادامه بدهید پنهان بودن را هم ترجیح می‌دادید، اما با همه این‌ها می‌شود توضیح دهید که دستگیری شما چگونه اتفاق افتاد؟

آه، بخش دردناکش همین است. من قبلا هم زیر نظر طالبان بودم، اما بعد از فروپاشی حکومت، بیشتر به چشم‌شان آمدم. شام ۱۹جنوری بود، یکی از خانم‌ها که یک‌بار همراه عده‌ای از زنان دیگری که در اعتراض‌ها یکجا بودیم، آمده بود به خانه ما، برایم پیامی گذاشت و گفت کجایی؟ او در اعتراض ۱۶جنوری نیز همراه ما بود. گاهی با من از طریق پیامک‌های اپلیکیشن‌ها، سلام و کلامی داشت. کمی چت کردیم، بعد برایش گفتم خانه هستم و قرار است فردا یوناما برویم. به او گفتم که با سایر دختران هماهنگی دارم. گفت نام مرا هم بگیر، با شما می‌روم. گفتم درست است. نام ارسال کرد و با شماره تذکره‌اش در گروپ درج کردم. نام گروپ را «ملاقات سازمان ملل» گذاشته بودم. سپس خداحافظی کردیم. یازده خانم دیگر نیز در آن گروه بودند. من آمادگی داشتم که ساعت ۸شب با زنانی که فردا قرار بود به یوناما برویم، «گروپ‌کال» کنم. ساعتی از آن نگذشته بود که دروازه‌ کلید انداخته شد و به شکستن رسید.

البته قبل از آن گروه زنان موافق با من در خانه‌ام می‌آمدند و با هم روی چگونگی فعالیت‌های‌مان رایزنی و نظرسنجی می‌کردیم. به احتمال زیاد طالبان قبلا برنامۀ گرفتاری‌ام را روی دست گرفته بودند. آدرس خانه‌ام را به هر ترتیبی از همین دختر که عجالتا از تذکر نامش خودداری می‌کنم، دریافت کرده و شب‌هنگام خاموشانه و با تدابیر شدید امنیتی محل سکونتم را محاصره کردند و به درب واحد منزلم هجوم آوردند.

این را تصور می‌کردم که در نهایت احتمالا با طالبان به صورت جدی مواجه خواهم شد. حتی بعدها شنیدم که آن‌ها برنامۀ سوءقصد بر من را نیز داشتند. آن شب کمی بیشتر دلهره داشتم. با آنکه درب منزل قفل بود، با آن هم پشت در، میز و هرچه بود را جاسازی کردم که در صورت هجوم آنان بتوانم زمان به‌دست بیاورم. وقتی درب ما کوبیده شد، از نگهبان تا صاحب آپارتمان با هر کی تماس گرفتم، از هیچ‌کس خبری نبود. در نهایت آنها موفق شدند که دروازه ورودی را بشکنند و تا به دروازه اتاق خوابم برسند. در اتاق خواب، من و خواهرانم هراسان غافل‌گیر شده بودیم.

سریع تلفونم را برداشتم و از طریق لایف فیسبوک صدایم را نشر کردم و کمک خواستم. با ورود طالبان به اتاقم گوشی را بیرون انداختم. آن‌ها پس از ورود، بی‌مقدمه به توهین، تحقیر و شکنجه متوسل شدند. پی هم سیلی و قنداق تفنگ و …. آن‌ها وقتی در اتاق خواب ما وارد شدند، ما با لباس معمولی خانه بودیم و حجاب شرعی نداشتیم، آنچه که طالبان خود ادعای باور و اعتقاد به آن را دارند.

یک خواهرم از پنجره پرید و در تراس همسایه افتاد و شدیدا آسیب دید. خواهران کوچک‌ترم هنگ کرده بودند و از ترس خون در بدن‌شان خشک‌ شده بود. بعد از عالمی تحقیر، شکنجه و آزار ما را دستگیر و به بازداشت‌گاه مخصوص‌شان منتقل کردند.

از سخنان شما این گونه فهمیده می‌شود که در یافتن آدرس شما از سوی گروه طالبان، به برخی همکاران‌تان مشکوک هستید! این چطور ممکن است؟!

آن خانم در اعتراض‌ها نبود. فقط یک‌بار با جمعی از خانم‌ها به خانه من آمدند. و در آخرین اعتراض در 16جنوری که با شعار «نه گفتن به قوانين اجباری و حجاب اجباری» راه‌اندازی شده بود، حضور داشت.

در زندان دانستم آن دختری که با آن‌ها همکاری کرد، قبلا کارمند امنیت ملی بوده‌ است. دختری که پدر نداشته، برادرانش به او و خانواده‌‌اش کمک و همکاری نمی‌کرده، ناگزیر بوده است که با طالبان هم همکاری کند تا شکم خانواده‌‌اش را سیر بسازد. چاره‌ای جز همکاری با طالبان نداشته است. طالب‌ها از زنان نیازمند سوءاستفاده‌ می‌کنند.

شما می‌دانید فقر و نیازمندی در اجتماع سبب می‌شود آدم‌ها همدیگر را به قتل برسانند، حتا تن‌فروشی کنند، با دشمن همکار شوند، ارزش‌فروشی کنند و ده‌ها دلیل این‌چنینی برای زنده ماندن، برای بقا.

او دوست صمیمی یکی از دوستان من بود که در اعتراض‌ها یکجا بوديم، هم‌نشین او بود، شناخت قبلی نداشتم. این خانم یک‌بار در خانه من با چند نفر دیگر آمده بود.

طالبان از وی استفاده‌ کردند و برای اسیرسازی تعداد زیادی از افراد از او کمک گرفتند. همین دختر، نمی‌دانم چرا؟ ولی ۲۵روز در یک سلول زندان با سه خواهر من هم حضور داشت و ظاهرا بندی بود. او حالا شکنجه و رفتارهایی را که طالبان با زرمینه و کرشمه خواهران من در پیش چشمانش انجام داده بودند را در مصاحبه‌هایش از خود کرده و مدعی می‌شود که گویا همین مظالم را تجربه کرده است.

انتقال شما به زندان و وضعیت آنجا، رفتار افراد امارت اسلامی چگونه بوده است. می‌شود در این مورد هم صحبت کنید؟

من در وضعیت بدی بودم. لباس مناسب نداشتم. خواهرم روکش تخت‌خوابم را دور تنم پیچید و یک تکه را هم روی سرم انداخت. طالبان بی‌سروصدا من و خواهرانم را بیرون کردند. در ساختمانی که زندگی می‌کردیم یک ساختمان بزرگ با آپارتمان‌های زیادی بود و باشندگان زیادی ساکن آنجا بودند، اما همه از ترس در سکوت مطلق فرو رفته بودند، انگار از متروکه‌ای مرا بیرون می‌کشیدند. در حالی که دستان‌مان را بسته بودند، سوار موتر کردند و به بازداشتگاه منتقل.

آن‌ها برنامۀ دیگری داشتند. گمان می‌کردم ما را در کل ناپدید کنند؛ اما به محض این‌که زندان رسیدیم، ویدیویی که نشر کرده بودم در فضای مجازی بازنشر زیاد خورده بود و طالبان دچار وسواس و نگرانی شدند و آمدند سراغ من. با تمام توان و قدرت به لت‌وکوب گروهی آغاز کردند. رکیک‌ترین الفاظ را به من خطاب می‌کردند. انگار توپی در میدان فوتبال بودم.

هربار که ویدیوی بازنشرشده را می‌دیدند، انگار آتش می‌گرفتند و شکنجه را شروع می‌کردند. وقتی شکنجه می‌کردند وجودم توان تحمل‌ آن‌ همه شکنجه را نداشت. مثل مار در خودم می‌پیچدم. شلاق-کیبل هر کدام‌شان که به بدنم اصابت می‌کرد، را محکم می‌گرفتم. یکی‌شان گفت، چرا ولچک(دستبندش) را باز کردید. دوباره دست‌هایم را بسته کردند. آن‌قدر به صورت گروهی کیبل زدند که دیگر نه زبانی به حرف‌زدن مانده‌ بود، نه دستی برای محکم گرفتن کیبل. چادرم معلوم نبود کجا افتاده بود. زیر پای‌شان مچاله شده بود انگار. سرتختی‌ای که حجابم شده بود، نمی‌دانم کجا پرت شده‌ بود. وقتی با تن نیمه‌برهنه، شکنجه‌ام می‌کردند، با صدای آگنده با شور و شعف «الله‌واکبر» هم می‌گفتند. دقیقا لحظه‌هایی بود که خشم خصمانۀ پیروان افراطگرای اسلام را مشاهده می‌کردم. هیچ کدام آن‌ها نگفتند که ما بی‌حجاب ساختیم این زن را. سپری کردن سه هفته زندان طالبان  پر از ماجراهای هولناکی است که سخن از آن به زمان کافی نیاز دارد.

سلول‌های سرد و تاریک، میل شدید و سادیستانۀ دسته‌های طالبان به شکنجه، بازپرسی و پرسش مداوم و توام با توهین، تحقیر و شکنجه، تهدید و آزار روانی. سخت است که من این همه دردم را فقط در چند جمله بیان کنم. راستش هر بار که از شکنجه روزهای زندان یاد می‌کنم و یا به خاطر می‌آورم خودم برای چندین روز دیگر کاملا درهم و برهم و به شدت پژمرده می‌شوم. دستانم همین لحظه هم به شدت می‌لرزند و تمام بدنم سرد سرد شده است. ببخشید که بیشتر نمی‌توانم.

اما با آن هم اجازه دهید یک سوال دیگر را مطرح کنم. در مورد بازجویی‌شان بگویید که دقیقا چه سوالاتی داشتند؟

ببخشید که مرا شدیدا بغض گرفته است … در مورد بازجویی … چه کسی شما را حمایت می‌کند؟ از کجا پول دریافت می‌کنید؟ برای کدام نهاد، گروه و یا فردی کار می‌کنید؟ چرا از سفر (سفر اوزبیکستان) برگشتی؟ ما را متهم می‌کردند و می‌گفتند شما بر ضد دین کار می‌کنید و سرتان از زدن است. در عین بازجویی بارها اتهام دین‌ستیزی، ملحد بودن، روسپی بودن و از این دست اتهامات و برچسب‌ها را به من می‌زدند. بازجویی آن‌ها عین فیلم‌های ماجرایی و جنایی بود. شکنجه‌های پی هم، پرسش‌های همراه با تحقیر، تهدید و توهین. اجازه دهید کمی خودم را آرام کنم و نفس بگیرم، بعد ادامه می‌‌دهیم… بفرمایید.

در سلول جدا بودید یا با خواهران و کسانی دیگر؟ چه چیزهای دیگر در زندان دیدید که برای شما تازگی داشت؟

اولین بار بود زندانی شده بودم. پس همه چیز تازه بود. من در سلول جداگانه بودم. هر لحظه که خودشان می‌خواستند، برای بازجویی می‌آمدند. خواب و قراری نبود. حتا لازم می‌دیدند دو بجه شب سراغم می‌آمدند. زندانی که ۲۴ساعت حق نداشتم چراغ‌اش را خاموش کنم. حق نداشتم از چشم کمره دور شوم. نماز خواندن جبری بود. تنها بودم در زندان، ولی هفته آخر خواهر کوچکم شفیقه جان را پیشم آورده بودند. شیشه‌ها رنگ و پنجره کوچک اتاق با آهن‌های مقاوم بسته شده بود.

طالبان متفرق و پراکنده‌اند. هر سرباز معمولی آن‌ها، رهبری است برای خودش. هر طالب جداگانه و به طریقه خودش میل به شکنجه داشت. آخرین روزی که قرار بود آزاد شوم، چند تن از طالبان آمدند و می‌گفتند ما سهمی نداشتیم و در دادن حق به این‌ها اشتراک نکردیم. بگذارید ما هم لت‌وکوب کنیم. در نهایت یکی یکی با مشت و سیلی اکتفا می‌کردند. شکنجه خودم یک‌سو، اما وقتی خواهرانم را شکنجه می‌کردند، آه‌ و فریادشان بیشتر اذیتم می‌کرد.

چه باعث شد که آزاد شوید؟ در نهایت از شما چه خواستند وقت آزادی‌تان؟

واکنش گستردۀ مردم پس از نشر ویدیو، اعتراض‌های داخلی و بین‌المللی، پی‌گیری دوستان و فشار نهادهای بین‌المللی منجر به آزادی ما شد. سپس ضمانت خانواده، تحویلی پاسپورت، تعهد عدم سفر، کار و فعالیت و هرگونه واکنشی از سوی من. اگر ویدیو نشر نمی‌‌شد، به یقین که من و خواهرانم شبیه ده‌ها زن دیگر، کشته می‌شدیم. از من خواستند با آن‌ها همکاری کنم. در صورت همکاری پیشنهاد امکانات رفاهی، امنیتی و مالی دادند؛ آنچه که من در حضورشان رد کردم و تذکر دادم که برای معامله اینجا نیستم. در نهایت مجبور به سکوت شدم و هفت ماه در کابل و در داخل خانه بندی ماندم.

حالا که از افغانستان خارج شدید، سرنوشت جنبش زنان آزادیخواه چه می‌شود؟ چه کسانی آن را رهبری می‌کنند؟

من این‌جا نیامدم که آسوده‌خاطر زندگی کنم. برنامه‌ریزی می‌کنم که از هر راه ممکن بتوانم به زنان آزادی‌خواه کمک کنم. ما با همدیگر در ارتباط هستیم و از هر راه ممکن بر طالبان فشار وارد خواهیم کرد. جنبش زنان آزادی‌خواه تازه در مسیر یک ماموریت تاریخی قرار گرفته که تحت هیچ شرایطی کوتاه نخواهد آمد، تا این‌که به آزادی و برابری زنان دست پیدا کنیم. زنان افغانستان ثابت کردند که شجاعت، درایت و آگاهی لازم را دارند تا برای سرنوشت خودشان تصمیم‌ بگیرند. زنان افغانستان شجاعانه در مقابل یک گروه به‌شدت افراطی و سرکوب‌گر ایستاده‌اند. همین ثبات در اراده و استقامت زنان است که طالبان این‌قدر از آنان ترس دارند. وضع محدودیت‌ها بر زنان خود نشان‌دهنده ترس طالبان از ماست. بنابراین به صراحت می‌گویم که زنان قهرمانان واقعی‌اند. یقین دارم و داریم که  این روزگار تاریک‌ می‌گذرد و ما پیروز می‌شویم.

و آخرین سوال اینکه، این روزها زنان دیگری هم مثل فرحت پوپلزی، ظریفه یعقوبی، پروین سادات، حمیرا یوسف و زینب رحیمی و … در بند طالبان هستند، آیا از آنان اطلاعی دارید؟

از وضعیت شماری از این زنان تا حدودی از طریق همکاران و دوستان هم‌اندیش خود باخبر هستم و مشخصا می‌دانم که طالبان آنان را بازداشت و زندانی کرده‌اند. آن‌ها در اسارت طالبان‌اند. طور مثال؛ خانواده الهه دلاورزی روز یکشنبه هفته قبل با من تماس گرفتند و گفتند که الهه حالش بد است و زیر شکنجه حقانی و طالبان است. آنان گفتند که الهه دو هفته پیش در پاکستان اختطاف و به کابل منتقل شده است. عضوی از خانواده عالیه نیز روز پنج‌شنبه تماس گرفت و از وضع ناجور عالیه در زندان پلچرخی یاد کرد.

من خودم در زندان طالبان بودم و می‌دانم که طالبان چه بلایی سر زندانی‌ها می‌آورند. اینجا سعی می‌کنم که از طریق تماس با سازمان‌های زنان یکجا کوشش کنیم که سیاست‌مداران را وادار کنیم که در برابر طالبان موقف صریح داشته باشند. از آنان می‌خواهیم که جهان برای رهایی زنان ومردان زندانی فشارهای بیشتری بر طالبان وارد کنند. از این میان از بستگان عالیه عزیزی که سال قبل بازداشت شده بود و تا اکنون خبری از او نیست با من تماس گرفتند که عالیه زنده است و در اسارت طالبان وضعیت به شدت بدی دارد. مطمینا شکنجه‌های طالبان مدام بر سر آنان است. من تلاش دارم تا راه‌های بیشتری پیدا کنم تا بتوانیم جهان را متقاعد سازیم که به جای معامله باید فشار جدی‌تر بر طالبان برای آزادی زندانیان وارد کنند و قطعا این گروه را به رسمیت نشناسند. حتی این مضحکه که «طالبان باید حقوق زنان را بپذیرند» برای من یک تراژیدی است. این گروه تروریست‌اند و به انسان باور ندارند، چگونه می‌شود که از این‌ها تقاضای انسانی کنیم؟ جهان نمی‌داند مرد و زنی که در سلول‌های سرد و خشک طالبان بندی‌اند چگونه مجازات می‌شوند؟ این برای من غیر قابل درک است.

گفتگو: فرشته حسینی/ ویرایش: سامعه اشراق

 

نوشته‌های مشابه

دکمه بازگشت به بالا